به گورم از لب خود گل بکار در باران نقدی بر یک غزلِ رامین مظهر

گزارشگر:3 عقرب 1393 - ۰۳ عقرب ۱۳۹۳

زهرا سلطانی ـ دانش‌آموختۀ فلسفه

mnandegar-3رامین مظهر از دوستان بسیار خوبم هست. با او در شبکۀ اجتماعی(فیس‌بوک) آشنا شدم. تقریباً هم‌سن‌وسال هستیم و زبانِ یک‌دیگر را خوب می‌فهمیم. رامین شاعر خوبی هم هست و یکی از دلایلش به نظر من، ملموس بودن شخصیتِ وی در شعرهایش هست. به زبانی دیگر، فکر می‌کنم شاعریتِ رامین مظهر تحت تأثیر شخصیت فردی‌اش دارد رشد می‌کند. با وجود این‌که در روزگار ما شاعرانی به جوانی رامین اغلب دچار موج‌زده‌گی‌های ادبی می‌شوند و جو ادبیاتِ مدرن و پسامدرن و پسا پسامدرن و … به‌شدت آن‌ها را می‌گیرد، رامین در اشعاری که تاکنون از او خوانده ام، هیچ‌گاه این حس را به من القا نکرده که می‌خواهد چیزهایی که خود هنوز آن‌ها را تجربه و هضم نکرده، بازگو کند.
رامین در شعرهایش خودش است و در کمال صداقت شعر می‌نویسد. او عجله ندارد که مکاتب ادبی را جهشی طی کند و برای تأیید شدن از سوی عده‌یی خاص به تقلید از آنان شعریت را فدای بازی‌های زبانی و فُرم‌های نپُخته کند. او خودآگاه یا ناخودآگاه به این نتیجه رسیده است که می‌بایست یک سلسله مراحل را در شعرنویسی تجربه و طی کند تا به زبان و اندیشه‌یی که مناسب روحیاتِ خود و جامعه‌اش هست، برسد. به نظر من، پیشه کردن چنین روشی برای شاعری که می‌خواهد خوب و پُخته بسُراید و هدفش عرصۀ ادبیات خوب و ماندگار است، مهم و اساسی است.
رامین غزل جدیدی نوشته که از این قرار است:

هوای تازه و ساز سه تار در باران
و عطر وحشی موهای یار در باران…
نگاه سردم و گوشم که زل زده با ترس
به ایستگاه و به سوت قطار در باران
قرار اول ما: در غروب اول ماه
قرار آخر ما: پای دار در باران
نوشته بودی: چیزی بیاورم با خود؟
نوشته بودم: چتری نیار در باران
لباس‌های تو خیس و از آن برون زده‌اند
دوتا پرنده، دو دانۀ انار در باران
تو آمدی که بگویی عروسی‌ات کردند
تو آمدی که بگویی ببار در باران
هزار صاعقه در من شکسته است امشب
بمان که گریه کنم زار زار در باران
تو می‌روی و اجل می‌رسد… خداحافظ…
به گورم از لب خود گل بکار در باران

یکی از زیبایی‌های این غزل استفادۀ خوب از «در باران» است. غزل، روایت دیدار دو عاشق است که یکی‌شان ناچار به ترک دیگری‌ست. از همان قصه‌های تکراری عاشقانه؛ اما چیزی که به غزل زیبایی می‌بخشد و زنده اش می‌کند، تصاویر و فضاسازی‌های شاعرانه‌یی‌ست که با استفادۀ درست از یک ردیف خوب توانسته احساسات راوی را به مخاطب منتقل کند. در بعضی مصرع‌ها مثلاً: «و عطر وحشی موهای یار در باران» و یا «بمان که گریه کنم زار زار در باران» ردیف شعر به‌خوبی جا افتاده است. در مثال اول عطر موهای یار و عطر باران و وحشی بودن موهای یار در زیر باران، به تصویرسازی و فضاسازی عاطفی خوبی دست یافته است و این‌ها همه به لطف استفادۀ صحیح و پُخته از ردیف شعر است. همین‌طور در مثال دوم که راوی می‌خواهد زار زار در باران گریه کند، ردیف شعر به دراماتیک‌سازی این مصرع خدمت زیادی کرده است، چرا که انگار آسمان هم مانند او در حال زار زار گریه کردن است. در این مثال‌ها ردیف در خدمت شعر بوده و البته در برخی قسمت‌ها شعر در خدمت ردیف درآمده که نشان از ضعف شاعر در استفاده از ردیف شعرش است. مثلاً شاعر گفته است: چتری نیار در باران، گل بکار در باران، ببار در باران… که اگرچه ردیف در ساختن فضایی غمگین و دراماتیک موفق بوده است، اما آن استفادۀ پُخته و چندجانبی که در مثال‌های پیشتر به آنان اشاره شد، دیگر وجود ندارد.
این غزل از زبان روانی برخوردار است. چیزی که در شاعرانِ امروز کمتر می‌بینم، همین زبانِ روان و ساده است که شعر را منسجم‌تر می‌سازد. یعنی کلمات به‌زور و ضربۀ شاعر کنار هم چیده نشده‌اند و از ترکیبات عجیب و غریبِ بی‌معنا خبری نیست که خودش جای شکر دارد.
سیر روایی شعر از انسجامِ تقریباً خوبی برخوردار است. شعر با یک فضاسازی عاطفی آغاز شده و بعد به قرار و آمدن یار در زیر باران و سپس آوردن خبر ازدواجش پرداخته و عاقبت حال و هوای راوی و کلام آخرش به معشوقش، پایان قابل قبولی برای شعر ایجاد کرده است. اما اگر کمی جزیی‌تر به شعر نگاه کنیم، شاعر در بعضی نقاط در حفظ رابطه بین حوادثی که در شعر رُخ می‌دهد و در تعبیرات و توصیفات ضعیف عمل کرده است. شعر با ضعف عظیمی به نظر من شروع شده است: «هوای تازه و ساز سه تار در باران». برای غزلی که بیشتر بر پایۀ به تصویر کشاندن یک اتفاق کلیشه‌یی استوار است، اصلاً و ابداً شروع خوبی نیست. «هوای تازه» یک ترکیب انتزاعی است و کمکی به نشان دادن موقعیت کاراکترهای این شعر نمی‌کند و این‌که چنین ترکیبی بیشتر نشان از یک حس و حالِ خوب دارد و دقیقاً بر ضد فضای کُلی شعر است.
به نظر می‌رسد که شاعر نمی‌دانسته چه‌طور باید این روایت را شروع کند و در نهایت با بی‌توجهی کلماتی را کنار هم قرار داده که آهنگین‌اند و کمکی به تصویر و فضای کُلی شعر نمی‌کنند. هم‌چنین «ساز سه تار» مورد اشاره قرار گرفته که کاملاً مبهم و نامربوط است. تصور می‌کنم رامین می‌خواسته توجه ما را به «صدای ساز سه تار» جلب کند که باز هم یک ترکیب انتزاعی است که به‌صورت پُخته و درستش استفاده نشده و در نتیجه کمکی به انتقال فضای شعر به مخاطب نمی‌کند. مصرع دوم دارای تصویر زیبایی‌ست که مخاطب را به ادامۀ شعر جذب می‌کند، اما همین مصرع هم دچار مشکل است. ترکیب «عطر وحشی»‌ یک ترکیب بی فکر و بدون منطقِ حسی است که تصور می‌کنم شاعر برای ایجاد رابطه با مصرع قبلی که از هوای تازه سخن گفته، آن را خلق کرده است. «عطر وحشی» ترکیب ملموسی برای مخاطب نیست و همین باعث ایجاد گنگی احساس در مخاطب می‌شود. اگر شاعر به عنوان مثال می‌سرود: و رقص وحشی موهای یار در باران… تصویر و فضای شعر کاملاً برای مخاطب قابل حس می‌بود که در نهایت باعث جذاب‌تر شدن شعر می‌شد. مخاطب نمی‌داند که عطر وحشی یعنی چه!… عطر باید چه خصوصیاتی داشته باشد که آن را وحشی بنامیم، یا اصلاً مگر عطر هم می‌شود وحشی شود؟… تنها تصوری که ما از وحشی بودن داریم، چیزهایی است که در حیوانات و انسان‌ها می‌بینیم و آن ویژه‌گی‌های وحشی بودن را نمی‌توان در عنصر عطر یا ابر یا سنگ پیدا کرد. اما وقتی مثلاً بگوییم «رقص وحشی موهای یار» وحشی در این‌جا به عنوان بی پروایی و بی قید و بندی استفاده می‌شود که رقص گیسوان یک زن را به‌خوبی تداعی می‌کند، این وحشی بودن گیسوان زن، یک نوع جذابیت و شخصیتِ خاص به او می‌بخشد که باز در نهایت به زیباتر شدن تصویر و شعر کمک می‌کند.

البته زیبایی‌های تصویری و کشفیاتِ شاعرانۀ این شعر هم‌چنان به قوت خود باقی اند. مثلاً:
لباس‌های تو خیس و از آن برون زده‌اند
دوتا پرنده، دو دانۀ انار در باران
که به شکل زیبا و معصومانه‌یی تصویری تقریباً اروتیک از زنی که لباسش از شدت خیسی به تنش چسبیده است، ارایه می‌دهد. البته بیتی که من خیلی دوستش دارم با یک اشکال فنی کوچک:
نگاه سردم و گوشم که زل زده با ترس
به ایستگاه و به سوت قطار در باران
این‌جا شاعر به شکل زیبایی دیدن را به گوش نسبت  می‌دهد. البته در ابتدای بیت که شاعر از نگاه سرد خود سخن می‌گوید، باعث خراب شدن زیبایی کُلی این بیت شده است. اگر شاعر مثلاُ بسراید:

نگاه ساکت گوشم که زل زده با ترس
به ایستگاه و به سوت قطار در باران
یا:
سکوت سرد دو گوشی که زل زده با ترس
به ایستگاه و به سوت قطار در باران
باعث می‌شود این زیبایی کامل‌تر شود و ویژه‌گی دیدن تمام و کمال به گوش‌ها داده شود.
در کُل معتقدم که رامین مظهر در این غزل به جاهای خوبی رسیده است و از پریشانی معنایی و تصویری‌یی که در کارهای قبلی او می‌دیدم، فاصله گرفته و دارد به مرحلۀ جدیدی از پُخته‌گی شعری می‌رسد.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.