احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد عمران - ۲۶ قوس ۱۳۹۱
حادثه مدرسه نیوتاون که منجر به کشته شدنِ حداقل بیست کودک شد، جامعه امریکا را تکان داد؛ هرچند نظیرِ آنچه که در این مدرسه اتفاق افتاد، در چند سال گذشته بارها در امریکا به وقوع پیوسته است. هنوز خاطره مردی که همین چندماهِ پیش وارد یک سینما شد و به روی تماشاگران شلیک کرد، در ذهنهای بسیاریها در امریکا زنده است. ولی بازهم حادثه نیوتاون در جای خود حادثهیی بیمانند و بهشدت تکاندهنده است. اگر با رویکرد اسلاوی ژیژک فیلسوف مارکسیست به این حادثه نگاه شود، آن را باید ماحصلِ جامعه پساصنعتی غرب به شمار آورد؛ جامعهیی که انسان را از ارزشهای انسانیاش تهی میکند و به شیء بدل میسازد؛ جامعهیی که تنها به مصرف و تولید انبوه میاندیشد و در این خصوص چنان با ولع و حرصِ تمام عمل میکند که انسانْ گرگِ انسان میشود.
مارکسیستهای نظیر اسلاوی ژیژک که تلاش دارند مارکس را از زیر بار خطاهای لنین و استالین روسی نجات دهند، به این باور اند که جامعه مصرفی سرمایهداری، خود زمینهساز متلاشی شدنِ روح و روان انسانها میشود و آنها را به جایی میکشاند که یا دست به خودکشی میزنند و یا دیگرکشی. ژیژیک کتابی دارد که نام آن را «خشونت؛ پنج نگاه زیرچشمی» گذاشته است. این فیلسوف معاصر جهان در این کتاب از خشونت به معانی مختلف صحبت میکند؛ خشونتی که همواره به گونه بالقوه وجود دارد و هستیِ انسان را تهدید میکند؛ خشونتی که دیگر به معنای مرسوم کلمه خشونت نیست، ولی ذهن و روان را صدمه میزند و انسان را به شیء تبدیل میکند. اساسیترین موضوعی که در کتاب «خشونت؛ پنچ نگاه زیرچشمی» به چشم و به ذهن میآید، تضاد و تناقضی است که در نگاه و تفکر اکثر ما وجود دارد و نویسنده بهراحتی این موضوع را نشان میدهد و قصد اثبات آن با الگوهای خود را دارد.
در نگاه اول به خشونت، معمولاً ترور، کشتار، ضربوشتم و امثال اینها به ذهن مینشیند، غافل از اینکه خشونت یک لایه پنهانی دارد که شاید با واشکافی و حتا با یک دید تیزبین هم نتوان به آن پی برد. عنوانی که ژیژک برای این نوع خشونت به کار میبرد، خشونت کنشگرانه است و نویسنده در آغازِ کتاب از ما میخواهد که این نگره را رها سازیم و به الگوهای او بیاندیشیم. توصیفی که او از خشونت کنشگرانه دارد، کشش هوشربا است. اگر بهراستی این کشش در کسی باشد و جزیی از فرآیندهای روزمره او شده باشد، باید آن را از لذتهای زندهگی برشمرد. به عنوان مثال، ما شاید از دیدن یک صحنه خشن در یک فیلم یا تلویزیون یا حتا پیش روی خودمان متأثر شویم و آن را شرِ مطلق بیانگاریم، اما در نهایت یک لذت همراهِ خود دارد که میتوان آن را لذت تراژیک نام گذاشت. «خیلی دردناک است، چه خوب که برای ما اتفاق نیافتاد!» و این چه خوب یعنی که یک خرسندی در پس پشت این لحظه تلخ وجود دارد. ژیژک میخواهد که ما یک قدم به عقب برداریم و با سه ضلع دیگر این مسأله به نوعی دیگر برخورد کنیم.
یک ضلع خشونت همانی بود که در بالا کوتاه گفته شد، اما دو ضلع دیگر که نامشهود است و اهمیتی فراتر از اولی دارد، دو نوع خشونت کنشپذیرانه است که یکی نمادین و دیگری خشونت سیستمی است. مثالی که در کتاب برای خشونت نمادین میآورد، اتفاقی است که در سال ۲۰۰۵ مجله تایم از آن به عنوان مرگبارترین جنگ جهان نام برد؛ گزارشی از کشته شدنِ ۴ میلیون انسان در جمهوری دموکراتیک کنگو که ژیژک آن را سانسور رسانهیی مینامد. زیرا بعد از چاپ این گزارش، واکنشهای بسیار محدودی در جامعه بینالملل دیده شد. به دلایلی که او میآورد، انتخابی اشتباه از طرفِ روزنامه بود؛ برای اینکه بیشتر دیده شود، باید که مسایل دیگری مانند ۱۱ سپتمبر و یا کودکان فلسطینی و مانند اینها را مورد نظر قرار میداد. مانند این است که به عنوان مثال در فیلمهای جنگی هالیوود از دیدن کشته شدنِ صدها سرباز زیاد به وجد نمیآییم و شاید فقط حیرت کنیم از گرافیکهای رایانهیی و…، ولی از دیدنِ کشته شدن یک نفر به طرزی فجیع با نماهایی بسته که مثلاً با اره سر و گردنِ و دیگر اعضای او را از هم جدا میکنند، بیشتر و شاید کاملاً تحت تأثیر قرار گیریم. اما در نهایت باید به این نتیجه برسیم که آیا کشته شدنِ صدها نفر تلختر است یا یک نفر، آنهم در یک فرآیند انسانی، کاملاً انسانی!
ژیژک دلیل این واکنش عجیب ولی طبیعیِ انسان را در این میداند که خشونت به یک نفر و ایجاد احساس همدردی با قربانی، ما را از اندیشیدن بازمیدارد. و قاعدتاً تنها راه درک دیگر وجوه خشونت، چشم بستن بر این نوع از نمای نزدیک است. ژیژک حتا پا را فراتر از این میگذارد و این حس و میل را ریاکارانه خطاب میکند و مثالی که میآورد از یک فروشگاه زنجیرهیی است که بر سردرش نوشته بودند «بخشی از سود این فروشگاه برای کودکان گواتمالایی صرف میشود» و این شعار به سرعت هرچه تمامتر واقعیت را در برابر چشم خیل خریداران پنهان میکند و آنان را وادار به واکنشی سریع نسبت به این مسأله میسازد. حال آنکه این شعار هرچهقدر هم به عمل نزدیک باشد، بازهم در نهایت یک شعار تبلیغاتی است که برای واریز کردنِ سود بیشتر به جیب سرمایهداران، انجام وظیفه میکند. ژیژک این مثال را دستمایه قرار میدهد تا به موضوع تقریباً اصلی خودش برسد که همانا تاختن به جامعههای پیشرفته و سرمایهداری است، و شخصیت مهمی که وی فراوان از او نام میبرد، بیل گیتس است و این جمله معروف او که معرفش است در این کتاب: «وقتی هنوز میلیونها نفر بیخود و بیجهت از اسهال خونی میمیرند، رایانهها چه اهمیتی دارند؟» و ژیژک جوامع اینچنینی را کمونیست لیبرال مینامد. اما توضیحی که درباره جوامع لیبرال وجود دارد، از دید ژیژک، تساهلگراییِ آنان است نسبت به ضلعهای دیگر خشونت. یعنی اینکه این نوع جوامع سعی در ارایه واکنشی از پیش تعیینشده در برابر خشونتی از پیش تعیینشده دارند، مانند کشتار جمعی، ارعاب و مثالهایی از این دست.
آنچه که به گونه روزمره در افغانستان با آن مواجهایم، چهقدر میتواند اشک رییسجمهوریِ امریکا را بیرون آورد؟ آیا کشتار کودکان افغانستانی، وجدانهای بیدار انسانی را به سمت خشونتی عریان و به مراتب سنگینتر از آنچه که در نیوتاون امریکا رخ داد، میکشاند؟
از جانب دیگر، حادثه نیوتاون به معضل دیگر جهان ما نیز اشاره دارد. شاید برخیها بگویند که تفنگ انسان را نمیکشد، ولی این انسان است که دست به کشتن همنوعِ خود میزند؛ ولی در جهانِ امروزی با یک نگاه دیگر، ابزار دیگر صرفاً به معنای ابزار عمل نمیکند. تولید و توزیع انبوه سلاح، امروزه نه تنها به سادهگی در اختیار گروههای خشونتگرا قرار میگیرد، بل هر انسانی را میتواند وسوسه کند که دست به کشتن دیگران بزند. مگر مشکلات روانی و روحی انسانِ امروز به تعبیر یونگ، کافی نیست که او را به سپاهیِ تمامعیارِ میل و خواستههای سرکوبشدهاش تبدیل کند؟
Comments are closed.