احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهارشنبه 27 اسد 1395 - ۲۶ اسد ۱۳۹۵
بخش دوم و پایانی/
اریک کاسپو
برگردان: محبوبه نیکونژاد
جدیترین دوره توسعه اروپایی، از قرن هفدهــم تا بیستم، دوره تغییرات سریع، شورش و تقسیمات جدی درون جامعه اروپایی بود. از لحاظ اقتصادی، تغییر از تسلط کشاورزی به صنعت به وجود آمد. از لحاظ سیاسی و اجتماعی، انتقال از یک وضعیت سلسله مراتبی، به یک وضعیت تساویگراترِ قدرت ایجاد شد. این فرآیندها کافی بودند تا مجموعهیی از ارزشهای جدید و بسیار متفاوت را به وجود آورند؛ اما در بافت امپریالیسم، آنها تأثیر بیشـتری داشتند: آنها آنچه را که جامعه شناسان یک “بحران در ارزشها” مینامند، به وجود آوردند.
کارل مانهیم در ایدیولوژی و مدینه فاضله (Karl Manheim, Ideology and Utopia, 1936 ) توضیح میدهد که چهگونه فرآیندِ دموکراسی در ترکیب با اقدامات امپریالیستی، به بحران در ارزشها منجر شده است.
دموکراسی، دورهیی از امکان اجتماعیِ فوقالعادهیی را میآفریند، که در آن مردمِ یک طبقه، وضعیت اجتماعی را تغییر میدهند، و یاد میگیرند که اجتماع شان را از طریق چشمانِ طبقه دیگر ببینند. امپریالیسم، مردم را در تماس نزدیک با ملتهای دیگر، با روشهای متفاوت و ارزشهای متفاوت آورد. اما نه امپریالیسم و نه دموکراسی، خودشان نیازی به واژگونی ارزشهای سنتی ندارند. اما یک منبع فرهنگی نامتجانسی، دیگری را تقویت میکند، و تماسِ ترکیب شده از جابهجایی عمودی بین طبقه ها، و حرکت افقی بین فرهنگ ها، میتواند باور به اعتبار ابدی و جهانیِ طرز تفکر سـنتیِ را آشفته کنـد. کارل مانهیم، در وهله اول، یونان باستان را و نه “روشنگری قرن هجدهم” اروپایی را توصیف میکرد، گرچه به دومی توجه زیادی داشت. با افزایش سرمایهداری صنعتی، این فرآیند، فقط تشدید شده است، از آنجایی که سیستمِ اقتصادیِ جدید، بخش بزرگی از جمعیت را از مناطق روستایی به مناطق شهری انتقال داد، به طور عظیمی جابهجایی را میان طبقات، رو به ترقی و رو به رکود ایجاد کرد؛ و با افزایش تلفیق آنها درون اقتصاد سرمایهداری به عنوان منابع مواد خام، منابع کار، و بازارها برای کالاهای تولید شده، آن را بسط داد.
جایگشتهای بزرگِ افقی و عمودیِ دوره مدرن، اروپاییها را قادر ساخت تا سیستمهای گوناگون ارزشها را درک کنند و گرامی دارند، و سرانجام بردبارتر، و بالاخره پذیراتر برای دیگر روشهای تفکر شوند. طی چهارصد سال، تمدن اروپایی و انشعاباتش، از یک حالتِ اطمینان مطلق، که روشهای خود را روشهایی خدایی می دانستند و روشهای دیگر مردمان را؛ چیزهای غریب، انحرافات، اشتباهات یا بدعتکاریها تلقی می کردند و در باوری مصنوعی و ساختهگی از ارزشها بودندـ عبور کرد. آخرین قربانی امپریالیسمِ اروپایی، خود اروپا بود. همان گونه که «تری ایگلتون» (Terry Eagleton) آن را این گونه بیان می کند: “این سخت است که متقاعد شوید وقتی سخت مشغول مطیع کردنِ جامعه دیگری هستید که کارهایش را در یک روش اساساً متفاوت اما ظاهراً مؤثر هدایت میکند، روش شما تنها راه ممکن است” (۱۹۹۱:۱۰۷). ارزشهای فردی حتا هنگام ِ حرکتهای درونی فرهنگِ خودی هر شخص، حتا قبل از روبهروشدن با دیگری، متزلزل میشوند.
اسطورهشناسیِ تطبیقی، و انسانشناسیِ تطبیقی، هرگز پُرکشش و ممکن نمیشـد، مگر آنکه ارزشهای اروپایی، هم درداخل، با تغییرات سریع فرهنگی؛ و هم در خارج، متزلزل میشدند. دانش تطبیقی اجتماع، هیچ جایگاهی در جهان مطلقهای فرهنگی ندارد. در چنین جهانی، تنها یک فرهنگ وجود دارد و هیچ چیز برای تطابق با آن موجود نیست؛ اما فقدان فرهنگی موجود است. در چنین جهانی، هیچ دلیلی برای تطبیق، و هیچ سود آشکاری در عمل وجود ندارد. این اصول، موطن اصلی خودش را در جایی در میان مطلقگرایی فرهنگی قرن هفده، و نسبیتگرایی فرهنگی اوایل قرن بیستم پیدا کرد؛ هنگامی که فرهنگها بهعنوان متمایز، و متفاوت در درستی خودشان دیده شدند.
دوران شکوفایی اسطورهشناسی تطبیقی از حدود ۱۸۵۰ تا ۱۹۲۰ ادامه یافت، در این هنگام هنوز باوری راسخ در برتریِ فرهنگ اروپایی وجود داشت، اما به مراتب توافق کمتری درباره تعریف تفاوت خاص خودش دیده میشد.
اسـطورهشناسی نقشِ بهویژه مهمی در گفتمان خود و دیگری بود. تصور میشد بتواند امکان دسترسی مستقیم به ذهن و فهم بدهد. هنگامی که اسطورهشناسی تطبیقی در اوج خوشبختیاش، آشکارا اسطورهها، باورها، و فرهنگها را مقایسه میکرد، به طور ضمنی نیز قدرتهای ذهنیِ انسانهای اقوام مختلف را در اصطلاحاتی چون زیرکی، عقلانیت، ظرفیت صعود بر فراز خرافات، دیدنِ حقیقت، دادنِ مسیر، و ایجاد رهبری، مقایسه میکردـ و نهایتاً توجیه برتریِ اروپایی در خطر افتاد. اما اگرچه بیشترِ این تب و تابها ناشی از تطبیقگرایی اولیه چه تلویحاً و چه تصریحاً با اقوام و ارتباطات ایجاد شد، اما ناشی از رقابت سیسـتمهای ارزشی درون خود اروپا نیز بود. اگر تصویر وحشی، با همه تناقضاتش، اساساً نقطه مقایسه برای خودتعریفی اروپایی شد، گاهی قطبهای متناقضش، توسط نظامهای ارزش مخالفی درونِ جامعه اروپایی جانشین میشـد. جوامع وحشی که اغلب بسیار متمدن بودند، بنا بر تصویر جامعه اروپایی، از نو شکل تازهیی گرفتنـد.
Comments are closed.