احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 9 جوزا 1395 - ۰۸ جوزا ۱۳۹۵
شعر فارسی، به عنوان یکی از برجستهترین و گستردهترین آثار فرهنگ بشری، همواره مورد ستایش آشنایانِ این وادی بوده است.
با ظهور نیمایوشیج و بالیدنِ شعرِ جدید پارسی، شاعرانِ «نوپیشه» (modern) از بسیاری رسوم و آدابِ سنّتیِ شعر فارسی رویگردان شدند و یکی از این سنتها همین مسالۀ تخلّص بود.
ولی گرفتاریِ تخلّص اگر برای شاعران نوپیشه حل شده است، برای تذکرهنویسان و مورخانِ ادبیاتِ ما هنوز حل نشده است.
اغلب کسانی که با شعرِ فارسی سر و کار داشتهاند و در زبانهای دیگر خواستهاند چیزی در بابِ شعرِ فارسی بنویسند، به مسألۀ تخلّص به عنوان یکی از ویژهگیهای شعرِ فارسی اشاره کردهاند.
فلسفۀ پیدایش تخلّص در شعر فارسی، هر چه باشد، آنچه مسلم است این است که در ادوارِ بعد، تخلّص یکی از ویژهگیهایِ اصلیِ شعر فارسی شده است و تقریباً لازمۀ کار شاعران تلقی میشده است. برخی تصور کردهاند که تخلّص به منزلۀ مُهری است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعری تثبیت میکند و به همین دلیل، هر کسی که خواسته است شعرِ دیگری را به خود ببندد و بدزدد، نخستین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است.
مسألۀ عوض کردن تخلّص، پیشینۀ درازی دارد. امیرعلیشیر نوایی، در تذکرۀ مجالسالنفایس خویش داستان آهنگسازی را نقل میکند که عمداً روی یکی از غزلهای امیرعلیشیر، تخلّص «نسیمی» گذاشته و در حضورِ امیرعلیشیر آن را خوانده است.
ظاهراً نخستین تخلّصهای آگاهانه و با نوعی تعمّد در نمونههای بازمانده از شعرِ دوران نخستین، از آنِ رودکی است و پس از او در شعرِ دقیقی و کسایی و عماره مروزی و منوچهری و بسیاری شاعران سدۀ چهارم و آغازِ سدۀ پنجم.
و همچنین در قصاید که نیازی به شاهد ندارد. بحثِ اصلی بر سرِ این است که از چه روزگاری آوردنِ تخلّص در پایان شعرها، خواه قصیده و خواه غزل، حالتی قانونمند به خود گرفته است؟ از آنجا که آثار بازمانده از سدۀ چهارم و نیمۀ نخست سدۀ پنجم، متأسفانه امروز بسیار پراکنده و ناقص در اختیار ماست، هر حکم قاطعی درین باب دشوار است. اگر آنچه از آن آثار شعری امروز موجود است ملاک قرار گیرد، میتوان گفت که نخستین شاعری که در غزل، خود را تا حدی پایبند به آوردنِ تخلّص کرده است (تا حدود چهل درصد) سنایی است در پایان سدۀ پنجم و آغاز سدۀ ششم، که غزلهای او، شمارِ چشمگیری در حدود چهارصد غزل را تشکیل میدهد و بخش قابل ملاحظهیی از آنها دارای تخلّص است.
به طور کُلّی میتوان گفت که تخلصهای شعر فارسیِ دورههای نخستین، غالباً از نسبتِ شغلی و یا نسبتِ محلّی و دیگر زمینههای پیدایش نامهای خانوادهگی ـ همانها که در کتاب «الانسابِ» ابوسعدِ سمعانی و «الاکمالِ» ابنِ ماکولا میتوان دید ـ سرچشمه گرفته است، مانند رودکی و کسایی و دقیقی و مانند آن یا از نسبتِ نامِ ممدوح مانند منوچهری که مسلّماً از نامِ منوچهر بن قابوس گرفته شده یا تخلّصِ خاقانی که از نامِ خاقان اکبر منوچهر شروانشاه است، یا تخلّص سعدی که به روایتی ضعیف از نام سعد بن زنگی است.
گویا به علّتِ همین انبوهیِ شاعران و تخلصها بوده است که در سدههای اخیر رسم شده بوده است که شاعرانِ جوان، پس از مدّتی کوشش و کار، از یکی از بزرگان و استادانِ عصر درخواست تخلّص میکردند و آن استاد هم به مناسبت یا بیمناسبت، تخلّصی به آنها عطا میکرد.
یکی از مشکلاتی که مسألۀ تخلّص در شعرِ فارسی ایجاد کرده است، تبدیل هویت و یا جنسیتِ برخی مردان است به زن. کسانی هم که خواستهاند شعر به نامِ دیگران و بیشتر قدما، به دلایل خاص سیاسی و اجتماعی و مذهبی، جعل کنند، ناگزیر شدهاند که برای آنها تخلّصی قایل شوند و همان شهرتِ اصلیِ آنها را به عنوان تخلّص آنان در آن شعرها بیاورند.
البته در مواردی هم شعر گفتن و به نام دیگری تخلّص کردن، از سرِ جعل و توطیه نبوده است. بودهاند شاعرانی که بر اثرِ دلبستهگی به شخصیّتی خاص، شعرهایی با تخلّص به نام او سرودهاند که مشهورترین نمونهاش در ادبیات فارسی و جهان، دیوان شمس تبریزی جلالالدین محمد بلخی است و آن بخشی از غزلهای دیوان کبیر مولانا که به نام شمس تبریز و شمسالحق تبریز و مانند آن تخلّص دارد، نمونههای درخشانِ این گونه از شعر و تخلّص است.
اغلب کسانی که با شعرِ فارسی سر و کار داشتهاند و در زبانهای دیگر خواستهاند چیزی در بابِ شعرِ فارسی بنویسند، به مسأله تخلّص به عنوان یکی از ویژهگیهای شعرِ فارسی اشاره کردهاند.
مسالۀ ضرورتِ تخلّص، به عنوان یکی از اصولِ اجتناب ناپذیرِ شعرِ فارسی، از سدۀ پنجم و عصرِ سنایی به تدریج روی به گسترش دارد و هرچه به پایان عصرِ سنتیِ شعرِ فارسی نزدیکتر میشویم، شمول و گسترشِ آن بیش و بیشتر میشود و همین انبوهی شاعران، برای به ثبت رساندنِ تخلصها به نامِ خویش، از یکسو (مسالۀ تقاضا) و محدود بودنِ نامهای خوشآهنگِ خوشمعنایی که در همۀ وزنها به آسانی جایگزین شود (مسألۀ عرضه) کار را به جایی رسانده است که کالای تخلّص «بازاری سیاه» پیدا کند و حتا تخلصهای نه چندان دلپذیری از نوع «حقیری» و «گدایی» و «مسکین» و «احقر» و «اسیر» و «چاکر» و حتا «اَبْلَه» و «اَبْکَم» (به معنیِ گنگ و ناتوان از سخن) و امثالِ آن هم در انحصارِ یک تن یا دو تن باقی نماند و مثلاً سه شاعر با تخلّصِ «گدایی» و دو شاعر با تخلّص «اَبْلَه» داشته باشیم.
از شمارش سرانگشتی میتوان به این نتیجه رسید که غالباً کلمههایی برای تخلّص برگزیده شدهاند که بیشتر با این افاعیلِ عروضی هماهنگ باشند: فَعْلُن (مانند سعدی، حافظ و یغما) یا فَعولُن (مانند سنایی و ظهوری) و یا فَعُولْ (مانند کلیم و سلیم و نجیب) یا مفعولُن (مانندِ فردوسی و خاقانی و آزادی) یا فاعلن (مانندِ آرزو و آفرین) و برین قیاس.
بیگمان دو عاملِ موسیقایی و معنیشناسی Semantics در برگزیدن تخلصها، سرنوشتساز بودهاند. هجومِ شاعران به سوی کلمههایی که دارایِ این دو ویژهگی باشند، کار را به جایی کشانده که دیگر تخلّصِ بکری در میان کلمههای فارسی و عربیِ رایج و حتا گاه غیررایجِ در فارسی، نتوان یافت.
من در این یادداشت، استنادم فقط و فقط به کتاب ارجمند و گرانبهای «فرهنگِ سخنورانِ» شادروان استاد دکتر عبدالرسول خیامپور است که از تأمل در محدودۀ کوچکی از تخلصها متوجه این غلبۀ بار معناییِ محرومیّت و رنج شدم. چنان است که گویی لازمۀ شاعری، در این سرزمین و در این فرهنگ، حتماً و حتماً در حزن و ماتم و محنت و عذاب و رنج و مسکنت و گدایی و فقر و آه و ناله و فغان و درد و امثال آن زندهگی کردن بوده است.
برگردیم به اصلِ موضوع و آن تحلیل روانشناسیِ این غلبۀ بارِ معناییِ رنج و محرومیّت در اکثرِ این تخلصهاست.
از حملۀ مغول به بعد، هر چه حوزۀ تاریخیِ و جغرافیاییِ شعر فارسی گسترش مییابد، این بارِ معناییِ غم و رنج و محرومیّت بیشتر واردِ تخلصهای شعر فارسی میشود.
بیگمان، استبداد و نظامهای مستبدانۀ حاکم بر قلمروِ زبان فارسی نیز در تقویت این بارِ معنایی غم و رنج در تخلصهای شعر فارسی مؤثر بوده است و شاید مهمتر از حملۀ تاتار و تیمور و استبدادِ حاکم بر جامعه، دو عامل دیگر را بتوان در صدرِ عواملِ این موضوع قرار داد: یکی تصوف و عرفان و دیگری محدودیّت یا ممنوعیت روابط زن و مرد در محیط اجتماعی.
از دید سبکهای شعر فارسی و ادوار تاریخی آن، میتوان گفت که از اینگونه تخلصهای بیمارگونه، در سبک عراقی و آذربایجانی به ندرت میتوان یافت.
بخش ادبیات تبیان
منبع: نشریۀ بخارا، شمارۀ ۳۲ـ دکتر شفیعی کدکنی
Comments are closed.