احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حامد صفاریان/ دوشنبه 24 حوت 1394 - ۲۳ حوت ۱۳۹۴
بخش نخسـت/
مقدمه
«در وادیِ فلسفههای بزرگ، شاید هگل تنها کسی است که آدمی اغلب به معنای واقعیِ کلمه نمیداند و نمیتواند موجز تصمیم بگیرد که [نزد او] سخن حقیقتاً بر سرِ چیست…» (Adorno 1974: 84)
این جملۀ تأمّلبرانگیزِ آدورنو، ای بسا حرفِ دلِ کسانِ بسیاری باشد که با وجودِ تلاشِ فراوان برای راه یافتن به فلسفۀ هگل از رهگذرِ آثارِ او، گهگاه به گونهیی استیصال رسیدهاند. در بابِ دشواریِ آثارِ هگل بسیار گفتهاند و شنیدهایم. لیکن کمتر به این موضوع پرداخته شده است که این دشواری و نمودهای آن – خاصّه برای خوانندۀ فارسیزبان – دقیقاً در کجاست و چه چیزیست که خواندنِ این آثار را اینچنین دشوار میکند.
اگر هدف از پرداختن به فلسفۀ یک فیسلوف را فهمِ فلسفۀ او از رهگذرِ آثارِ مکتوبِ او بدانیم، آنگاه اولین فعّالیتی که در این راه با آن سروکار داریم، خواندنِ متن است. فهمِ فلسفیِ هر متن در گرو خواندنِ آن است. در برخورد با یک متنِ فلسفی به منظورِ فهمِ آن میتوان دو رویکرد را برشمرد. یکی رویکردِ با واسطه، یعنی از طریقِ شارحان و مفسران و بهطور کلی از طریقِ منابع ثانویه که رویکرد شایع و غالب در میان فارسیزبانان است، و دیگری رویکردِ بیواسطه یعنی درگیرشدن با متنِ اصلی، ترجیحاً به زبانِ اصلی و اجتهاد در آن. میتوان بر هر دوی این رویکردها و هم ترکیبِ آندو واسطۀ دیگری نیز افزود که همان ترجمه است و خود در بسیاری موارد البته ناگزیر است. پرداختن به ترجمۀ متونِ فلسفی بهطور کلّی و ترجمۀ متونِ هگل بهطور خاص و شرایطِ امکان و امتناعِ آن، موضوعاتِ این مقاله نیستند و مجالِ دیگری میطلبند. همچنین بحث دربارۀ مقایسۀ دو رویکردِ باواسطه و بیواسطه به متن را نیز به گفتارِ دیگری موکول میکنیم. این مقاله صرفاً به سویههای دشواریهای خواندنِ متنِ آلمانیِ هگل برای فارسیزبانان با محوریتِ کتابِ پدیدارشناسیِ روح، بهصورتی اجمالی میپردازد.
صبر و ممارست
خواندنِ متنِ پدیدارشناسی مهارتیست مانند همۀ مهارتهای دیگر که با تمرین و ممارست حاصل میشود و به این معنا کاریست پُرزحمت که به نوبۀ خود صبر و حوصلۀ فراوان میطلبد. توصیهیی که هایدگر در لزومِ داشتنِ حوصله و تلاش در خواندنِ متن پدیدارشناسی میکند قابلِ تأمّل است: «پیشاپیش عجولانه به نقد نپردازیم، جزیی و موردی مخالفت نورزیم، بلکه با [متن] همراه شویم، راهِ درازی را همراهِ [متن] برویم آنهم با حوصله، یعنی با کارکردن [در متن با آن] همراه شویم […] تنها آنگاه که با حوصله، به معنای واقعیِ کارکردن [در متن]، با این اثر همراه میشویم، اثر واقعیتِ خود و بدین ترتیب صورتبندیِ درونیِ خود را آشکار میکند. (Heidegger, 1997: 61) تأکیدِ چندبارۀ هایدگر بر «رفتن»، «کار» و «صبر» بیشتر تداعی کنندۀ تصویرِ کارِ کشاورزان و صنعتگرانِ سختکوشِ قرون وسطا است تا خواندنِ یک متن که خود گویای دشواریِ پرداختن به این امرِ اخیر است.
چنین توصیهها در عینِ درست و پُرمغز بودن اما بسیار کلّیاند و عملاً به کارِ خواننده نخواهند آمد. لازمۀ فراتر رفتن از این کلیّات، همانا بررسیِ دقیقترِ مقولۀ دشواری و تدقیق در نمودهای انضمامیِ این دشواری در متن است.
مفهومِ دشواری
فعّالیتِ خواندنِ متنِ پدیدارشناسی خواننده را بهسرعت متوجّهِ مستغرق بودنِ خود در دشواریِ آن میکند. واقعیت آن است که متنِ هگل در همان بدوِ امر، مقاومتی عجیب و سرسختانه از خود نشان میدهد و بهسرعت ذهنِ خواننده را خسته کرده و با لجاجتِ ستیهندۀ خود در برابرِ فرایندِ خوانده شدن، خواننده را اگر مأیوس نکرده باشد، دستِکم او را وادار به تأمّل میکند. خواننده پس از مواجهۀ اولیّه با متنِ پدیدارشناسی درمییابد که با یک متنِ عادی روبهرو نیست و به قول آدورنو: «به همان معنا که امروزه سخن از ضدّماده در میان است، متونِ هگل ضدّمتن (Anti-Text) هستند.» (Adorno 1974: 109)
در این نوشتار بنا را بر تعریفی نسبتاً ساده از دشواری میگذاریم: هرگاه فعّالیتِ خواندنِ متن از عهدۀ برآوردنِ هدفِ اصلیِ خواننده – که همان فهمیدنِ متن است – برنیاید، گوییم فرایندِ خواندن با دشواری مواجه است. از آنجا که فرایندِ خواندن موقوف به متن نیست و خواننده نیز در آن شریک است، این دشواری میتواند معلولِ دو علّت یا ترکیبی از آن دو باشد: یکی دشواریِ ذاتی خودِ متن و دیگری نقشِ خواننده در رویارویی با متن.
واضح است که این نوشتار نمیتواند در این مجالِ کوتاه از عهدۀ بررسیِ همۀ ابعاد این مسأله برآید. بنابراین در ادامه، با پیشفرض قراردادنِ رویکردِ بیواسطه به متن در زبانِ اصلی، به بررسیِ برگزیدهیی اجمالی از نمودهای دشواریِ متن، بعضاً برخی ریشههای آن و پیشنهاداتی برای مواجهه با آن خواهیم پرداخت.
سخنی کوتاه دربارۀ منابع
پیش از پرداختن به نمودهای دشواریِ متن، سخنی کوتاه میآوریم – از جهتِ اهمیّتِ آن – در بابِ انتخابِ منابع و فرهنگها برای خواندنِ متونِ هگل. بهترین منبعِ معتبر و مرجعِ اکادمیکِ آثار هگل مجموعۀ انتشارات ماینر (Meiner Verlag) میباشد که جدای از اعتبارِ علمی و ارزش فیلولوژیکِ آن و بَری بودن از اضافاتِ ویراستاران که بعضاً در نامدهی به پارهها یا شمارهگذاریِ بخشها و یا اضافه کردنِ پاورقیها نمود مییابد، نکتۀ مهمّی را نیز شامل میشود که به موضوعِ این نوشتار ارتباط مییابد. این مجموعه با وفاداریِ کامل به دستنوشتههای هگل فراهم آمده است و تمامیِ حرکاتِ قلمِ هگل را شامل خطخوردهگیها، حاشیهنویسیها و حذفواضافات دربرمیگیرد، چنانکه به کمکِ آن میتوان تا حدّ زیادی فرایندِ نگارش و ویرایشِ کلمه به کلمۀ متن نزدِ هگل را دوباره به تمامی بازسازی نمود و از رهگذرِ آن بعضاً یک قدم به آنچه در ذهنِ نویسنده میگذشته است، نزدیکتر شد. این مجموعه برای کسانی که قصد برخوردِ عمیقتری با اصلِ متنِ هگل داشته باشند، بر دیگر مجموعههای آثار هگل – مانند زورکامپ (Suhrkamp) و غیره – ارجحیّت دارد؛ امّا متأسفانه این مجموعه هنوز کامل نیست و همین امر ارجاع به سایر مجموعهها را در مواردی ناگزیر مینماید.
در انتخابِ فرهنگِ لغات و اصطلاحات نیز میتوان برای فرهنگهای فیلولوژیک و ریشهشناسیک رجحان و بایستهگیِ بیشتری قایل شد. یکی از بهترینِ این فرهنگها لغتنامۀ تاریخیِ مفاهیم فلسفیِ یوآخیم ریتر (Joachim Ritter) میباشد که نمونۀ قدیمیترِ آن، از رودلف آیسلر (Rudolf Eisler) بهصورتِ آنلاین نیز در انترنت موجود است. یک فرهنگِ ریشهشناسیک، مثلاً دودِن (Duden Herkunftswörterbuch) نیز از دیگر ابزارهای اجتنابناپذیر است.
نمودها، ریشهها، پیشنهادها
اگرچه بدنامیِ دشوارنویسی گویا تنها نصیب هگل گشته است، اما کسانی که به متونِ اصلیِ سایر فیلسوفانِ آن روزگار مانند فیشته یا کانت – یا حتّا در سایر زبانها مانند هیوم – پرداخته باشند، جدای از اشتراکِ همۀ این متون در عدم تطابقِ کلّی با معیارهای امروزینِ نگارش، املاء و نحوِ جملات، این متون را از لحاظِ سبک و زبان چندان آسانتر از متونِ هگل نخواهند یافت. یکی از دلایلِ این امر همان فاصلۀ چند قرنۀ ما این از این متون است. از سویی آثارِ هگل، خود درجاتِ مختلفی از دشواری را به نمایش میگذارند. آنچه به قلمِ خودِ هگل نوشته و توسطِ خودِ او به طبع رسانیده شده، به نسبتِ رونوشتِ انتشاریافتۀ درسگفتارهای او توسطِ شاگردانش از دشواریِ بیشتری برخوردار است. از سوی دیگر، نوشتههای اولیۀ هگلِ جوان متونی نسبتاً رام و رواناند. دستنوشتههای دورۀ اشتوتگارت، توبینگن و بِرن را میتوان بیرنج و تعب خواند و بیهیچ دشواری فهمید. در این یادداشتها کمتر ردّی از سبکِ متاخّرِ هگل به چشم میآید. بنا به نظر دیلتای، هگل در اواخر دورۀ اقامت در برن و بر اثرِ مشغولیت به نثر شاعرانه و با تأثیر گرفتن از هولدرلین، هولزن (Hülsen)، برگر (Berger)، شلینگ و اشلایرماخر پیوسته و آرام به سبکِ دشوارِ خود در نوشتن دست یافته است (Dilthey, 1974: 42).
خواننده میتواند پیش از پرداختن به متونِ غامضی چون پدیدارشناسیِ روح یا علمِ منطق برای مأنوس شدن با متنِ هگل در ابتدا به متونِ سَهلخوانتری همچون نوشتههای روزگارِ جوانی یا درسگفتارها مراجعه کند. از این سبب، رفتن به سراغِ متونی چون پدیدارشناسیِ روح یا علمِ منطق در بدوِ امر، اشتباهی اصطلاحاً تاکتیکی در رویارویی با متنِ (تأکید میکنم متن و نه فلسفۀ) هگل محسوب تواند شد.
از دیگر نمودهای دشواریِ متن – که آن هم ریشه در قدمتِ متن دارد – عدمِ کاربردِ نقلِ قولِ مستقیم است به قاعدۀ امروزین. در روزگارِ هگل، امانت در نقلِ قول و آوردنِ بیکموکاستِ سخنِ دیگران میانِ علامتِ نقلِ قولِ مستقیم همراه با ذکرِ منابع، چنانکه امروزه در متونِ علمی و فلسفی بهکار میرود، الزامآور نبوده، چنانکه – در کنارِ دلایلِ دیگر – در مواردی تمییز نظرات منقول از نظراتِ شخصِ نویسنده بسیار مشکل است. البته چنین نیست که هگل یا معاصرانِ او هیچگاه از نقل قول مستقیم استفاده نکرده باشند، لیکن این موضوع در متنی چون پدیدارشناسی – به رغم نقل و نقدِ آرای بسیاری از دیگر فیلسوفان در آن – نمودِ چندانی ندارد.
خوانندۀ متنِ پدیدارشناسیِ میباید همیشه این موضوع را پیشِ چشم و پسِ ذهنِ خود داشته باشد که در کمتر جایی حینِ خواندن با نظری نهایی دربارۀ چیزی روبهروست. حقیقت در متنِ هگل، پیوسته در حال تطوّر و تغییرِ ماهیت است. آنچه در جایی عینِ حقیقت مینماید، چند مقام آنسوتر چهرۀ خطا به خود میگیرد که حقیقتِ دیگری جایگیرِ آن میشود و الی آخر. به این ترتیب موضعِ متن در هیأتِ موضعی سیّال و متغیّر نمود مییابد. متن همچون بازیگرِ تیاترِ یکنفره در پوستِ شخصیتهای مختلف فرو رفته و از زبانِ آنها به گفتوگو با یکدیگر، با خود و با خواننده میپردازد و از این جهت، سویهیی سراسر افلاطونی دارد. در مواجهه با پدیدۀ سیّال بودنِ موضعِ گوینده و به تبعِ آن، تطوّرِ حقیقت و همچنین پدیدۀ عدم وجودِ علامتِ نقلِ قولِ مستقیم – که پیشتر شرحِ آن رفت – میتوان در کنارِ استفاده از روشهای محتوامحور – همچون استفاده از آثارِ شارحان و مفسران که البته موضوع این مقاله نیست – از عناصرِ ساختاریِ خود متن نیز کمک گرفت، به این امید که بتوان ردّ پای حقیقتِ اکنون و اینجا در متن را به کمکِ نمودهای روساختِ متن بازسازی کرد و موضعِ اکنون و اینجای متن را تا حدودی تشخیص داد. یکی از این نمودهای روساختی استفاده از حالت دستوریِ Konjunktiv I و کاربردِ آن در صَرفِ اَفعال در زبانِ آلمانی است که در فارسی معادلِ دقیقی ندارد و مواردِ کاربردِ آن در زبانِ آلمانیِ امروزین برخلافِ روزگارِ هگل بسیار محدود است. استفاده از حالتِ دستوریِ Konjunktiv I میتواند نوعی عدمِ قبولِ مسوولیت یا عدمِ اطمینان از آنچه نقل میشود و یا نقلِ نظری برای شروعِ نقدِ آن به صورتِ ضمنی را به همراه داشته باشد. در نقلِ قولِ غیرمستقیم با استفاده از حالتِ دستوریِ Konjunktiv I میتوان بدونِ استفاده از علامتِ نقلِ قولِ مستقیم گزارۀ A ist B را در نقل قول مثلا بهصورتِ Er sagte A sei B آورد که در آن ist جای خود را بهsei داده است و در فارسی شاید بتوان آن را به صورتِ او گفت الف ب است یا بنا به نظرِ او الف ب باشد ترجمه نمود. میبینیم که در فارسی میتوان در این مثال تغییری در فعل است داد و باشد را بهجای آن گذاشت. حال صورتِ خلاصه شدۀ A sei B را میتوان با درنظرداشتنِ توضیحاتِ بالا در فارسی با افزودنِ اضافاتی مانندِ گویا | فرض میکنیم | شاید | گفته میشود پیش از الف ب است | باشد، ترجمه کرد. در هر حال، تامّل در فعلهای صرف شدۀ متن در حالتِ دستوریِ Konjunktiv I به ما کمک میکند بتوانیم در متنِ هگل از طرفی، بعضاً نقلِ قولهای غیرمستقیم را شناسایی نماییم و از طرفِ دیگر، حقیقتِ اینجا و اکنون را تا حدودی ازحقیقتِ رفع شده (aufgehoben) تمییز دهیم.
از دیگر جنبههای زبانزدِ دشواریِ متنِ پدیدارشناسی، پیچیدهگی جملاتِ آن است. برخلافِ امروز، نزدِ هگل و بسیاری فیلسوفانِ همروزگارِ او، استفاده از امکاناتِ زبانِ آلمانی در ساختن جملاتِ بسیار دراز، تودرتو، سنگین و پیچیده در سایۀ سبْکی پُرتکلّف امری بوده است مرسوم و معمول، چنانکه امروزه کمتر کسی را یارای آن است چنین سازههای مهیبی را یکنفس تا انتها خوانده، در میانۀ راه فراموش نکند که در ابتدای جمله اصلاً سخن بر سر چه بوده است. مسلّم است که در برخورد با چنین جملاتی میباید به نوعی تجزیه و تحلیل و بازسازیِ ساختاریِ متن پرداخت که لازمۀ آن، آشناییِ عمیق با ساختارِ نحویِ زبانِ آلمانی است. کارِ بازسازیِ متن البته کاریست بسیار ظریف که اِعمالِ آن میتواند به دستکاری در متن و به تبعِ آن، به کژتابیِ صورت و اعوجاجِ معنا منتهی گردد.
از دیگر نمودهای پیچیدهگیِ جملاتِ هگل، تودرتوییِ آنها به سبب استفاده از میانجملهها و جملات پایه ـ پیرو است. در علمِ برنامهریزیِ ریزپردازندهها مفهومی هست به نامِ وقفه (interrupt) به این معنا که ریزپردازنده در حینِ اجرای یک برنامه عملیاتِ خود را موقّتاً متوقّف نموده به زیربرنامۀ دیگری پرش میکند و پس از اجرای آن، دوباره به برنامۀ اصلی بازگشته اجرای آن را دقیقاً از همان نقطۀ توقّف ادامه میدهد. خوانندۀ متنِ هگل نیز میباید قابلیتِ مشابهی را دارا باشد چنانکه بتواند در میانۀ گزارهیی به گزارۀ دیگری گذر کند – و ای بسا در میانِ این گزارۀ دوم نیز وقفهیی و گزارۀ سوّمی در میان افتد و الی آخر – سپس به نقاطِ توقف بازگشته خواندن را از همانجا ادامه دهد و با اینهمه رشتۀ سخن از دست نهلد.
دشواریِ ظاهریِ جملاتِ هگل فقط به علتِ حجیم و تودرتو بودنِ آنها نیست، بلکه ترتیب و توالیِ عناصرِ سازندۀ جمله نیز گاهی چندان پایبندِ قواعدِ دستوریِ ساختِ جمله نیستند. برخی جملههای هگل به پازلی میمانند که بر زمین افتاده باشد و اتّصالِ قطعاتِ آن در جاهایی از دست رفته و بعضی قطعاتِ آن نیز گم شده باشند. به این ترتیب، پیوندها و ارجاعاتِ درونجملهیی جدای از پیوستهگی با عناصرِ جملاتِ دیگر بعضاً در میانِ خود نیز ترتیب و توالیِ معمول را رعایت نمیکنند.
Comments are closed.