احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 17 اسد 1395 - ۱۶ اسد ۱۳۹۵
بخش سوم و پایانی/
مصاحبهکننده: بیژن آرین- دانشآموختۀ روابط بینالملل
اشاره: این گفتوگو چنـدی پیش با نظری پریانی مدیر مسوولِ روزنامۀ ماندگار، بههدفِ استفاده در یک تحقیقِ علمی ـ دانشجویی انجام شده است. اما از آنجایی که «ماندگار» محتوای آن را برای خوانندهگانِ گرامی خالی از فایده نمیداند، به نشرِ آن اهتمام ورزیده است.
***
پس بر این اساس، آیا رسانهها مخاطبمحور بودهاند؟
نخیر، رسانهها مخاطبمحور نبودهاند و این امر منطقی هم است؛ در عین حال هر دو صورت مسأله قابل تایید است؛ رسانههای مخاطبمحور و مخاطبین رسانهمحور. اما قرار نیست تمام رسانهها مخاطبمحور باشند؛ بل باید در مواردی مخاطبین رسانهمحور شوند. در جوامعِ نیازمنـد به تغییر، مخاطب باید رسانهمحور باشد؛ یعنی رسانه باید به عنوان منبر، تریبیون، مدرسه، مکتب، بلندگو یا …عمل کند و به نشرِ آگاهی بپردازد و سنتها و عاداتِ ناپسندِ جامعه را به چالش بکشد و بدیلهای احسن را ارایه نمایـد. اما مسلماً هر رسانهیی با یک هدفِ خاص تهدابگذاری میشود که این هدف خیلی معطوف به مخاطب نیست؛ بلکه معطوف به همان اهدافیست که برای خود تعیین کرده و این یک امرِ کاملاً طبیعیست و اینکه اهدافِ رسانه برای جامعه چقدر مفید یا مضرند، بحثی جداگانه میباشد. عموماً رسانهها وظیفۀ اطلاعرسانی و آگاهیدهی به جامعه را برعهده دارند. از اینرو رسانههایی هستند که پروای مخاطب را ندارند که از نتیجۀ کارِ آنها سود میبرد یا زیان. برخی از رسانهها تصویری جوانان را به افراطگرایی میکشانند و انتحار و ترور در جامعه را بهنحوی توجیه میدارند. برخی رسانهها سریالهای مبتذل و پوچی را به نمایش میگذارند که ابداً هیچ گرهی از مشکلاتِ جامعه را نمیگشاید و هنگام نشرِ آنها نیز خانوادهها مجبورند تلویزیون را خاموش و یا شبکه را تغییر دهند تا کودکانشان آنها را نبینند. بعضی رسانهها نیز دایماً در تلاشِ تنویرِ اذهانِ عامه و رفعِ تعصب و خشونت از جامعه هستند.
اینها واقعیتِ جامعه و رسانههای ماست؛ از اینرو گاهی اوقات باید رسانه خود را با خواست و نیازِ مخاطب هماهنگ کند و گاهی اوقات باید مخاطب خود را با برنامهها و اهدافِ ارزندۀ رسانه عیار سازد.
برنامههای سیاسیِ رسانههای افغانستان، بیشتر جامعه را به کدام طرف میبرد؟
من وضعیتِ برنامههای سیاسیمان را بد نمیبینم. برنامههای سیاسی، جامعه را به کنجکاوی و بالندهگی سوق میدهد؛ چنانکه برنامههای سیاسی رسانههای ما حسِ حقیقتجوییِ افغانستانیها را به نقطۀ جوش رسانده است. هیچکس دوست ندارد بدون اخبار و سیاست زندهگی کند، در تکسی و مغازه سخن از اوضاع سیاسیِ کشور است، حتا در سالون اصلاح موی، پس از نواخته شدن اولین شانه و قیچی بر سر و ریش مان، آرایشگر میپرسد که «چی گپهاست؟». یعنی هیچ جمع و حلقهیی نیست که در آن از سیاست سخن به میان نیاید. میتوان گفت برنامههای سیاسی رسانهها، به میزانِ پرسشها و تردیدهای مردممان افزوده و نیک میدانیم که پرسش و تردید، اصلیترین مقدمه برای خروج از جزمیت و ورود به فضای دیالوگ و مفاهمه است.
با اینهمه اما معدود رسانههایی هم هستند که برنامههای سیاسیشان، ویرانگرانه و مبتنی بر تعصب و توهمِ برتریِ قومی است. بخشی از مردمِ افغانستان را غیربومی و مهاجر و بیگانه خواندهاند که باید از این کشور بیرون شوند. به عنوان مثال، این رسانهها در برنامههای بهاصطلاح سیاسیشان، با جهل و تعصبی غلیظ میگویند «پوهنتون» خوب و «دانشگاه» بد است و با هر جملۀ خود، بذر نفاق و نفرت را در میانِ مردم میپراکننـد. خوشبختانه اما بیشترِ رسانهها در برنامههای سیاسی ـ فرهنگیشان، از برادری و برابریِ همۀ افغانستانیها و از خوبیِ پوهنتون و قشنگ بودنِ دانشگاه سخن میگویند و دوستی و مدارا در جامعه را ترویج میکنند.
بهرغم گذشتِ پانزده سال از دورۀ جدید، هنوز هم میتوان گفت که ما در ابتدای راهِ آزادی بیان و فعالیتِ رسانههای آزاد قرار داریم و آهستهآهسته گام برمیداریم به سوی تأثیرگذاری رسانهها در حوزههای مختلفِ اجتماعی و سیاسی. اما اگر مردم و اهالیِ رسانه به شکلِ عمیق و بنیادی، همکار و همراهِ هم شوند، میتوانند همۀ شؤونِ زندهگی سیاسی ـ اجتماعیِ خود را تعدیل کنند، احزاب را وارد صحنه سازند، نظام انتخاباتی را اصلاح کنند، نظام را غیرمتمرکز و قدرت وحشی را اهلی را بسازیم. در چنین صورتی، ما قطعاً یک گامِ بزرگ رو به جلو گذاشته و در مسیرِ پُرشتابِ پیشرفت قرار گرفتهایم. و در این میان، نقشِ رسانه به عنوانِ رهنما و روشنگرِ تودهها در محورِ منافع ملی برجسته و بیبدیل خواهد بود.
حالا منافع ملی از دیدِ رسانهها چگونه تعریف میشود؟
رسانهها تعریف واحدی از منافع ملی ندارند. زیرا تعارضات قومی در کشور منافع اقوام را در ارجحیت قرار داده است تا منافع ملی را. از جانب دیگر، تعریفِ منافع ملی در هر جامعهیی تفاوتها و پیچیدهگیهای خاصِ خود را دارد. مسلماً ظرفیتِ ملتها و دولتها در تعریفِ منافع ملیِ هر کشور نقشِ بسیار برازندهیی دارد. به باور من، منافع ملی، همان قدرتِ ملییی است که مردمِ یک کشور خواهانِ ایجادش هستند و دولتها را مکلف به حمایت از آن ساختهاند. طبیعتاً هرقدر قدرتِ ملی مستحکمتر باشد، قدرتِ چانهزنی و نقشآفرینی در سطح بینالمللی نیز بیشتر خواهد بود؛ از این رو، منافع ملی در حوزۀ همان قدرتِ ملی در سطح ملی تعریف میشود؛ افغانستان هنوز با توجه به پیچیدهگیهای نژادی و قومییی که دارد و باتوجه به واقعیتهایی که تاریخ کشور را میآزارد در کنار افتخارهایی که داریم، هنوز نتوانسته است به مرحله تعریف منافع ملی برسد. آنچه امروز انسانها را با خواستگاههای قومی و نژادی مختلف، زبانهای گوناگون، مذاهب و نظامهای اعتقادی متفاوت وعلایق و سلایق سیاسی جداگانه باهم برادر و هم سرنوشت و گاهی همسرشت میسازد منافع ملی است که ما هنوز به آن نرسیدهایم. بحث روی منافع ملی، برای تمامی ملتها وهویتهای سیاسی در قالب یک مرز مشترک ضروریست، مخصوصاً برای مردمان کشوری مثل افغانستان که از چندین گروه قومی، مذهبی زبانی و فرهنگی تشکیل شده اند. آنان باید باهم زیاد بحث کنند تا به این نتیجه برسند که دارای سرنوشت و مصالح مشترک هستندد، برتری جویی و رجحانی وجود ندارد؛ آنگاه شامل تعریف ملت میشوند و منافع ملی را مشخص میکنند. ما تنها جغرافیا را به عنوان منافع ملی میشناسیم. در جوامعی که تقابل قومی و برتری جوییها وجود داشته باشد، سبب میشود که هیچ موقع نفع همگانی و مشترک همدیگر تعقیب واحترام نشود و بیتوجهی وعدم پایبندی به مصالح ملی و مشترک باعث میشود که منفع ملی یک کشور همیشه به نفع خواستهای جناحی و مصالح قومی طوری مورد معامله و بهرهبرداری قرار گیرد که حقوق ومنافع بقیۀ اقوام و جناحهای همسرنوشت را قربانی کنند. همهچیز را برای خود خواستن، مصادره مصالح و منافع ملی به نفع یک گروه یا قوم یا جناح نه منصفانه است و نه تامین کنندۀ رضایت همگانی. ما بایستی برای مطالعۀ برخورد رسانه با منافع ملی، اول باید مشترکاتی را به عنوان منافع ملی در سطح قدرت و سیاست داشته باشیم که متاسفانه نداریم و اینجا هنوز بر رویههای باقی مانده از دورانهای دکتاتوری واستبداد تاکید میشود و ارزشهای یک گروه بر دیگران تحمیل میشود که آن منافع ملی نیست که ضد همزیستی هم هست و خطر آفرین. از طرف دیگر با توجه به تبیینی که از منافع ملی کردیم، باز هم میبینیم که منافع ملی در جوامع و کشورهای مختلف یک دست نیستند. مسلماً این دشواری در تعریف، ویژۀ مفهومِ رقصان و پویای منافعِ ملی است. تعریف و تشخیصِ منافع ملی در کشورهای دچار بحران و یا پسامنازعه، بسیار دشوارتر از کشورهای آرام و باثبات است. از اینرو رسانههای افغانستان نیز در تشخیص و تعریف منافع ملی با دشواری و تشتت روبهرو اند و هر کدام در این زمینه، سازِ جداگانهیی مینوازند. اما برای اینکه ما افغانستانیها به تعریفی قُرصتر و شفافتر از منافع ملی برسیم، باید ضمن به رسمیت شناختنِ تفاوتهای طبیعی و ماهوی میان اعضای جامعه، به تقویتِ وجوهِ مشترکمان پرداخته و به یک هویتِ ملیِ راستین و معتبر دست یابیم و خودمان را به کشور گره بزنیم تا قوم. آنگاه فکتهای منافع ملیمان در سایۀ هویتِ ملی برجسته و نمایان میگردد. در آن صورت، رسانهها میتوانند با نشر برنامههایی که مردم را به احترام به تفاوتهای طبیعی و اتنیکی و یکدیگر فرا میخوانند و بر وجوهِ اشتراکِ تأکید میکنند و آنها را نسبت به سرزمین و سرنوشتِ مشترکشان بیدار سازند، به تشکیلِ هویتِ ملیِ واقعی و تبارزِ منافعِ ملی کمکِ شایان رسانند.
بسیار خوب. سوال دیگر این است که ژورنالیسمِ توسعهیی و انتقادی، به عنوان دو شیوۀ کارِ خبرنگاری در جهان رایج اند. به باور شما، کدامیک در حالِ حاضر برای افغانستان مفید است؟
ما در حوزۀ کارِ رسانهیی و ارایۀ آگاهی، یک وضعیتِ متفاوت با جهان داریم؛ یعنی میخواهم بگویم که کار رسانهیی ما، بر هیچکدام از قالبهای رایج در جهان منطبق نیست. اما عجالتاً پاسخ پرسشِ شما به این بستهگی دارد که ما از رسانه چه میخواهیم. مسلماً اگر به دنبال اهداف سیاسی باشیم، برنامههای انتقادی، بهتر و بیشتر میتواند آمالِ ما را برآورده سازد و اگر میخواهیم نوسازی و پیشرفت را در جامعه کلید بزنیم، ژورنالیسم توسعهیی میتواند ما را به این هدف نزدیک کنـد و اگر هر دوی این اهداف را در سر داشته باشیم، هر دو شیوۀ کارِ لازمی اند. ولی جهانِ امروز، جهانِ انقلابها و شکستنِ کلیشههاست. رسانۀ خوب، رسانهیی است که سبکها و قالبهای از پیش آمادهشدۀ کاری را میشکافد و طرحِ نو درمیاندازد و به شیوۀ کاریِ مختص به خود دست مییابد. یک رسانۀ خوب، روانِ جامعه را در تمامِ حوزهها با قوتها و نارساییهایش شناخته و بر اساس آن، دست به تولید میزند. باید رسانهها روانشناسانه با پدیدهها برخورد بکنند و نبض جامعه را به دست داشته باشند.
تا حال رسانهها چقدر به این مهم پرداختهاند؟
بحث روانشناسی در جامعۀ ما و بالتبع در رسانهها تقریباً مفقودالاثر است؛ از اینرو ما در این زمینه، در ابتدای راه قرار داریم و باید دست به کار شویم تا این بابِ مهم را هرچه زودتر بگشاییم.
و آخرین پرسش اینکه: آیندۀ کارِ رسانهیی در افغانستان را چگونه ارزیابی میکنید؟
خوشبین هستم. چنانکه اگر کدام توطیه و مصیبتِ عظما بر ما نازل نگردد، یقین دارم که بهتدریج شاهد اوجها و فرازهای چشمگیری در کار رسانهیی خواهیم بود. این باور و امیدواری از آنجا به ذهن و ضمیرم راه یافته است که مثلاً ۱۵ سال پیش خارجیها میآمدند در بارۀ اهمیت رسانه برای ما سخن میگفتند و کارگاه میگذاشتند و نخبهگان معدودی داخلی پیرمون این مساله صحبت میکردند؛ نحوه گزارش دهی و کار رسانهیی با توجه به پدیده های مختلف نذیر انتخابات و مواد مخدر و امثال آنها هم توسط خارجیها کارگاه گذاشه میشد. اما حالا همه کدر ها تکمیل شده اند تجربه های زیادی صورت گرفته است و شاهد ظرفیتهای فوقالعاده هستیم. ما در پانزده سال گذشته حتا قادر به ترجمۀ یک کتاب یا یک مقالۀ خارجی نبودیم و میبایست منتظر میماندیم که یک ایرانی آن را به زبان فارسی ترجمه کند تا ما از آن بهره ببریم. فقط به یک رسانه داخلی و دیگر رسانههای خارجی دل میبستیم. ولی اکنون ناشران، نویسندهگان و مترجمانِ لایق و متعددی داریم که به کیفیتِ کارِ ایرانیها، کار میکنند و افتخار میآفرینند. ما پیش از پانزده سال روزنامهنگاران با اعتبار اندک داشتیم که بیشتر با فکر سنتی مسلح بودند. اما حالا روزنامهنگارانی داریم که با توسعه و آگاهی و جهانی شدن آشنا شده اند. حالا در کنار همه کاستیها رسانههای پویا و پر شور چاپی، تصویری و صوتی داریم که تا ثیرگذار اند. بنابرین حتم دارم که این روند اگر ادامه یابد، در آیندۀ نهچندان دور میتوانیم در کار رسانهیی از بسیاریها جلو بزنیم و با تبعیت از تعدیل قدرت و نرم شدن آن به حق آزادی بیان به شکل درستتر آن دست یابیم.
Comments are closed.