احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مهران موحّد/ چهارشنبه 26 حوت 1394 - ۲۵ حوت ۱۳۹۴
اکنون که این سطور را مینویسم، ما بار دیگر در آستانۀ نوروز، این کهنیادگارِ ارزشمند نیاکان، قرار داریم و به قول معروف، «نرم نرمک میرسد اینک بهار» و قرار است حال روزگار، خوش شود. با رسیدن فصل بهار، طبیعت، نو میشود و زیبایی و شادابیِ خود را دوباره به دست میآورد؛ گلها و سبزهها میرویند و درختان، پوشاک سبز بر تن میکنند.
نوروز، یادگار روزگاران کهنِ این حوزۀ تمدنی است. از دیرباز بدینسو، مردمان این حوزه، اعتدال بهاریِ طبیعت را دستمایهیی ساختهاند تا با بهجاآوری آداب و رسومِ ویژه و برگزاری باشکوه جشنهای زیبا و معنادار، مقدم بهار را گرامی بدارند.
حقیقت آن است که نوروز، برای ما بهانهییست برای شاد زیستن و سرخوش و صمیمی و عاشق بودن و مهر ورزیدن و اعلامِ مقاومت کردن در برابر سختیها و شکستها و ناملایمتها و سر از نو آغازیدن. در برخی از کتابهای تاریخ نقل کردهاند که چنگنوازیِ سیستانی پس از هجوم مسلمانان به سرزمینش، در کوی و برزن میگشت و داستانهایی از ویرانی سرزمینش و آوارهگی مردمانش را با اشک و آه تعریف میکرد و مردم را میگریاند و سپس چنگش را برمیگرفت و شروع میکرد به نواختن و میگفت: «اباتیمار، اندکی شادی باید که گاهِ نوروز است.»
با وجود این، دریغمندانه در جامعۀ ما کم نیستند افرادی که مخالفت و ناسازگاریِ جدی با شادی و سرزندهگی و تازهگی و زیبایی دارند. تأسفآورتر از همه این است که شماری از انسانها در جامعۀ ما دشمنیِ خود با شادی و زیبایی را زیر نام آموزههای دینی ترویج و تبلیغ میکنند و بدینگونه برای توجیه خواهشهای غیرانسانی خود، از دین مایه میگذارند. این دسته از افراد با همۀ انواع موسیقی و آوازخوانی و … دشمنی میورزند و اسلام را طوری تصویر میکنند که گویا آیینی مبلّغ افسردهگی و افسردهدلی است و از آدمها میخواهد که زندهگییی ناشاد و رنجآلود و بیهوده و ملالآور داشته باشند. این گروه از مردم، با برگزاری جشن نوروز به سختی مخالفت میورزند و تجلیل از نوروز را که مظهر شادابی و سرزندهگی است، با چنگ زدن به دستاویزهای بهاصطلاح دینی، حرام اعلام میکنند.
شاید این عده از آدمها به این تصور هستند که مردمان ناشاد و افسرده و غمگین، بهخوبی میتوانند روایت خشونتمحورِ آنها را از اسلام بپذیرند و در معرض اجرا بگذارند؛ چه اینکه برطبق آنچه روانشناسان میگویند، اندوه و افسردهگی، پیوندی تنگاتنگ با خشونت دارد و آدمهای افسرده، آمادهگی بیشتری برای عقدهپراکنی و اِعمال خشونت دارند. احتمالاً این افراد به این گماناند که به هر اندازهیی که آدمها غمگین و افسرده باشند، بیشتر از پیش، امیدشان را به زندهگی از دست میدهند و برای رسیدن به شادی در جهان دیگر، حاضرند به هر کاری دست بزنند.
اومبرتو اکو، فیلسوف و رماننویس نامبُردار ایتالیایی که چندی پیش چشم از جهان فرو بست، رمان مشهوری نوشته به عنوان «نام گل سرخ». یکی از شخصیتهای این رمان، پیشوایی مذهبیست که حاضر است همه چیز و همه کس را نابود کند تا جلو توزیع کتاب «کمدیِ» ارسطو را بگیرد. از نظر این روحانی، «خندیدن، نشانۀ ضعف و سبکمایهگی و فروپاشی اخلاقی است. سرگرمی و لذتجویی، سرشت انسانیِ ما را مسخ میکند.» او در این زمینه اینگونه استدلال میکند که هیچوقت رفتاری ناشیانه از حضرت عیسا مسیح سر نزد و هیچگاه نخندید و بذلهگویی نکرد بلکه وی در سراسر زندهگیاش آدمی جدی و اهل انضباط باقی ماند. روی این حساب، از این میتوانیم نتیجهگیری کنیم که حضرت مسیح، همۀ اشکال و انواع شادی و سرخوشی و شوخی و سرگرمی را ممنوع و ناروا قرار داده است. به نظر این پیشوای مذهبی، خنده، انسانها را از ارزشهای متعالی دور میکند در پهلوی اینکه شک و تردید در باورها و جزمهای دینی پدید میآورد. شخصیت دیگر این داستان که ویلیام نام دارد، در پاسخ به این روحانی میگوید که خنده، زندهگیست و نیازی انسانی و آدمیزاد نیازمند خنده است تا زندهگی کند و فراموش. خنده، حالت آزادی از شرِ ماده و ترس است.
میتوان گفت که این فهم نادرست از دین در میانِ ما مسلمانان هم بازار پُرجنبوجوشی دارد. پارهیی از دینداران عملاً در ذهن مردم این نکته را تزریق میکنند که دین، ضد زندهگی است. اما بیگمان، آنچه کارل مارکس، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی، دربارۀ دین گفته که «دین، افیون تودههاست»، بهکُلی نادرست است چرا که دین، عنصری مهم در امر معنابخشی به زندهگیست. اما این گفتۀ کارل مارکس دربارۀ بخشی از قرائتهای غیرانسانی از دین در جامعۀ ما و دیگر جامعههای اسلامی، میتواند صدق کند. بخش بزرگی از قرائتهای رایج از دین در این آب و خاک بهراستی به افیون تودهها تبدیل شده و آنها را به جمود و رکود و ایستایی و مرگاندیشی فرا میخواند.
اگر شما گاهی با طیفهای مختلف جامعۀ ما از نزدیک سروکار پیدا کرده باشید، به خوبی متوجه شدهاید که مردمان جامعۀ ما معمولاً مردمانی افسرده و عصبی و غمگیناند. غالب ساکنان این سرزمین، بسیار بهآسانی برافروخته و خشمگین میشوند و این نشان میدهد که بسیاری از مردم، گرفتار ناراحتیهای روانی و عصبیاند. مبتلا بودن بخش قابل ملاحظهیی از افراد جامعۀ ما به مشکلات روانی و عصبی میتواند ناشی از عوامل مختلفی – از قبیل جنگهای طولانی و محرومیتهای گونهگون مادی – باشد. با اینهمه، نمیتوان از ریشههای فرهنگی این معضل چشمپوشی کرد.
تا جایی که من میدانم، قسمت مهمی از دینداران در کشور ما، عبوس نشستن و اندوهگین بودن و افسردهوشی را نشانۀ پایبندی به آموزههای دینی و علامت کبرای وقار مؤمنانه میدانند. در فرهنگ دینی ما، به شادی و نشاط، روی خوشی نشان داده نمیشود و مرگاندیشی و آخرتگرایی افراطی، تشویق و تبلیغ میشود. کافیست در این زمینه بدانیم که تا چند سال پیش – و شاید تا حالا نیز- کتاب «منظرۀ مرگ» از پُرخوانندهترین کتابها در میان تودۀ مردم ما بوده است! آدمهایی که ذهنشان پُر از داستانهای خرافی و خوفناک «منظرۀ مرگ» باشد، قهراً آدمهای نُرمالی نخواهند بود و نگاهی مثبت و امیدوار به زندهگی نخواهند داشت. آموزههای بزرگانِ ما نیز تأکید بر زهد و دنیاگریزی دارد و روی این نکته پای میفشارد که هر قدر آدمی گرفتار رنج و مشقت و دشواری شود، به همان اندازه نزد پروردگار، مقربتر است. نکتهیی که پیوسته بسیاری از دانشمندان و نویسندهگانِ ما ـ که میراث عظیم فکری مسلمانان را در درازای سدهها پدید آوردهاند ـ روی آن تأکید ورزیدهاند، این بوده که آدمهای خوب و پارسا و تقواپیشه باید همیشه بدبخت و بیچاره و درمانده و بیمار و فلاکتزده و فقیر و مصیبتزده و غمگین باشند. از نظر این دانشمندان، خداوند با تحمیل انواع مصیبتها بر بندگان دیندار و ویژهاش، آنها را نوازش میدهد و بهنحوی رفتار آنان را میستاید. امام سیوطی، کتابی تألیف کرده دربارۀ «فضایل تب»، ابن حجر عسقلانی هم کتابی نگاشته در مورد «فضیلت طاعون». نیز سیوطی رسالهیی تألیف کرده در خصوص «فضیلت کَیک»! سیوطی و عسقلانی از جملۀ محدّثان و فقیهان خیلی خیلی برجسته در تاریخ اسلاماند و نمیتوان از کنار نامِ آنان بیاعتنار عبور کرد.
آیا کسی که در سایۀ چنین فرهنگی بزید و به رشد و بالندهگی برسد، علاقهیی به زندگی و آبادانی و پیشرفت و ترقی در دلش پیدا خواهد شد؟
شادی و نشاط، نیاز فطری و انکارناپذیرِ هر انسان است و هر نحله و مکتبی که بخواهد با این نیاز بنیادینِ انسان مخالفت کند، در واقع تیشه بر ریشۀ خود زده است؛ چرا که مقابله با نیازهای ذاتی و فطریِ انسانها، در واقع مقابله با ارادۀ تکوینی خداوند است و به هیچ صورتی مقرون به کامیابی نخواهد بود. انسان به شادی و خوشحالی نیاز دارد تا بتواند مقاومت بورزد و پنجه در پنجۀ مشکلات زندهگی بیرحم بیفکند. دینی که با سرشت و نیازهای بشری دشمنی بورزد، هرگز نمیتواند در کنار مکتبهای فکری و اجتماعیِ معاصر بایستد و حرفی برای گفتن در جهانِ پُرهمهمۀ امروزی داشته باشد.
Comments are closed.