احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سعید فلاحفر / سه شنبه 1 جدی 1394 - ۳۰ قوس ۱۳۹۴
چندین بار متوجه حالت و ویژهگی خاصی در بعضی اشعارم میشدم که بیتردید میتوانست عنوان یکی از آرایههای ادبی باشد. برای پیدا کردن ریشه و پیشینۀ این آرایه هم نیاز به تحقیق چنـدان نبود. چرخی در اندک محفوظاتم کفایت میکرد تا ردِ آن را بهراحتی در تاریخ ادبیات کلاسیک فارسی پیدا کنم. اما در بحثهای مکتوب معرفی صنایع شعری، رد مشخص و مستقلی از آن به چشمم نمیخورد. پس بر آن شدم تا شرح و عنوان پیشنهادی خودم را در معرض قضاوت بگذارم؛ «تعلیق».
ادبیات فارسی، بهویژه شیوۀ هندی، سرشار از نمونههای پیچیدهگویی و یا ابیاتی است که بهنوعی کلام و معنا را در صنعت موسوم به «لغز» و «معما» پیچیدهاند و درک آن را مستلزم کشف این معما و گشودن گره چیستان کردهاند. یا نکتهسنجیها و ریزهگوییهایی که نیازمند دست یافتن به ارتباط منطقی و یا حتا نامعمول بین اجزای بیت بودهاند. روابطی که از فرط اغراق، گاهی جز به مدد شرح مفسرین آشکار نمیشود. البته در مواردی هم شعرا در این صنعت چندان زیادهروی کرده اند که آن را به نوعی ضد زیبایی بدل کرده است. تا جایی که چنین کنایهآمیز از آن گفتهاند:
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
معما؛ در اصطلاح فن بدیع، به صنعتی گفته میشود که شاعر موضوع یا نامی و… را به اشاره و رمز میگوید تا خواننده و شنونده آن را با تلاش کشف کنند. لغز را هم پیچیدهگی و پوشیدهگی در کلام موزون تعریف کرده اند که خواننده به استناد اشارههایی، به معنا و منظور شاعر پی میبرد.
آه مقلوب در میانۀ شب
نام آن سرو ماهرو باشد
در این بیت، شاعر کلمۀ شهاب را اراده کرده که از نشستن «آه» مقلوب (برعکس) در میان «ش» و «ب» از کلمه «شب» ساخته میشود.
نکتهگوییها همیشه تا این حد هم غامض و دور از ذهن نیست:
نالۀ مظلوم در آهن سرایت میکند
زین سبب در خانۀ زنجیر دایم شیون است
اگر آهن کنایه از ظالم و ظلم باشد، معنای بیت روشن خواهد بود. در شکلی لطیفتر، گاهی هم شاعر در مصرع دوم، خود گره از مصرع اول باز میکند:
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی، مستی فزاید
پیچیدهگی بیت، گاهی از رمزگشایی سادۀ یک اصطلاح و کنایه آشکار میشود:
جوزا سحر نهاده حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
کلید تجسم تصویر این بیت با تجسم صورت فلکی جوزا (که بر کرسی نشسته و شمشیر دارد) به دست میآید. در بیت زیر هم کشف رابطۀ علمی مس، اکسیر و طلا برای درک مضمون کافی است.
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد، زر شدم
اما «تعلیق» را باید از این صنایع رایج جدا کرد. واژۀ تعلیق را در لغت به معنای آویختن و آویزان کردن آورده اند. اما در ادبیات داستانی به اوج داستان اتلاق میشود که ابهامهای به وجود آمده در آن برای مخاطب غافلگیرکننده است و او را برای پیگیری ماجرا مشتاق میکند. تعلیق به معنی در انتظار نگه داشتن خواننده، براساس نادانستهها و ایجاد کنجکاوی و انگیزه برای ادامه دادن داستان است. اما به این معنی نیست که اطلاعات لازم عمداً از خواننده دریغ شود و یا با رمزوارههای پیچیده و زاید، در بیخبری بماند. بلکه تعلیق ایجاد یک فضای معلق و پُرانتظار است. شاید با اندکی تسامح ـ و فارغ از شرح گشایندۀ ادامۀ داستان ـ بتوان از این معنا و عبارت، به عاریه برای توضیح و معرفی موضوع در حوزۀ آرایههای ادبی استفاده کرد.
در واقع میتوان گفت؛ تعلیق در شعر به عکس پیچیدهگیهایی مثل معما و کنایه و لغز و…، با هیچ استدلال و تفسیر سادهیی منجر به یک کشف مطلق و نهایی نمیشود. یا همچون ایهام که از معنایی نزدیک به معنایی دور میرسد، یقینی در معنای دور و نزدیک ندارد. در این صورت، درک ترتیب کلام، قطعی نیست و یا حداقل قطعیت در آن دشوار، متزلزل و دور از اتفاق نظر خواهد بود. در تعلیق چارهیی نیست جز شناور ماندن در امواج مداومی از حس و معنا.
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
در آغاز بیت به نظر میرسد شاعر قصد شماتت پدر خود را دارد، اما در مصرع دوم خواننده را به وارستهگی پدر خویش اشارت میکند. اما بازهم آیا خود را وارستهتر از پدر نشان نمیدهد؟
من، شبیه آرزوهای مادرم بودم
ساده و صمیمی و دلتنگ
بهراستی گوینده در این بیت در پی توصیف حالتی از خویش است و یا به کنایه و اشاره، صفاتی مادرانه را میشمارد؟
بعد از شهر
گورستان بود
مثل عکاسخانهیی
که شیشههای کهنه را دور میریخت.
شهر به تعبیر گوینده رو به ویرانی است یا ماندگاری؟ آیا اهالی گورستان رفتهگانی هستند که به کاری نمیآیند و یا شیشههای کهنۀ عکاسی اشیایی هستند که به قدر درگذشتهگان محترم و هویت سازند؟ این رفت و آمد معنایی، در کدام سو سنگینتر است و نزدیکتر به مقصود گوینده؟
در تعبیرات و مکالمات روزمره هم میشود از این صنعت سراغ گرفت:
«تو از آن احمق، باهوشتری!»
لذت اشعار مزین به پیچیدهگی و معما، در کشف رابطههاست. در حالی که آنچه تعلیق شاعرانه را شیرین و لذتبخش میکند، عدم کشف قطعی آن است که خواننده را غرق احساساتِ نو به نو نگه میدارد. تعلیق در واقع نوعی سردرگمی [بیسرانجام] هیجانانگیز و طنازانه است. در چیستان و معما و ایهام و… خواننده معطل در معناست. اما در تعلیق خواننده معلق در معناست.
تعلیق علاوه بر تعلیق معنوی و یا ارجاعات فعلی غیرقطعی، گاهی نیز از همارزشی معانی بیرونی و درونی ایهام ساخت میشود. در این مثال، اعتبار معنای ظاهری را شاید نتوان به یقین کمتر از معنای دوم محسوب کرد:
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نوانم
من بندۀ آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
Comments are closed.