گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/ چهار شنبه 3 سنبله 1395 - ۰۲ سنبله ۱۳۹۵
بخش سوم/
کلیسای کاتولیک که خودش را نمایندۀ خدا در زمین میدانست، به فروشِ تکتهای مغفرت دست میزد و با گرفتن پولهای هنگفت، برای مسیحیان تکتهای آمرزش (صکوک غفران) میفروخت و بر ذخیرههای پولی خویش میافزود. داعیۀ نمایندهگی عام و تام از خدا و فروش تکتهای آمرزش، زمینههای سوءاستفاده، قتل، جنایت، حقتلفی و فیالجمله نابسامانیهای اجتماعی را فراهم آورده بود. ثروتمندان به اعتقاد به اینکه میتوانند تکتِ آمرزش خریداری کنند، دست به هر جنایتی میزدند و از هیچ عملِ شنیعی دریغ نمیورزیدند، در حالیکه فقرا چنین توانی نداشتند و گویی مسیحیت رحمتی برای ثروتمندان بود که فقرا و بیبضاعتان از آن محروماند. با این بیان، کسانی که ثروتِ هنگفت داشتند و از مزیتهای مادی برخوردار بودند، میتوانستند سعادتِ اخروی خویش را نیز بخرند و نجاتشان از آتش جهنم در همین دنیا را تضمین کنند.
مارتین لوتر که از رهبران اصلاح دینی به حساب میآید، آمرزش گناهان را با خریدِ تکت و عوامل بیرونی به چالش کشید و به جای آن، ندامت درونی و توبه را سبب آمرزشِ گناهان خواند. چنانکه پولادی آورده است:
در سال ۱۵۱۷ م مارتین لوتر که خود کشیش بود، اعلامیهیی حاوی ۹۵ نکته در مورد رسم آمرزشِ گناهان و برخی مسایل مرسوم در کلیسای روم بر سر درِ کلیسای ویتنبرگ آویخت که در آن استدلال شده بود که اعمال بیرونی مثل خرید آمرزش گناهان نمیتواند جای توبۀ قلبی را بگیرد. از آنجاییکه نظریۀ آمرزش گناهان با اقتدار پاپ مربوط بود، این ایراد و اعتراض در واقع تمام وجود اقتدار پاپ را زیر سؤال برد. آلمانیها که از دخالتِ پاپ در سرزمین خود بهشدّت ناراضی بودند، به حمایت از لوتر قیام کردند و این حرکت با جنبش ناسیونالیسم درآمیخت .
از این منظر، توبه امرِ درونی است و گناهان جز با ندامتِ وجدانی و بازگشتِ درونی بخشیده نخواهد شد. رویکرد لوتر در حقیقت کاستن از شأنیّتِ اجتماعییی بود که پاپ بر بقای آن پای میفشرد. جایگزینی که لوتر پیش کشید، همان بازگشت به وجدان و درونی دانستن امرِ توبه بود. آموزۀ خودمرجعیّتِ دینی، به مرجعیّتزدایی کلیسای کاتولیک انجامید و کتاب مقدس که تا آنزمان در انحصار کلیسا بود، به دستِ مسیحیان قرار گرفت و تفسیرها از کتابِ مقدس بیواسطۀ کلیسا صورت پذیرفت.
لوتر با فردی کردنِ امر توبه و با طرح خودمرجعیّتِ دینی، به تفکیکِ نهادِ دین و سیاست دست یافت و پایههای دینی سکولاریسم در همین مقطع تاریخی ریخته شد. لوتر هدفِ کلیسا را تأمین خیر معنوی، و دولت را مسوول خیر مادی بشر میدانست و به لحاظ معرفتشناختی، میان امرِ مادی و معنوی مرز قایل شد و تصدی هر امری را به نهادی واگذار کرد. دین در این رویکرد، نهادی در عرضِ سایر نهادهای اجتماعی قرار گرفت. انزجار مردم در سدههای میانه در برابرِ اصل دین نبود، بلکه اعتراضی در مقابل رجالِ دین دانسته میشد؛ آنهایی که با نامِ دین و نمایندهگی از خداوند دست به استبداد میزدند و به حقوق و آزادیهای افراد وقعی و ارزشی قایل نبودند. این حرکت که در برابرِ متولیان دینِ مسیحیت آغاز شده بود، آرامآرام در برابرِ خودِ دین قرار گرفت و مردم در موردِ دین، با معیار رجالِ دین قضاوت کردند. مزید بر اینها، دین مسیحیت نارساییهای درونییی هم داشت که میتوان از آن به عوامل دینی شکلگیری سکولاریسم یاد کرد. مسیحیت که بیش از اجتماع به افراد و امرِ اخلاقی توجه داشت، زمینۀ خوبی برای فردی کردنِ دین شمرده میشد. با این حساب، مسیحیان یا باید مسیحیت را کنار میگذاشتند تا به پیشرفتهای بیشتری دست یابند، و یا در سایۀ مسیحیت از پیشرفت و اکتشافاتِ علمی دست میشستند. مردم گزینۀ اول را انتخاب کردند و مسیحیت را کنار گذاشتند تا به پیشرفتهای انکارناپذیری علمی دست پیدا کردند.
پاسخگو نبودنِ مسیحیت به پرسشهایی که تازه خلق میشد، و تعارضِ تفسیرهای کلیسا با رهیافتهای جدید علمی یکجا شد تا سکولاریسم و طرحِ جدایی دین از سیاست ریخته شود و دین که در گذشتهها تمامی ساحتهای زندهگی بشر را احتوا میکرد، به نهادی در عرض سایر نهادها تقلیل پیدا کند. در این میان، پژوهندهگانی سعی کردند تا دین را دارای منشای وضعی نشان دهند و لباس قدسیتِ آن را از تنِ آن بیرون کشند. کسانی دین را مولودِ ترس گفتند و شماری نیز دین را برخاسته از اقویا دانستند. در این میان، برخیها چون زیگموند فروید برای دین منشای روانی و غریزی قایل شدند و جامعهشناسانی بر اینکه دین برخاسته از جامعه و تجلی آن است، پای فشردند.
رویکردهایی اینچینی، در حقیقت سعی بلیغی بود که در جهتِ قدسیّتزدایی دین مسیحیت صورت میگرفت و مسیحیان نیز راهی جز تن دادن به سخن پژوهندهگانشان نمیدیدند. تحقیق روی کتبِ مقدس در قرن هجدهم نشان داد که اولاً: این کتابها سالها بعد از وفاتِ حضرت عیسی نوشته شدهاند؛ ثانیاً: کتبِ مقدس در زمانهای مختلف نگاشته شده و در زمان واحدی تحریر نشدهاند؛ ثالثاً: کتابهای مقدس توسط چنین مؤلف نگاشته شده و مؤلفِ واحدی نداشتهاند. نتیجۀ این پژوهشها چیزی جز تردیدافکنی در منشای الهی دین مسیحیت نبود. مردم که با ظهور دستآوردهای علمی، اطمینان بیشتری به علما پیدا کرده بودند، به نتایجِ تحقیقِ آنها نیز ارج قایل شدند. کتب مقدس که با عبور از تاریخ به مسیحیان رسیده بود، زمانی قدسیّتش را حفظ میکرد که دلایل تاریخیِ کافی بر الهی بودنِ آن وجود میداشت. تحقیقات تاریخی دانشمندان در موردِ کتب مقدس نتوانست الهی بودنِ آنها را به اثبات برساند، بلکه برعکس نشان داد که این کتابها توسط اشخاص مختلف و در زمانهای مختلفی نگاشته شدهاند. این مسأله قدسیّتِ این کتابها در زیر سایههای ابهام برد و زمینههای علمی طرد مسیحیت از حوزههای عمومی، و حتا خصوصی را بیش از پیش فراهمتر کرد.
حرکت لوتر به تحدیدِ بیشتر قلمرو دین انجامید و پژوهشهای بعدی، دین را نشانه گرفتند و ضعفهای دین مسیحیت نیز کمک کرد تا این دین – که قبلاً در حدّ رابطۀ فردی بشر با خدا تقلیل یافته بود – از جغرافیای فردیّت نیز رخت بربندد و سکولاریسم عقلمحور بر ساحاتِ گوناگون زندهگی بشر دامن بگستراند. انسانی که سدهها سعی میکرد خودش را از چنبرۀ دین رهایی بخشد، اکنون با غلّ و زنجیرهای دیگری دست به گریبان بود و ماشین به جای کلیسا نشسته بود و فرمان صادر میکرد. او اسیر ماشینیسمی شده بود که آن را اوجِ رهاوارهگی خویش میدید. انسان، خودش را دودستی به منطق ماشین سپرده بود و با ارادۀ خویش از اسارتِ کلیسا به اسارت ماشین درآمده بود.
رویدادهایی که گفته آمدیم، سبب شد تا اندیشمندانی در پرتو عقل خودبنیاد و مستقل از دین، به طرح نظام سیاسی دست بزنند و بدیلهایی برای نظامِ تیوکراسی قرون وسطایی به دست دهند. هابز با طرح اینکه «دولت حاصلِ وفاق، رضایت و قرارداد است » مشروعیتِ آسمانی دولت را به زمین آورد و مردم را در ایجاد دولت، دارای نقش تعیینکننده دانست. از آنجاییکه قرارداد اجتماعی هابز به نظام شاهی منجر میشد، روسو این نظریه را بسط داد و تصحیح کرد. او اصل قرارداد اجتماعی را پذیرفت، اما منتهی شدن آن را به نظام شاهی نادرست دانست. روسو قراردادِ اجتماعی را موجب ظهور نظام دموکراسی دانست و بر نقشِ مردم در تعیین سرنوشتشان تأکید داشت. قرارداد اجتماعی که در برابر وضعِ طبیعی قرار میگرفت، ویژهگی دنیای مدرن و عقلانیّت زمان بود. در این میان، مونتسکیو از تفکیک قوا سخن گفت، و جان لاک، پایههای حقوق طبیعی را ریخت که با آن ریشههای الهی حقوقی مانند حیات، مالکیت، آزادی و … فرو خشکید. سرانجام دموکراسی لیبرال که برخاسته از بستر سکولاریسم و لیبرالیسم بود، انواع گوناگونی پیدا کرد و مورد نقد و نظرهای بسیاری نیز قرار گرفت.
با این وصف، نویسندهگانی که زمزمۀ ناسازگاری دین و سیاست را در اسلام سر میدهند، بهدلیل یکسانانگاری اسلام و مسیحیت، و نیز بیتوجهی به شرایطِ تاریخی و اجتماعیِ تکوین سکولاریسم به خطا رفتهاند. اسلام از همان آوان ظهور خودش به ارادۀ عمومی در تعیین سرنوشت مردم اهمیت قایل بود و به دستآوردهای عقلِ بشری احترام و استقلالیّتِ بسیاری داده بود. قرآن کریم مشحون از آیاتیست که انسان را به اندیشه در بابِ جهان و انسان فرا میخواند و آن را یکی فریضههای دینی و موجب رستگاری دانسته است.
سکولاریسم
سکولاریسم از واژۀ لاتینیِ Saeculum ریشه می گیرد که به معنای عدد «صد» است. سکولاریسم در این معنا به رخدادها، روندها و جریاناتی گفته می شود که هر صد سال یک بار تکرار می شود و بر زنده گی انسان تأثیراتِ عمیقی بر جای می گذارد . صدسال که در آن نسل ها تجدید می شوند و جوامع روح و حیاتِ تازه می یابند، در نگاه پیشینیان ابهت و عظمتِ بسیاری داشته است. ریشه های سکولاریسم به معنای جدایی میان دنیا و آخرت تا سدههای میانه می رسد. شگفت آور اینکه، اصطلاح سکولار اولین بار توسط کلیسای کاتولیک بهکار گرفته شد و آنان با جدایی افکندن میان دنیا و آخرت، امور این جهانی را دنیوی می پنداشتند در حالی که امور آنجهانی که ناظر بر بُعدِ روحانی انسان بود و تعالی روحی و معنوی او را تضمین می کرد، اخروی می انگاشتند.
اصولاً مرز نهادن میان دنیا و آخرت در دینِ مسیح ریشه های انسان شناختی داشت. از دیدِ آنها انسان موجودی دوساحتی است که ترکیبی از روح و جسم دانسته می شود. آنها میان جسمانیّتِ انسان با نیازهای دنیوی او، و نیز ساحت روح انسانی با عالم دیگر رابطه می دیدند و با تحقیر ساحت جسمانی و نیازهای این جهانی انسان، به برتری ساحتِ روحیِ انسان که ماهیتاً آن جهانی پنداشته می شد، معتقد بودند. اعتقاد به دوگانه انگاری انسان و به تبع آن، تقسیم امور به دنیوی و اخروی را می توان اولین جرقه های سکولاریسم در غرب به حساب آورد.
در مذهب کاتولیک که ترکِ لذّات دنیوی لازمۀ نیل به تقوا و تزکیه شمرده می شد، بالطبع زنده گیِ دنیوی در برابرِ زنده گی اخروی قرار می-گرفت و سکولاریسم به معنای گرایش به زنده گی دنیوی در برابرِ حیاتِ ربانی و معنوی تعریف می شد. در این مذهب که زنده گیِ ربّانی اصل و برتر شناخته می شد، پرداختن به امور این جهانی بالطبع موردِ تحقیر بود و ارج چندانی به آن گذاشته نمیشد. در یک چنین طرزِ دیدی، سکولاریسم که به معنای پرداختنِ به حیات این جهانی بود، از همان ابتدای ظهورش دارای بارِ معنایی منفی بود . سکولاریسم در این معنا با «ماتریالیسم» و آنچه که بعدها «اومانیسم» نامیده شد، قرابتِ بیشتری پیدا می کند.
در اروپای قرون وسطا، معمولاً واژۀ لاتین Saecularis برای توصیفِ «زمانۀ حاضر» به کار می رفت، اما در عمل به روحانیونی هم که سوگند رهبانیّت یاد نکرده بودند، سکولار گفته می شد. این روحانیون که به جای اختیار کردن انزوای راهبانه، اشتغال «دنیوی» را برگزیده بودند، سکولار نامیده می شدند .
این واقعیّتِ تاریخی نشان می دهد که از همان ابتدا در مسیحیّت میان نظام خالص الهی و نظام های این جهانی، اجتماعی و با خلوصِ کمتر تفکیک وجود داشت. سکولاریسم در معنای اولیۀ خودش تقابلی با دین نداشت، بلکه موازی با دین و تا حدّی موردِ بی مهری و تحقیر دین قرار داشت. وصف «سکولار» امروزه در تضاد با واژۀ «دینی» به کار می رود و در این کاربرد، امور دنیوی، مدنی و غیر دینی را می توان سکولار نامید. سکولاریسم در معنای دوم آن، در رویارویی با اموری تعریف می شود که مقدس و غیر قابل نقد دانسته میشود. در این کاربرد، اموری را می توان سکولار نامید که موردِ پرستش و تعبّد نباشد، بلکه بتواند موردِ نقد، داوری و جایگزینی باشد .
Comments are closed.