احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:جاوید جاوید/ یک شنبه 19 ثور 1395 - ۱۸ ثور ۱۳۹۵
چند روز پیش، یکی از دوستان سخن از نقدی زد در بابِ «کتاب اصول محاکمات مدنی» اثر نصرالله ستانکزی، استاد دانشگاه کابل در روزنامۀ ماندگار. پرسیدم چه نوشته. در اولین کلام گفت: «عجب یک نقد علمی نوشته!…»، بعد تلاش کردم تا همان شمارۀ روزنامۀ ماندگار را بهدست آورم و نقد آقای مهرانِ موحد را پیرامون اثرِ یاد شده و دانشگاه کابل خواندم. این نقد مرا وا داشت تا مواردی را پیرامونِ آن بنویسم. پیش از پرداختن به نکات مورد نظر، به چند موردِ بهاصطلاح باریکتر از مو اشاره میکنم تا کیفوکان این نوشته توضیح گردد. قرار من این نیست تا «صد سال سخن از زلف یار گویم»؛ بل به عنوان یک خواننده و طرفدار نقد سازنده، ۴ مورد ذیل را تذکر میدهم:
۱. باورم این است که هر نقدی باید نقد شود و سلسلۀ نقدهای سازنده ادامه یابد؛
۲. نقد از انتقامگیری و عقدهگشایی تفکیک شود؛
۳. به هیچ رو مدعی دفاع از کاستیهای دانشگاه کابل نیستم؛
۴. و هدف از نوشتن این سطور، تبیین علایق شخصی نیست، مگر نقد پویا و سازنده.
نکتۀ اول: «کتاب مزخرف اصول محاکمات مدنی» یا نقد مزخرفِ غیرعلمی و مدنی؟
سیروس شمیسا در کتاب «نقد ادبی»اش پیرامون نقد، انواع نقد، هرمونتیک، مدرنیسم و پستمدرنیسم سخنهایی دارد که بیشتر خوانندهگانِ این نوشته مُشرف به آن هستند. شمیسا در این کتاب به یکی از تعاریف نقد اشاره میکند که نقد عبارت از سره و ناسره کردن است… توضیح اینکه نقد سازنده و علمی با عقدهگشاییها تفکیک شود و سره و ناسرۀ متن توضیح گردد تا نقد سازنده شکل گیرد و مؤثر واقع شود؛ در غیر آن، نقد از ماهیت و هدفش منحرف شده و بیشتر رخِ انتقامگیری را به خود میگیرد و ره به ترکستان میبرد. در اینجا تلاش میکنم که سره را از ناسره جدا کنم تا همه چیز را از عینکِ یک تن و بِر کله و بِر خیال نبینیم.
پرسش اصلی این است که شما نقد را برای چه مینویسید؟ برای اصلاح؟ یا انتقام؟ برای بیان نقطههای ضعف به صورت علمی یا بیان عقدهها؟ واضح است که هدف از نقد سازنده و علمی، جدا کردن سره از ناسره است. با این حال، با خواندن نقد آقای موحد، شما با یک ادبیات پرخاشگرانه، غیرعملی، تُند و انتقامطلبانه روبهرو میشوید که متأسفانه هدف را گم میکنید. مثلاً آقای موحد در پیوند به نویسندۀ «کتاب اصول محاکمات مدنی» با بیرحمی یا بارحمی تمام چنین مینویسد: «اگر چه من بهجد معتقدم که نصرالله استانکزی تا هنوز از مرحلۀ بداوت قبیلهیی فراتر پای نماده، چه رسد به اینکه ذهنش درگیر متنهای سوپر مدرن شده باشد.»، به نظر شما صدر و ذیل این عبارت غیرطولانی و منسجمِ آقای موحد – نه درهم وبرهم – چه ربطی با نقد علمی دارد؟ به کار بردن کلمات رکیک و دور از فرهنگِ نقد علمی، به انتقامگیری شخصی میماند تا نقد سازنده و «اکادمیک». نمونۀ دیگر از این زیبانویسیهای دل پسند! «نه تهوعآور» را در ذیل میآورم آنجا که با قاطعیت میگویند: «کمسواد، بیمایه و کلانکار…»، البته آقای موحد دارای اختیار تام است که چه الفاظی را به کار میبرند و به که چه میگوید، اما تکلیف نقد سازنده و علمی چه میشود؟ آنگونه که دیده میشود، این متن بهجّد! بوی خودارضایی روانی، انتقامگیری، اعمال سلیقه و ممکن تصفیۀ کدام صورتحسابِ شخصی باشد. هدف از نقد کتاب «اصول محاکمات مدنی» چیست؟ پرداختن به نقطههای قوت و ضعف اثر یا پرداختن به پا فراتر گذاشتن و نگذاشتنِ افکار و اندیشههای «قبیلهیی» نویسندۀ آن به قول آقای موحد!. در جای دیگر، ایشان همچنان میفرمایند: «وقتی شخص نادان و کمسوادی همانند نصر الله استانکزی، استاد برتر و کلانکار دانشگاه کابل باشد، معنایش این است که فاتحۀ این نهاد مهم تحصیلی را باید خواند». یا میگویند: «ستانکزی هم از همین قبیل آدمها است…». البته تکرار میکنم آقای موحد دارای اختیار تام هستند که چه الفاظی را به کار میبرند، اما در «کانتکس» یک نقد سازنده و علمی مجالِ برای هجویات، رجزخوانی و خودارضایی روانی نیست.
حال شما قضاوت کنید در کجای این کلامِ آقای موحد رد پای نقد دیده میشود؟ آیا نقد همین است که آقای موحد میفرماید؟ عجب منتقدی، عجب ادبیات منتقدانهیی! اگر قرار بر اینگونه نقدهای عملی(!) باشد، باید بگویم که فاتحۀ نقد را در کنار فاتحۀ دانشگاه کابل باید خواند.
نقد آقای موحد به تمام معنی رو به سوی ترکستان دارد. اگر قرار باشد از ادبیات موجود در نقد آقای موحد استقاده کنیم که بهوفرت بکار بردهاند و در توصیف نقد ایشان هم از همان ادبیات کار بگیریم، آنجا که ایشان میفرمایند: «کتاب مزخرف اصول محاکمات مدنی»؛ نتیجه و قیاس این میشود که ما هم بگوییم: کتاب مزخرف اصول محاکمات مدنی یا نقد مزخرفِ غیر علمی و مدنی. البته از اینگونه ادبیات با آنگونه مقصد، میپرهیزیم.
نکتۀ دوم: تجاهل غیرعارفانه!
یکی از مواردی که در نوشتۀ آقای موحد به بوتۀ نقد گرفته شده است، بحث «چپتر»های درسی در دانشگاه کابل و دیگر دانشگاهها است. آقای موحد میفرمایند: «پُرشمارند استادانی در دانشکاه کابل و در دیگر نهادهای تحصیلی کشور به منظور این که رتبههای علمی را یکی پی دیگری به آسانی به دست بیاورند، شروع میکنند به کتابسازی و استفادۀ بهینه از تکنولوژی کپی پیست! بسیاری از کتابها و چپترهای دررسی در دانشگاه کابل، کپی پیست شده از کتابهای فارسی چاپ ایران است.»
چند نکتۀ زیر قابل ذکر است:
۱. بیتردید کیفیت و محتوای چپترهای دانشگاهها در تمام افغانستان قابل انتقاد است؛
۲. از آنجا که افغانستان درگیر چند دهه منازعه بوده است، مشکل کیفیت طبیعی است، اما نه قابل تداوم؛
۳. مواد درسی در بیشتر دانشگاههای کشورها کپی پیست است، مخصوصاً کشورهای پس از منازعه؛
۴. و نکتۀ اخیر اینکه همه چیز مندرآوردی هم نمیشود، استادان مجبورند تا خلأها را با روشهای علمی کپیبرداری پُر کنند.
بنابراین، اینهمه کموبیش چه معنا دارد؟ آیا نباید به واقعیتهای اجتماعی مملکتِ خود توجه کنیم؛ مگر از امریکا آمدهایم یا از کدام کشور اروپایی دیگر؟ چرا بهاصطلاح به فرق راه برویم؟ نمیشود با پاهای خداداده راه برویم؟ نمیشود کمی عقلانی بیـندیشیم؟ خُرد و خمیرکردن به بهانۀ نقد یعنی چه؟ بلی، یک احتمال ممکن است که کسی از مریخ آمده باشد و از وضعیت افغانستان خبر نباشد، اگر نه در هر کجای کرۀ زمین که باشید، حتماً از وضعیت این خرابکده آگاه میشوید. بدون شک، اقای موحد مُشرف به وضع افغانستان است. به قول منطقیین، چرا اینهمه خود را به جهل بسیط و مرکب باید زد. اینجا مگر «اکسفورد» است یا «کامبریج» و یا حتا «دانشگاه تهران و طباطبایی و بهشتی» که اینهمه بیرحم شویم. این کلام به این معنی نیست که کاستیها و کمبودیهای موجود، مورد کندوکاو قرار نگیرند؛ اما با چه روشی باید این معضل را برطرف کرد، با خُرد و خمیر کردن یا توهین و تحقیر؟ اگر با توهین و تحقیر میشود کپی پیست نکرد و در حد دانشگاه تهران و کامبرج صعود کرد که ما هم از قافله دور نمانیم و کار آنها و سخن آقای موحد را پیشه کنیم. زمانی که این راه منطقی نیست، چرا به راه کج برویم و طفره بزنیم.
نکتۀ سوم: حرف آدم معمولی یا اقتضای رشتۀ علمی؟
با آقای موحد موافقم که در تبیین محتوا و مواد درسی نباید از کلمات «قُلمبه، چاق و چله و ایزم، ایزمدار» استفاده گردد، بل با بیان شیوا و رسا انتقال مطلب برای دانشجو شود تا چیزی گیر بندههای خدا هم بیاید. قابل تذکر است که هر رشتهیی از خود «ترمینولوژی» خاصِ خود را دارد و شما را مجبور میکند تا مثل اولاد آدم و انسان معمولی حرف نزنید و به اقتضای رشتۀ علمی، کلمات سنگین را به کار ببرید، با آنکه صغرا و کبرای مقدم و تالی قضیه را کنار هم به طور دقیق بچینید. مثلاً، طبابت ترمینولوژی خود را دارد، مهندسی از خود را و دیگر رشتهها همچنان.
چرا در حقوق چنین است؟ اول، سیستم حقوقی افغانستان و دیگر کشورهای اسلامی متأثر از اسلام است و زبان اسلام هم عربی؛ دوم، بیشتر تِرمهای مستعمل در حقوق گرفته شده از قوانین است که بازهم بیشتر اصطلاحات عربیست و برای توضیح مطلب، شما مکلف به استعمال کلماتی هستید که در قانون گنجانیده شده که دارای تعریف مشخص است. به سبیل مثل، یکی از مصادیق این مورد را ذکر میکنم: در قانون اصول محاکماتی مدنی، پیرامون استدعا در ماده ۱۵ چنین تصریح شده: «در صورت وحدت سب دعوی در مدعی بها و تعداد مدعی علیه استدعا توسط عریضه واحد صورت میگیرد.». یا مواد دیگر قوانین که کوه و کُتل دارند و فهمیدن معنی بلند آن چند ساعت «چُرت» و «فهم تُند» میخواهد. بنابراین، چه خوشِ ما بیاید و چه نیاید، ترمینولوژی حقوقی کشور چنین است. تا زمانِ تغییرِ این ترمینولوژی که چه خوش بود هرچه زود شود، «غمه به قراری باید خورد». مسلماً با انتقاد غیرعلمی و مدنی، ضعفها و مشکلات حل نمیشود. با توجه به آنچه گفته شد، حالا شما «اصول محاکمات مدنی» را سخیف و ضعیف میدانید یا نامفهوم، شما دانید. به قول معروف: امور مملکت خویش خسروان دانند.
پیرامون «وضعیت آشفتۀ دانشگاه کابل»
حکایت دانشگاه کابل، بیتردید حکایت غمانگیزی است و باید خون تازه در رگهای این نهاد علمی جاری شود. دانشگاه کابل دارای مشکلات جدی است و باید حل گردد. از ساختار اداری گرفته تا محتوای درسی و موارد دیگر همه و همه قابل انتقاد است. اما بیانصافی است که همه را مانند ملا عمر با یک چشم دید و مثل داعش بر گلوی همه خنجر کشید. نتیجۀ این کار جز مصادره به مطلوب چیز دیگری نخواهد شد. به قول معروف چو عیبش گفتی هنرش نیز بگو. در این اواخر استادان جوان و مستعد با مدارک «ماستری» و «دُکتورا» در کنار بزرگانشان که دارای سر و گردن بالاتر هم هستند، در این نهاد مصروف تدریساند. در کنار اینهمه مشکل از یاد نبریم همین استادان و دانشگاه آشفتۀ کابل است که دانشآموزان کشور را آموزش میدهند و وارد بازار کار میکنند. به امید آن روزی که دانشگاه کابل به معیارهای علمی و اکادمیک جهان مجهز شود و دیگر انتقاد و حکایت غمانگیزی از دانشگاه کابل روایت نشود.
گپ آخر
یک بار دیگر تکرار میکنم: به هیچ عنوان طرفدار مشکلات موجود در نهادهای علمی و غیرعلمی کشور نیستم. هوادارِ سنگیننویسی هم نیستم؛ برعکس، طرفدار اصلاح، نقد سازنده، پویا و علمی هستم. همچنان از نکتههای ضعفِ کتاب «اصول محاکمات مدنی» آقای نصرالله ستانکزی، مانند هر کتابِ دیگر که خالی از اشتباه نیست، چشمپوشی نمیکنم. و به هیچوجه نقد را با انتقام و تحقیر که در مقام و شأن منتقد نیست، به عنوان نقد پویا و سازنده هم نمیپذیرم!
حافظ وظیفۀ تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید.
Comments are closed.