گزارشگر:یک شنبه 15 حمل 1395 - ۱۴ حمل ۱۳۹۵
بخش نخست/
زمان، یکى از مولفههاى اساسى ساختۀ ذهن آدمى است که به عنوان یکى از مفاهیم کلیدى در فلسفه به شمار مىآید. این طور به نظر مىرسد که من – به عنوان یک انسان – تعیین کردم که یک شبانهروز ۲۴ ساعت، هر ساعت ۶۰ دقیقه، هر دقیقه ۶۰ ثانیه و… باشد و شاید به همین دلیل است که گفته مىشود حیوانات درکى از زمان ندارند. جالب اینجاست که آدمى براى خود مفاهیم و قراردادهایى وضع و تعریف مىکند که گاه خودش در پاسخ به قرارداد مزبور، ناتوان و به دنبال راهحل مىگردد. به طورى که انسان تنها قادر است مقدار زمان را اندازه بگیرد، نه مىتواند بر آن غلبه کند و نه اینکه آن را از حرکت باز دارد.
اهمیت مسالۀ زمان تا بدانجاست که از ابتداى پیدایش فلسفه تاکنون آراى مختلفى در مورد آن ارایه شده است. در یکى از این تعابیر زمان – به همراه مکان – شرط اصلى وقوع هر حرکت و تغییرى است. این مسأله هم در فلسفه و هم در فیزیک از مباحث مهم به حساب مىآید. در واقع فلسفه و فیزیک مهم ترین شاخههاى معرفت بشرى است که در آن مفهوم زمان مطرح مىشود. البته عموم فیزیکدانان و ریاضیدانان در حیطۀ علوم خود با ذات و ماهیتِ زمان کارى ندارند و از آنجا که زمان یکى از تبعات وجود است، این بحث فلسفى است.
با توجه به اهمیت موضوع زمان در فلسفۀ اسلامى نیز، دو مکتب بزرگ مشاء و متعالیه در این مورد با یکدیگر دچار چالش شدهاند. توضیح بیشتر در این خصوص نیازمند نوشتار و بحثى مفصل است که در اینجا مجال آن نیست.
به طور کلى در فلسفه در خصوص مسالۀ زمان، نحلههاى فکرى زیر موجودند:
۱) مکتب طبیعى: ارسطو
۲) مکتب اشراقى: نو افلاطونیان
۳) مکتب نفس: قدیس آگوستین
۴) مکتب نقادى: امانوئل کانت
۵) مکتب زندهگانى: هانرى برگسون
۶) مکتب وجودى: مارتین هایدگر.
فلاسفۀ طبیعتگراى پیشسقراطى و نیز افلاطون، ماهیت زمان را در حرکت جستوجو مى کردند.
در مورد زمان و چهگونهگىِ آن چند فیلسوف مهم در تاریخ فلسفۀ غرب داریم: افلاطون، ارسطو، آگوستین، کانت، برگسون و هایدگر.
چنانکه افلاطون در تعریف زمان مىگوید: زمان پرتویى از ازلیت یا ابدیت است. به نظر او، عالم پر است و خلأ وجود ندارد. او در ضمن مباحث فلسفۀ طبیعى خود اشارههایى آشکار به زمان دارد (خصوصاً در رسالۀ تیمائوس که عمل آفرینندهگى خداى بزرگ) را شرح مىدهد. به اعتقاد افلاطون، زمان سایهیى است که در نتیجۀ عالم مثل ایجاد مىشود.
پس از افلاطون، شاگردش ارسطو، زمان را مقدار شمارش حرکت اشیا بر حسب تقدم و تأخر دانست و به تمام اشیاى موجود در جهان هستى صفت زمانمند بودن را اختصاص داد. با ظهور ارسطو، نظریهیى جامع در خصوص زمان ارایه شد که اثرى محسوس در تکامل نظریۀ زمان در قرون پس از خود داشت. او زمان را با حرکت در ارتباط مىدانست و معتقد بود که زمان بدون دگرگونى یا حرکت یافت نمىشود. اگر ارسطو زمان را مقدار حرکت بنا بر تقدم و تأخر مىداند، متأثر از دیدگاه طالس است که زمان را مقدار حرکت معلوم مىدانست. به طور کلى پیش از ارسطو، زمان وابسته به حرکت – نه خود حرکت – و سرچشمۀ کون و فساد به حساب مىآمد.
افلاطون در زمان و ابدیت، پیرامون زمان مىگوید: حقیقت تا ابد در لحظۀ حال وجود دارد، بنابراین نه چیزى از آن فانى و نه چیزى از آن زاده مىشود.
در قرون وسطا، آگوستین نمایندۀ فیلسوفى است که به زمان به طور اساسى نگریسته است. او مسالۀ زمان را در کتاب مشهور خود – اعترافات – مطرح کرد. قصد او از طرح این موضوع، ایجاد وفاق و ارتباط میان خلقت و زمان بود، به طورى که حتا خلقت را ذیل مفهوم زمان معنادار دانست. آگوستین نیز همچون افلاطون معتقد است که زمان با نفس انسان ارتباط دارد. او پیرامون زمان جملاتى بسیار ماندگار و در عین حال مبهم و پرمعنا دارد. آگوستین مىگوید: اگر از من بپرسند زمان چیست، بلافاصله مىدانم زمان چیست. اما اگر بپرسند ماهیت زمان چیست در آن صورت نمىتوانم پاسخ دهم، زیرا ماهیت زمان براى ما نامعلوم است. از آنجا که زمان متصل و متشکل از لحظات تقسیمپذیر است، لذا استمرار و مدت، سرشت اصیل زمان است؛ امرى که بعدها توسط برگسون مطرح شد. از نظر آگوستین سه نوع زمان وجود دارد: گذشته، حال و آینده. و از میان این سه، از زمان تنها به صورت «حال» مىتوان سخن گفت، زیرا زمان گذشته یعنى حافظه و آینده یعنى انتظار.
Comments are closed.