گزارشگر:هادی خوشسیما - ۲۶ عقرب ۱۳۹۱
داستانهای صادق هدایت را میتوان در چهار گروه تقسیمبندی کرد:
۱ـ داستانهای واقعگرا (ریالیستی): آبجی خانم، محلل، مردهخورها
۲ـ داستانهای ناسیونالیستی: مازیار، پروین دختر ساسان و …
۳ـ داستانهای طنز: حاجیآقا، توپ مرواری، میهنپرست
۴ـ روانداستانها (داستانهای سورریالیستی): داشآکل، سه قطره خون، زنده به گور و بوف کور
داستان های بوف کور، زنده به گور، داشآکل، سه قطره و فردا، از نظر نوع جزو نوولهای روانی و از نظر اسلوب جزو داستانهای سورریالیستی محسوب میشوند.
در این داستانها، تظاهرات روح یا ناخودآگاه مطرح است. نویسندهگان اینگونه آثار سعی در ورود به دنیای مبهم و مجهول روح و خفایای ناخودآگاه داشتهاند و از اینرو، توصیفات و تجربیات آنان در بسیاری از موارد شبیه به هم است.
تا به امروز، آثار زیادی چه به زبان فارسی و چه به زبانهای خارجی دربارۀ آثار هدایت به ویژه بوف کور نگاشته شده است. در این مختصر، سعی بر این است این رمان از نظر سبک بررسی شود.
در سال ۱۹۱۰ پیکاسو و براک از پیروان سزان، نقاش معروف فرانسوی، سبک کوبیسم را ابداع نمودند. در سال ۱۹۱۳، آپولینر، شاعر برجستۀ ایتالیایی، شعرهای خود به سبک کوبیسم را منتشر کرد و در همین دوره در روانشناسی، فروید کتاب معروف توتم و تابو را نوشت و مسالۀ ناخودآگاه را عنوان نمود که در شکلگیری و پیشرفت سورریالیسم تأثیر بهسزایی گذاشت. (تأثیرپذیری علوم و فلسفه و هنر بر یکدیگر)
همچنین، این امکان هست که هنرمند از مباحث زمان خود، بیخبر باشد، ولی میتواند به کمک آگاهی و درک شهودی، زمان خود را کشف و اثر خود را مکتوب نماید. بنابراین ـ شاید ـ هدایت از سبک سورریالیسم (فرا واقعگرایی) اطلاعی نداشته و یا آثار آن سبک را ندیده باشد ـ امری که بعید به نظر می رسد ـ ولی همانطور که ذکر شد، هنرمند واقعی نسبت به زمان و روح زمان خود، آگاهی و شهودی دارد که با سایر افراد متفاوت است و این درک شهودی در صادق هدایت منجر به نوشتن رمانی (شبه رمان) شده که میتوان تا حدودی آن را به سبک سورریالیسم منتسب کرد. مهمترین منظور نویسندهگان سورریال، دست زدن به نگارش خودکار و از این طریق ایجاد فضای چند بُعدی (چند زمانی) در یک اثر است که بدین وسیله، خواننده را دایماً در معرض کشفهای جدید و استنباطهای متفاوت هدایت میکنند.
در کلِ داستان بوف کور، خواننده با یک نوعی بازی با زمان و مکان، جابهجایی شخصیتها (راوی، عمو، زن اثیری، پیرمرد، خنزر پنزری، لکاته و …) و همچنین شخصیتهای سیال و نابههنجار – نه از لحاظ اخلاقی بلکه نابههنجاری از نوع رفتاری، همچون نابهنجاری در داستان داش آکل هدایت – روبهروست و ابهام و تردید، فضاهای رؤیاگونه (فضاهای سورریالیستی) و امور شگفت و غریب در این داستان نقش بهسزایی دارد و همین امر، موجب سردرگمی و هیجان بیشتر خواننده میگردد.
داستان به دلیل تداخل زمانی و جاری بودن زمانهای متوازی، نه آغازی دارد و نه پایانی؛ همه چیز در هم و مبهم است و در هر قسمت خواننده با فضاهای جدید و ابهامهای ممتد روبهروست.
در این رمان، راوی که برای سایۀ خود مینویسد، مشغول نقاشی بر روی قلمدانی است که عمویش [کاکایش] وارد میشود: به هر حال عمویم پیرمردی بود قوز کرده که شالمۀ هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پارهیی روی دوشش بود و سر و رویش را با شالگردن پیچیده بود، یخهاش باز و سینۀ پشمآلودش دیده میشد.
راوی در جای جای داستان تشابه عمو، پیرمرد و خود را بیان میکند: یک شباهت دور و مضحک با من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینۀ دق افتاده باشد.
در اواخر قسمت اول کتاب بوف کور، راوی با پناه بردن به افیون دچار حالت خلسه شده و در یک حالت نیمهخواب و نیمهاغما فرو میرود و در محیط غریب و در عین حال طبیعی، رها می شود: «حس کردم که زندهگی من رو به قهقرا میرفت، متدرجاً حالات و وقایع گذشته و یادگارهای گم شده، فراموش شدۀ زمان بچهگی خودم را میدیدم. نه تنها میدیدم، بلکه در این گیر و دار شرکت میکردم.»
قسمت دوم بوف کور هم مانند قسمت اول، سرشار است از تصاویر درهم، امور وهمی، جابهجایی و نابههنجاری شخصیتها؛ امور و نکاتی که در آثار و نوشتههای پیروان آندره برتون، رهبر سورریالیستها، منعکس شده است که در ذیل به آن، اشارتی خواهد شد.
مکتب سورریالیسم
نهضت یا مکتب سورریال، نهضت یا مکتبی آوانگارد نیست که دفعی و ناگهانی و بدون هیچ پیشینهیی ایجاد شده باشد، بلکه کسانی همچون هگل، افلاطون، فروید و مکاتبی چون، سمبولیسم، آکمهایسم، ایماژیسم و به خصوص فوتوریسم، کوبیسم و داداییسم در پیدایش سورریالیسم و شکلگیری اولیۀ آن مؤثر بودند.
در اینجا فرصت آن نیست که به هر یک از این مکاتب و تأثیر آنها در پیدایش مکتب سورریالیسم پرداخته شود؛ از اینرو مختصراً به شرح اهداف نظرات و آثار رهبران و پیروان این مکتب میپردازیم.
پیدایش مکتب سورریال
آنچه ما به طور معمول زندهگی مینامیم، روی دیگر (روی بیرنگ) سکۀ حقیقی است. انسان نومید میشود؛ زیرا روی دیگر سکۀ وجود را که بیاندازه وسیعتر و زیباتر است، نمیشناسد و یا از آن بیخبر است و یا دور از دسترس میشمارد.
گروه دادا (داداییسم) که از شاعران و نویسندهگانی چون؛ آندره برتون، ژان پولان، مارسل دوشان و تزارا تشکیل شده بود، به دنبال اختلافات اساسی بر سر انکار یا تحول ادبیات و هنر، به سرعت رو به افول نهاد و سرانجام در حوالی سال ۱۹۲۱ تجزیه و منحل شد و هر دسته از همکاران آن به یکی از از جنبشهای مختلف پیوستند. از آن جمله یک گروه که مهمتر شمرده شد، به نام سورریالیسم شهرت یافت. ( ۱۶۲۴ )
پیشوای مکتب سورریالیسم که لفظ آن به معنی مافوق (sur) واقعیت (real) است، آندره برتون بود.
آندره برتون لفظ سورریال را یک عمل غیرارادی ذهن تعبیر میکرد. به این منظور که فعالیت واقعی اندیشه را به وسیلۀ گفتار یا نوشته یا به طریق دیگر بیان کند. به عقیدۀ او، حالات هوشیاری انسان بیدار تنها یک جلوۀ محدود از فعالیت ذهنی است که قیود خارجی و تأثیر اراده و توجه، آن را زیر فشار قرار میدهد و پس میزند و تابع روش مصنوعی عقل میسازد. اگر اندیشه را آزاد بگذاریم، این راههای تنگ را که موجب خفقان اوست کنار میگذارد و به قدرت کامل خیال میپیوندد.
آندره برتون به این نتیجه میرسد که در آینده، خیال و واقعیت در یکدیگر حل میشود و از مجموع آنها یک نوع واقعیت برتر، یک مافوق واقعیت، حاصل خواهد شد.
پیروان سورریالیسم متفقالقولاند در اینکه خودآگاهی یا هوشیاری، حصاری است گرداگرد ذهن انسان، که باید ویران شود تا بتوان به قلمرو ذهنی وسیعی که در مقابل آن، ناهوشیاری خوانده شده است، دست یافت.
اکتشافات فروید در ترویج و تأیید این مکتب هنری، تأثیر فراوان داشت و مبانی تجربیِ آن را ایجاد نمود.
پیروان این شیوه، برای جستوجوی معانی و مضامین، چه در شعر و چه در رمان به عوالم صرع، هیستری، هذیان، خواب، خیالهای وحشتانگیز میان خواب و بیداری و مانند آن رو میآوردند.
سورریالیسم هدفی دارد و فنونی. هدف آن دستیابی به جهان فراختر بود که ورای جهان محسوس و معقول است.
سورریالیسم ایجاد وسیلۀ شناختی است از قلمروهایی که تا آن زمان اعتنایی به آنها نشده است؛ یعنی عالم رویا، وهم، دیوانهگی و …
سورریالیسم خط ربطی است بین دنیای خواب و بیداری.
سورریالیسم برخوردی است تراژیک بین قدرتهای روح و شرایط زندهگی.
سورریالیسم مخدرهیی است تازه که فرزند سرسام و تاریکی است.
سورریالیسم انتظاری است که رمبو زندهگی حقیقی مینامد.
ارزش آثار سورریالیستی تنها از معنی ژرف آن مایه نمیگیرد، بلکه از شکل آن نیز ناشی است. تطابق شکل و محتوا که اساس زیباییشناسی کانت است، در عین حال میتواند از خصوصیات آثار سورریال شمرده شود. آثار سورریال هیجان مبهمی را در روح ایجاد میکند که ناشی از این است که نمیداند آیا خودش یک دنیا میسازد یا جنبهیی از دنیا را کشف میکند.
در بررسی این گونه آثار، باید هر گونه پیشداوریِ زیباییشناختی و عقل و منطق را فراموش کرد تا بتوان چنین آثاری را پذیرفت.
آثار سورریال شباهت زیادی با هم دارند و این از بیان همسویۀ انسانهایی حکایت دارد که در شرایطی مشابه، درگیر با رویدادهای یکسانی بودهاند. نویسندهگان چنین متونی، به نهانگاه روح، ناخودآگاه جمعی که در همۀ افراد بشری مشترک است، نزدیک میشوند و یا ره مییابند و از اینرو، شرح مشاهدات و گزارش آنها به شرح گزارش کسان دیگری شبیه خواهد بود که به این نهانخانه راه یافتهاند.
فنون سورریالیسم و بازتاب آن در بوف کور
پیروان مکتب سورریال برای رسیدن به سورریالیته، فنون و اصولی را در نظر گرفتهاند که عبارتاند از:
۱ـ عالم جنون و دیوانهگی
۲ـ طنز و هزل
۳ـ دنیای وهم و خواب
۴ـ اشیا و مکانهای سورریال (فرا واقعی)
۵ـ نگارش خودکار
۶ـ زمان درونی
عالم جنون (دیوانهگی) و بازتاب آن در بوف کور
جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد
ز عقل مصلحتبین صد بیابان دورم اندازد
صایب
جنون و دیوانهگی راهی است به عالم ناهشیاری و واقعیت برتر.
در دنیای دیوانهگان، تخیل حاکم مطلقالعنان است. روح آنها در حالتی سیر میکند که فقط در نظر مردم عادیِ کوچه و بازار، متضاد و بیتناسب است. آنها عادت تطبیق با زندهگی روزمره را از دست دادهاند، اما دنیای آنها برای خودشان همان قاطعیت را دارد که دنیای عادی برای ما.
مطالعۀ پریشانگوییهای آنها، افق معرفت را به طور محسوس گستردهتر میکند و ما را از واقعیت عملی و محدود دور میسازد.
دیوانهگان در دنیای رؤیا و وهم زندهگی میکنند و دیدگاههای تازهیی را دربارۀ این عالمی که در آن همهچیز مجاز است، به روی ما میگشایند. آنها در تخیل خویش از آرامش زیادی برخوردار اند و از هذیان خویش به قدر کافی لذت میبرند.
دیوانهگی اولین قدم به سوی بالاترین آزادیهاست؛ زیرا این امکان میدهد که همۀ اجبارهای عقل سلیمِ ادعایی را پشت سر بگذارد.
دیوانهگی نقطۀ پایان اندیشه و حد نهایی عصیان است؛ عصیانی که تصمیم میگیرد بلافاصله برای خود دنیای دیگری با تحقیر هرگونه سازش با دنیای واقعیت بسازد.
دیوانهگی و جنون غرقابی است که چون کسی در آن افتد، دیگر امکان بازگشت به ساحل ندارد. بنابراین، شیوهیی که سورریالیستها برای آفرینش اثر خود استفاده میکردند، دیوانهگی نبود، دیوانهبازی و به قول برتون، تقلید از بیماران روانی بود.
دیوانهگی یا ناهنجاری رادیکال در آثار هدایت با سه مضمون؛ مرگ، عشق و نوشتن ارتباطی متقابل دارد.
در سه قطره خون و زنده به گور، راوی داستان دیوانه یا شبهدیوانه است. راوی بوف کور نیز شخصیتی نابههنجار است. هدایت او را بهسان فردی نامتعارف، شخصیتی منزوی، سرخورده، خشمگین و متفاوت با دیگران به ما میشناساند. زندهگی او عملاً در هیچ زمینهیی، زندهگی فردی معمولی و بههنجار نیست.
دیگر شخصیتهای هدایت نیز از لکاته گرفته تا داش آکل، شخصیتی نابههنجار هستند. البته باید توجه داشت که این نابههنجاری به حیطۀ اخلاق کاری ندارد، بلکه نابههنجاری روحی و روانی است.
شخصیتهای داستانهای هدایت به نوعی روحیهیی غیر یا ضد عقلانی دارند و به گونهیی نامتعارف، بر مبنای باورها یا رویکردی یکه زندهگی میکنند؛ در جهان خود غرق هستند و چندان توجهی به جهان عینی و برون ندارند و از این امر لذت میبرند.
همانطور که در سطوح فوق ذکر شد، دیوانهگی با سه مضمون، نوشتن، عشق و مرگ در ارتباط است.
Comments are closed.