معاون شورای عالی صلح: مبارزۀ نظامیان افغانستان ادامۀ راه شهید مسعود است

گزارشگر:هارون مجیدی - ۱۸ سنبله ۱۳۹۵

mandegar-3عبدالکریم خدام، یکی از چهره‌های متنفذ ترکمن است که سال‌های درازی در هم‌رکابی با شهید احمدشاه مسعود، قهرمان ملی کشور و سایر مجاهدان افغانستان برای آزادی افغانستان رزمیده است. آقای خدام در زمان حکومت مجاهدین و بعد از آن در سمت‌های زیادی کار کرده، از آن میان: معینت وزارت شهرسازی، سرپرست این وزارت، عضو کمیتۀ انتقال قدرت و فعلاً به‌عنوان معاون شورای عالی صلح ایفای وظیفه می‌کند.
در فرصت کوتاهی که دست داد، برای دانستن خاطراتش از شهید احمدشاه مسعود به سراغش رفتیم. عبدالکریم خدام می‌گوید که شخصیت شهید احمدشاه مسعود ابعاد مختلف دارد و هر چه از ابعاد شخصیتی او گفته شود، اندک است.
از نخستین روزهای آشنایی‌اش با شهید احمدشاه مسعود می‌پرسم، او می‌گوید: من از سال ۱۳۵۷ با قهرمان ملی آشنایی داشتم و اما از دوران مقاومت از نزدیک آشنا شدیم و در خواجه بهاالدین به مدت دو سال در خدمت‌شان بودم.
وقتی برای نخستین‌بار در درۀ پنجشیر به دیدن‌شان رفتم، از حال و احوال وطنداران ترکمن جویا شد و به مارشالِ فقید هدایت داده گفت که کمرِ خدام را بسته کنید تا پیام ما را به برادران ترکمن برساند و به هر اندازه امکاناتی‌که در اختیار دارید، برایش بسپارید تا برای نجات مردم ترکمن استفاده کند.
در روزگاری در خواجه بهاالدین شرایطی پیش آمد که هیچ مهمات و پول در اختیار نداشتیم و از طرفی جنگ نیز شعله‌ور بود، اما شهید احمدشاه مسعود گفت که با توکل به خدا پیش می‌رویم و مبارزه می‌کنیم، او همواره توکل به خدا داشت و از مردم انتظار می‌برد. با همین شرایط بود که خط دوباره جان گرفت و مقاومت ادامه پیدا کرد.
آقای خدام با اشاره به نگاه قهرمان ملی کشور در پیوند به ایجاد وحدت میان شهروندان افغانستان می‌گوید: شهید احمدشاه مسعود واقعاً شخصیت بی‌بدیل بود. صداقت، وطن‌دوستی و همه‌شمول اندیشی او، همه را گرویده خود ساخته بود و تمام شهروندان به قهرمان ملی کشور باور داشتند و بالای او هم‌چون کوه اعتماد داشتند.
به باور او: شهید احمدشاه مسعود همواره با خدا بود و تقوای بی‌نظیری داشت. یک شب که ساعت هم یازده بود، به قرارگاه‌شان در خواجه بهاالدین رفتم. محافظی‌که در دهن دروازه ایستاده بود، گفت: نمی‌داند که آمرصاحب خوابیده و یا مصروف تلاوت و یا هم مطالعه است و برایم گفت که اختیار دارید که داخل اتاق می‌روید و یا منتظر می‌مانید. وقتی دروازه را اندکی گشودم، اشاره داد که داخل بیایم و گفت یک پیاله چای برای خود بریز، من تا آن دم تلاوت را تمام می‌کنم، مشکلی که داشتم بعد از پایان تلاوت حل کرد. او هیچ زمانی کسی را مأیوس نمی‌ساخت و همواره آدم دل‌سوز و مهربان بود؛ اما هیچ‌گاهی قاطعیت و تدبیر را از یاد نمی‌برد. بارها شاهد بوده‌ام که بی‌هیچ محافظی در ناوقت‌های شب به جبهات می‌رفت و از حال و احوال مجاهدین خبر می‌گرفت و به مجاهدین روحیه می‌داد.
آقای خدام از آخرین دیدارش با شهید احمدشاه مسعود چنین حکایت می‌کند: بامداد همان روزی‌که به شهادت رسید؛ نزدشان رفتم. آمرصاحب زیر درخت چنار باغ حاجی عبدالکبیر نشسته بود، برایم گفت که برای حل مشکلاتی‌که داری، صحبت کرده‌ام. برای حل مشکلات سیاسی داکترعاصم همراه‌تان صحبت می‌کند و مشکلات نظامی را عتیق‌الله بریالی حل می‌کند. بعد از این صحبت‌ها، شهید مسعود برایم گفت که جایی می‌رود و مصاحبه دارد، بعد از مصاحبه به خط نبرد در دشت قلعه می‌رویم و ساعت سه بعد از ظهر باردیگر باهم می‌بینیم. با آمرصاحب وداع گفتیم و او برای انجام مصاحبه رفت و من با شماری از ریش‌سفیدانی که با من بود، دوباره به قرارگاه برگشتم.
دقیق نمی‌دانم که دوازده و چند دقیقه بود که شاه علم‌خان به من مخابره کرد و پرسید که خدام صاحب کجا هستی؟ و من جریان را برایش قصه کردم…
او برایم گفت که عاجل خود را برسان که حادثه‌یی اتفاق افتاده، هیچ نپرسیدم که چه حادثه‌یی اتفاق افتاده و زود خود را به باغ عبدالکبیر رساندم. دروازۀ باغ بسته بود و هرقدر گفتیم تا دروازه را باز کنند، کسی باز نکرد و ناگزیر برگشتیم. وقتی به قرارگاه برگشتم، شاه علم‌خان دوباره تماس گرفت و گفت که حادثه‌یی اتفاق افتاده و آمرصاحب زخم برداشته؛ باید عاجل خود را به میدان هلیکوپتر برسانیم، تا رسیدیم، هلیکوپتر پرواز کرد و ما آمرصاحب را ندیدیم(بغض گلوی آقای خدام می‌ترکد و او نمی‌تواند تا ادامۀ این روایت را بازگو کند) و فقط می‌گوید که بسیار دردآور و تلخ‌ترین خاطرۀ زنده‌گی‌ام بود…
بعد از آن، شهید استاد برهان‌الدین ربانی و مارشالِ فقید به تاجیکستان رفتند و بعد از برگشت برای ما زیاد چیز نگفتند و تنها بیان داشتند که آمرصاحب زخم برداشته، ما در کسوت هیأتی باید به دشت قلعه می‌رفتیم و به نیروهای مقاومت روحیه و اطمینان می‌دادیم تا به مبارزه ادامه دهند. وقتی آن‌جا رسیدیم، همه فرماندهان منتظر ما بودند و برای‌شان گفتیم که الحمدالله وضع آمرصاحب خوب است، اما آنان پافشاری می‌کردند تا حداقل صدای آمر صاحب را بشنوند و ما به یک نحوی آنان را قناعت دادیم که پزشکان اجازۀ صحبت‌کردن را برایش نداده‌اند. در یک چنین شرایطی که ما هم حال خوبی نداشتیم، کوشیدیم تا روحیه میان مقاومت‌گران حفظ شود.
آقای خدام می‌گوید که همیشه برای فرزندانش از رشادت و پای‌مردی، عزت و قاطعیت قهرمان ملی یاد می‌کند و فرزندانش شهید مسعود را به‌عنوان الگو در زنده‌گی خود برگزیده‌اند.
آقای خدام از مسوولان حکومتی می‌خواهد تا در زمینۀ حکومت‌داری از روش‌های مدیریتی قهرمان ملی استفاده ببرند.
او باور دارد که جنگ و مبارزۀ نیروهای امنیتی افغانستان ادامۀ راهی است که پیش از این احمدشاه مسعود پیموده است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.