احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





شاید پروست آیندۀ همۀما باشد

گزارشگر:برگردان: مریم شرافتی/ دوشنبه 27 ثور 1395 - ۲۶ ثور ۱۳۹۵

مقدمه و توضیح مترجم
mandegar-3نویسنده‌گانی چون فاکنر، جویس، ویرجینیا وولف و مارسل پروست، ذهنی پیچیده دارند و نباید انتظار داشت که رمان‌های‌شان ساده و خواندن آن‌ها آسان باشد. پروست توانسته است نگاه ما را به جهان تغییر دهد؛ به خاطر جست‌وجویش برای همه چیز، به خاطر تلفیق داستان و اندیشه، به‌خاطر احساساتش، به خاطر ذهنیتش دربارۀ تعدد و تنوع هر اتفاق و هر احساس و بالاخره به‌خاطر الهگان نقاب‌داری که در جهان پیرامون ما زنده‌گی می‌کنند. لحظات زنده‌گی پروست، تجربه‌ها و معاشرت‌هایش تاثیر به‌سزایی در سرنوشت پردرد او داشتند و همین پیچیده‌گی افکار و تجربیاتش است که پایه و در واقع ساختار رمان سترگ در جست‌وجوی زمان از دست رفته را تشکیل می‌دهند. او نگارش در جست‌وجوی زمان از دست رفته را در جون ۱۹۰۸ و به قصد یک رمان شصت‌وپنج صفحه‌یی آغاز می‌کند؛ اما زمانی که در ۱۱ مارچ ۱۹۱۳ آن را به نشر گراسه می‌سپارد تا با هزینۀ شخصی‌اش چاپ شود، چیزی در حدود ۱۲ دفتر است. نگارش رمان تا سال ۱۹۲۲ به طول می‌انجامد، اما انتشار آن تا سال ۱۹۲۷ به طول می‌انجامد. شاید در دوره‌یی که پروست می‌زیست، هرگز او را مانند امروز دوست نداشتند، اما آنچه حایز اهمیت است، این‌ست که حتا کسانی که آثارش را نمی‌خوانند به او احترام می‌گذراند. پروست به ما می‌آموزد که برای بیان چیزها کلمات دقیق انتخاب کنیم. همتای پروست در شهرت و محبوبیت سلین است که در شمارۀ زمستان به این نویسنده پرداخته شد. این دو از نویسنده‌گان محبوب فرانسوی در قرن حاضر هستند.
مارسل پروست در ۱۸ اکتوبر ۱۹۲۲ ، در ساعت چهار و نیم بامداد درگذشت و در ۲۲ اکتوبر در پرلاشز به خاک سپرده شد. مقالۀ زیر ترجمۀ بخش‌هایی از مقالات مجلۀ مگزین لیترر شماره ۳۵/ ۱۹۹۷ می‌باشد.
نخستین ترجمۀ رمان پروست به انگلیسی در سال ۱۹۲۰ زیر عنوان Remembrance of Things past منتشر شد. این عنوان برگرفته از بخشی از یک غزل شکسپیر است. حتا خود پروست هم از ترجمۀ انگلیسی جلد اول به نام Swan’s Way به شگفت آمد، اما دربارۀ صحت و دقت عنوان اصلی تردید داشت. در واقع ترجمۀ این عنوان به زبان فرانسه Souvenir des choses Perdues می‌شود که برگردان صحیحی نیست و عنوان رمان می‌بایست به Search of lost Time برگردانده شود. اما مجدداً در سال ۱۹۸۱ بر اساس چاپ پلیاد(۱۹۵۴) تصحیح ومنتشر شد. نکتۀ قابل توجه این است که بعد از ترجمۀ رباعیات خیام مشهورترین ترجمه در ادبیات انگلیسی است. اما ترجمۀ بعدی این اثر که در آغاز دهۀ ۵۰ میلادی به به چاپ رسید، به زبان ژاپنی بود ـ پروست در جاپان نویسنده‌یی دشوارفهم تلقی می‌شود- و گفتنی است که ده مترجم در این ترجمه همکاری داشتند. دومین ترجمه در آغاز دهۀ هشتاد به همین سیاق منتشر شد. اما سومین ترجمه که از سال ۱۹۶۶ آغاز شده و قرار بر این است که هر سال فقط یک جلد از آن منتشر شود و مجموعاً در شانزده مجلد چاپ شود. مترجم جدید می‌گوید که جملات طولانی در زبان جاپانی غیرقابل فهم می‌شوند. بنابرین باید دقت شود که دو نکته در ترجمه رعایت شود؛ یکی دقت و دیگری رسا بودن واژه‌گان پروست. زیرا ضرب‌آهنگ جملات و تسلسل تصاویر و احساس‌ها باید به درستی منتقل شود و علاوه بر این‌ها، مهم‌ترین موضوع انتقال درست فلسفه پروست است. زیرا مناظر و اشخاص در رمان همان‌قدر که در مکان‌اند در زمان نیز واقع‌اند و جاپان به دلیل داشتن میراث بودایی‌اش به راحتی با تجزیه و ترکیب دایم شخصیت‌ها و منش آن‌ها در طول زمان کنار می‌آید، چون تمایل دارد که خود را به‌دست زمان بسپارد و تسلیم آن شود.
شاید امروزه پروست به نوعی سمبول فرانسه باشد، چرا که تمام آداب و سنت‌های فرانسوی در او تجلی یافته است. عشق به معماری، تجزیه و تحلیل‌های روشن‌فکرانه، احساسات فراوان، دلبسته‌گی به نقاشی و مجسمه‌سازی و… . از دیگر سو در نوشتار پروست همه بزرگان حضور دارند؛ از هومر و افلاطون گرفته تا تولستوی و داستایوفسکی.
به طور کلی می‌توان گفت تمام چیزهایی که در غرب وجود دارد، در آثارش منعکس می‌شود و پایان می‌گیرد. از ویژه‌گی‌های شخصیت پروست می‌توان به حساسیت او در برابر صدا و علاقۀ غیرطبیعی و دیوانه‌وار به مادرش است.
پروست به عشق فراوان نیاز داشت، زیرا بر این باور بود که در روابط عاطفی و احساسی‌اش یک‌سویه عشق می‌ورزد. دوست داشت که آثارش خوانده شود و این شاید یکی از دلایلی است که بخش‌هایی از نوشته‌هایش را در مجله‌های عامه‌پسند چاپ می‌کرد. در ابتدا خبرنگار محافل اشرافی بود ـ همکاری با روزنامۀ فیگارو ـ و بعد از آن نویسنده یک رمان روان‌شناختی که در سال ۱۹۱۹ برنده جایزۀ گنکور می‌شود و در نهایت چنین معرفی می‌شود: آفریننده و شاعر.
نویسنده یک رمان بلند که راوی تحول قشرهای بالای جامعۀ پاریسی در مدت نیم‌قرن(۱۹۲۰ ـ ۱۸۷۰) یا به عبارتی موجزتر یک رسالۀ زیبایی‌شناسی است در فُرم و قالب داستان.
 موضوع رمان:
عنوان رمان در جست‌وجوی زمان از دست رفته و دارای موضوعی سه‌گانه است:
الف) پیر شدن راوی: راوی کمی قبل از پیر شدن استعداد نویسنده‌گی‌اش را کشف می‌کند؛ به گونه‌یی که رمان با صداهای مختلف، زنده‌گی کسی را که من نامیده می‌شود، روایت می‌کند که همان نویسندۀ رمان است.
ب) پیر شدن شخصیت‌ها: با تغییرات جسمانی و روانی آن‌ها همراه است.
ج) تغییر و تحول محیط: ارتقای اجتماعی، زوال یا ناپدید شدن شخصیت‌ها، ظهور آدم‌های ناشناس، تغییر موقعیت و روابط آدم‌ها در جامعه‌یی که مجموعه‌یی است از آدم‌های ناهمگون اما در عین حال نیز اجتماعی منسجم است.
 تازه‌گی در محتوا:
از دیگرسو، رمان نیز به گونه‌یی بازی با کلمات است: زمان از دست رفته، زمان بازیافته.
الف) زمان از دست رفته: زمانی است که گریخته است و حتا با یادآوری‌اش هم اجازۀ بازسازی‌اش فراهم نیست. در حقیقت زمانی است که به کارها و اشتغالات بیهوده گذراندیم.
ب) زمان باریافته: گذشته احیا شده است؛ زمانی است که راوی آن را تلف نخواهد کرد؛ لحظه‌یی است که راوی تصمیم به آفرینش هنری گرفته و این دقیقاً همان زمانی خواهد بود که تصور می‌شد از دست رفته است. راوی آن را کشف اساسی می‌نامد و در واقع، نوعی اشراق است که در سایۀ آن زمان از دست رفته به زمان بازیافته وصل می‌شود. جاودانه‌گی یا جهان‌شمولی نتیجۀ ادغام این لحظۀ جدا و متفاوت است. یکی پاسخ‌گوی ادراک قدیمی و دیگری پاسخ‌گوی ادراک آنی. ادراک قدیمی که سرشار از ارزش‌های عاطفی است که در تلفیق با زمان مادی جان می‌گیرد. که عبارت است از آگاهی یافتن به خویشتن با استعلای زمان و رسیدن به عظمتی که مانع از آگاهی نیست. انسانی است که در زمان غوطه‌ور است.
زمانی که می‌خواهم رمان بنویسم، می‌کوشم تفاوت موسیقی پیاپی روزها را نشان دهم.

 تازه‌گی در سبک:
زمان بازیافته تجربه‌یی است اساساً شاعرانه و گریز از زمان مادی است. اما شیوۀ بیان خاص او، نثری است با جملات پیچیده و دشوار. این نثر، سرشار از تصویر است و از راه بازی با قیاس و تمثیل چشم‌اندازی وسیع پیش روی می‌گذارد. همه چیز میان دو قطب جریان دارد: کمدی و تغزل. یکی در زمان عینی و دیگری در زمان درونی و ذهنی.
پروست با شور و عشق به زبان به عنوان یک نوع وسیلۀ تداعی و افشاگر توجه می‌کند، نه فقط به عنوان یک وسیلۀ بیان. در سراسر کتاب با بوطیقایی سر و کار داریم که گاه تغزلی است و گاه طنزآلود، با ارجاعاتی به اساطیر یا نویسنده‌یی کلاسیک مانند راسین. پروست با توجه به جریان‌های ادبی دوران خودش چنین است:
ـ یک ضد روشن‌فکر و طرفدار اشراق برگسونی.
ـ یک امپرسونیست مقید به حوادث زمان و مکان که احساساتی را که به موجودات و اشیا برمی‌گردد را تحلیل می‌کند.
ـ یک ضد سمبولیست که معتقد است آثار کاملاً سمبولیک این خطر را دارند که فاقد زنده‌گی و در نتیجه فاقد عشق هستند.
 ساختار اثر:
در این رمان و شاهکار قرن بیستم روایت مداوم وجود ندارد؛ زیرا لحظه‌های اساسی که تکیه‌گاه قصه‌ها هستند، لحظه‌هایی هستند که در آن‌ها یک لایه از زمان رویدادها در مدت محسوس بیرون می‌ریزند؛ مانند یادآوری‌های ناگهانی، لحظه‌های بیداری، خیال‌پردازی هنگام بی‌خوابی‌ها. اثر، روایتی است پیوند خورده به یک لحظه از کسی که خود را من می‌نامد. رمان یک اُوِرتور (افتتاحیه) و یک فینال(خاتمه) دارد: نمایش برخی موتیف‌های مهم از آغاز(بیدار شدن در شب و تجربۀ اصلی زمان بازیافته) و درهم آمیختن اغلب موتیف‌ها در پایان(در مهمانی عصرانه گرمانت‌ها راوی به انزوای خود می‌خزد تا به کار روی اثرش بپردازد.)
این رمان بر پایه مفهومی فراطبیعی از زمان استوار است و پروست در این رمان کوشیده تا با نشان دادن سویۀ غیرواقعی زمان و معکوس کردن جریان آن از طریق یادآوری و بازیابی خاطرات در کنار ابداع سبکی جدید از استبداد زمان بگریزد. این سبک با پیچش‌های خود ذهن خواننده را فرا می‌گیرد، علاوه بر این جنبۀ مهم دیگر این رمان کاربرد استعاره است. به طور کلی می‌توان گفت که زمان خود یک استعارۀ وسیع است و این دگرگونی‌ها به تغییرات اجتماعی و فردی هم اشاره دارد.
پروست نیز مانند برخی از نویسنده‌گان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، غیرمستقیم و با پرهیز از رویارویی به وقایع می‌نگریست؛ نگرشی که بیشتر شاید مناسب استعاره است. او این استعاره را به‌کارگرفت تا چه‌گونگی پیوند تجربه‌ها را نیز بنمایاند. قابل ذکر است که پروست در جوانی با آثار جان راسکین منتقد هنری انگلیسی آشنا شد و آثارش را ترجمه کرد و از طریق او به ظرفیت استعاره پی برد. حالت ناتمام نوشته و چه‌گونگی پایان رمان که به شکلی غیرقطعی رها شده، راه تخیل را برای خواننده باز می‌گذارد که شاید استعاره‌یی از زنده‌گی باشد.
ویژه‌گی دیگر رمان به دیدگاه‌های پروست نسبت به هنر، ادبیات و بیان مربوط می‌شود؛ پروست خود را نویسنده‌یی فاقد نیروی تخیل می‌نامد، این در حالی است که در آثارش تخیل با روشن‌بینی پیوند خورده است. به عبارت واضح‌تر سبک همان روشن‌بینی است. به عبارت ساده‌تر سبک؛ یافتن ابزاری است برای انتقال محتوا به مخاطب.
پروست ساختار دستوری غیرعادی را ابداع کرد و از طریق نقطه و ویرگول‌گذاریِ نامتعارف، نوشته‌یی با آهنگ ویژۀ خودش را به خواننده ارایه کرد و این شاید از مواردی است که به دلیل تفاوت ساختاریِ میان زبان‌ها همیشه در ترجمه از کار در نمی‌آید. پروست در اوایل بهار اعلام می‌کند که نقطۀ پایان را بر نوشتۀ خود گذاشته است؛ می‌گوید: امشب کلمه پایان را نوشتم، حالا می‌توانم بمیرم. آیا این نقطه پایان بر جملات به مفهوم مردن نیست؟! هر پاراگراف جهان کوچکی است که با دنیای کل رمان در ارتباط است و معمولاً با شرح امور شحصی آغاز می‌شود و سپس به اشیای بی‌جان می‌رسد. آن‌چه قابل ذکر است این است که در این رمان اشیا اهمیت ویژه‌یی دارند؛ به عنوان مثال در یکی از بخش‌ها، چند صفحه به شرح نوشیدن چای و خوردن نوعی کلوچه اختصاص دارد. در این کنش ساده، صحنه‌یی چنان جاندار و پرمعنا پدید می‌آید که از جمله صحنه‌های مشهور ادبی جهان است.
در بخشی دیگر، نویسنده (راوی) بار دیگر در خاطرات گذشته‌اش غرق می‌شود و با روشن‌بینی مضاعف خود، تجربۀ تلخ بوسه‌یی شتابان و در معرض دید را با سایه‌های در‌های بستۀ زنده‌گی مقایسه می‌کند.
پروست پیشتر در مقاله‌یی نوشته بود که استعاره میان یک تصویر و یک شی زمانی نیرومندتر می‌شود که تصویر بر شی منطبق شود.
سبک بدیع مارسل پروست در رمان در جست‌وجوی زمان از دست رفته، چنان جذاب و شگفتی‌آفرین است که بر بسیاری از نویسنده‌گان بعد خودش تاثیر گذاشت. از جمله می‌توان به ویرجینیا وولف اشاره کرد که در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نویسد: نمی‌توان اثر پروست را خواند و تحت تاثیر آن قرار نگرفت.
گاهی آینده با ما همان کاری را می‌کند که گذشته کرده است؛ مثلاً سوان با حالتی تسلیم و اندوهبار به ماه‌های تابستان می‌اندیشد که باید دور از اودت بگذراند.
درک مشترک ما تنها بر پدیده‌های مشترک استوار است. این‌که موضوعی فرضی از هرگونه تحرک ذاتی مستثنا باشد، تغییری در این موقعیت ایجاد نمی‌کند.
از دیدگاه فلسفی، پروست تحت تاثیر برگسون بود و مانند جیمز جویس ـ همتای انگلیسی‌اش ـ نمی‌‌توان شالودۀ رمان او را خلاصه کرد به عبارت دیگر، رمانش شالوده‌یی ندارد که بتوان خلاصه کرد. آثار پروست شبیه تابلویی امپرسیونیتی است که هر کسی برداشت خود را از آن دارد. بنابرین تردیدی که در خوانش رمانی‌های پروست به ویژه در در جست‌وجو… به خواننده دست می‌دهد، از مزایای رمان است. پروست در نوشتن داستان این تصور را را برای خواننده ایجاد می‌کند که در حین خواندن داستان شریک غم و شادی، اندیشه‌ها و حتا ناگفتنی‌های قهرمان داستان می‌شود و چنان این تصور را می‌آفریند که به قولی خواننده دیگر خود را کنار گود احساس نمی‌کند، بلکه حس می‌کند خود وارد گود شده و جزء اشخاص داستان است.
از طرفی درک حوادث و کشف روال منطقی آن‌ها به عهدۀ خواننده است. خواننده باید در طول خواندن از میان اندیشه‌های گوناگون شخصیت‌ها، ماهیت اصلی آن‌ها و هم‌چنین روند اصلی داستان را کشف کند.
در داستان‌های نوشته شده در قرن نوزدهم، نویسنده هیچ شک و شبهه‌یی برای خواننده ایجاد نمی‌کند و با ورود هر شخصیت به داستان، بلادرنگ به معرفی او می‌پردازد؛ لباس، شغل، طبقۀ اجتماعی، رفتار و دیگر ویژه‌گی‌های او را به خوبی و به وضوح شرح می‌دهد. در رمان پروست، اندیشه‌های شخصیت‌ها بهترین معرف آن‌ها هستند. این ذهنیت مطلق در آثارش سبب شده که بسیاری از قوانین داستان‌های سنتی در هم بشکند. به عنوان مثال، حوادث به صورت مسسل‌وار روایت نمی‌شوند، بلکه به شکلی پیچیده و حتا گاهی با هرج‌ومرج کامل بازگو می‌شوند تا خواننده این بخش‌های مختلف و گاه وصله‌های ناجور را به‌هم وصل کند.
در نوشته‌های پروست، نویسنده غایب است و شخصیت‌ها به زبان خود و از دیدگاه خود وایع را تفسیر می‌کنند. دو عنصر زمان حال و زمان گذشته در این رمان هفت جلدی نقش مهمی دارند. زمان حال بر سراسر داستن سایه افکنده است و این در حالی است که زمان گذشته گاهی پیدا می‌شود و گاهی پنهان است. می‌توان به طور خلاصه گفت در چهارچوب زمانِ حال تمام وقایع گذشته منعکس می‌شود.
از نخستین ستاینده‌گان پروست، ژان کوکتو و لوسین دوده( پسر آلفونس دوده) بودند و جلد دوم این رمان به همت ﻟﺌون دوده (برادر لوسین) جایزه ادبی گنکور را ربود. در مقابل، پل کلودل عوالم پروست را مردود شمرد، زیرا به گمانش جانی بسته، تهی و فاقد حماسه و هرگونه تعالی بود. فرانسوا موریاک علی‌رغم ستایش هنر پروست تأسف از این داشت که دنیایش فاقد خداست. اما آندره ژید که بزرگترین خطای ادبی قرن را مرتکب شده بود در مقایسه میان پروست و بالزاک از اظهار نظر صریح امتناع ورزید. لویی آراگون و آندره برتون و کلاً سوریالیست‌ها پروست را تحقیر کردند و همانند جیمز جویس و داستایوفسکی ارزشی برایش قایل نبودند. آن‌ها اصولاً از رمان نفرت داشتند حتا اگر نویسنده‌اش نابغه باشد. اما پل والری نیز مانند کوکتو او را تحسین کرد.
و در آخر آن‌که در جریان این جست‌وجوی زمان از دست رفته، پروست اثری کاملاً اصیل و کاملاً اخلاقی خلق کرده که تصویر بسیار روشنی از یک جامعۀ رو به زوال ارایه می‌دهد. از میان هزارتوهای خاطره، شرح زنده‌گی سوان، ساکنان آن شهر کوچک، حال و روز عمه‌یی مالیخولیایی، رابطۀ پسر کوچک با مادرش، ماجرای ازدواج سوان و زنده‌گی‌اش در پاریس با زبانی سیال روایت می‌شود. ما این آدم‌ها را هم در جوانی‌شان می‌بینیم و هو در ایام پیری. این ادغام زمان گذشته و حال ما را از گذشت زمان آگاه می‌سازد و پروست با قلمی بی‌نظیر ارزش‌های جامعۀ اشرافی را به شکلی ظاهری و تقلبی به ما باز می‌نمایاند و آن‌ها را به مثابه نقابی می‌داند که در پس آن واقعیتی مهیب پنهان شده است. به راستی که شاید پروست آیندۀ همه ما باشد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.