احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هارون مجیدی/ سه شنبه 25 جوزا 1395 - ۲۴ جوزا ۱۳۹۵
نزار قبانی در سال ۱۹۲۳ در دمشق متولد شد. تحصیلات خود را در این شهر به پایان برد و در سال ۱۹۴۵ در رشتۀ حقوق از دانشگاه دمشق فارغ التحصیل شد و سپس به استخدام وزارت خارجۀ سوریه درآمد و به مدت ۲۱ سال در سمتهای دیپماتیک در قاهره و آنکارا و لندن و مادرید و پکن و بیروت خدمت کرد.
بخشی از مقدمه و در واقع، شناسۀ نزار قبانی در کتاب عاشقانههایش است که این کتاب به تازهگی از نشانی نشر زریاب در کابل به نشر رسیده است.
این عاشقانهها را صادق دارابی برگردان کرده و نخستین کتاب نزار قبانی، یکی از معروفترین عاشقانهسرایان جهان میباشد که در افغانستان و توسط ناشر افغانستانی به نشر رسیده است.
عاشقانههای نزار قبانی را آرش شرر طراحی جلد کرده و برگآرایی آن را ا.اندرابی به دوش داشته و در چاپ نخستِ بهار ۱۳۹۵ و در پنجصد شماره به نشر رسیده است. این کتاب در ۱۱۱ برگ، ۱۸۹ شعر را در خود دارد.
چنانی که گفته آمد، نام نزار قبانی از درخشانترینهای عاشقانهسرایی در جهان است که این شاعر اثرگذاری فراوانی در نوع نگاه و سرایش شماری از شاعران جوان افغانستان نیز داشته است.
شمار زیادی از پژوهشگران به این باور اند که ویژهگی قبانی در بیان عاشقانهها مبتنی بر نوع نگاه خودش و تلقی منحصر به فردش از مقولۀ «عشق» است. گرچه قبانی سرودههای با درونمایۀ سیاست و اجتماع نیز داشته، اما این عاشقانههای او بوده که بیشتر درخشیده و خوانده شده است.
از نزار قبانی چهل و دو دفتر در شعر و نثر برجای مانده است. در اشعار او عشق و زن و سیاست موضوعیت دارند و عاشقانهسرایی او بازتاب همه زوایای ذهنی ظریف و زیباییشناسی و روانشناختی و دیدگاههای شرقی است.
نزار قبانی در سال ۱۹۶۶ از مشاغل دیپماتیک استعفا کرد و به بیروت بازگشت و در آن جا موسسهیی انتشارات نزار قبانی را دایر کرد.
پس از شروع جنگهای داخلی در لبنان و کشته شدن همسرش، نخست به ژنو و سپس به لندن رفت و تا اواخر عمر در همان جا ماندگار شد. نزار قبانی در سال ۱۹۸۸ درگذشت و بنا بر وصیت خودش در آرامگاه خانوادهگی در دمشق به خاک سپرده شد.
این شناسه را با دو شعر عاشقانه از نزار قبانی به فرجام میرسانم:
یک:
دوستی دستهایمان
از دوستی ما بی ریاتر
وقتی با هم در ستیزیم
و خشمگین از هم
زلال میشویم و عمیق
وقتی مشتهایمان را
در هوا بلند میکنیم
دستهایمان در آغوش هم فرو میروند
و به هم میچسپند
و به سادهگیمان چشمک میزنند
دو:
بگذار
بر آیینههای دستانت
بوسه زنم
و قبل از سفر
توشهیی بردارم
بگذار بخوابم
بر نتهای پیانو
که از عمر من
چیزی باقی نمانده.
Comments are closed.