احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمود کویر / سه شنبه 14 جدی 1395 - ۱۳ جدی ۱۳۹۵
فلک، تقدیر، حکم ازلی، قضا و قدر در شعر حافظ بسامد بالایی دارد. همین امر بسیاری را بر آن داشته است تا به این نتیجه برسند که حافظ برای انسان، قدرت و اختیار را باور نداشته و سر تسلیم در برابر تقدیر فرود آورده و تدبیر به شمشیر و تقدیر سپرده است.
زبان و ادبیات فارسی پُر است از واژهگان و ترکیبها و شعرها و داستانها در زمینۀ وانهادن کار و انداختن بار مسوولیت بر دوش روزگار. اما گسترۀ اندیشههای حافظ چنین نبوده است. حافظ بر فرهنگ پسمانده و سنگشده و دلمردۀ زمان خویش شوریده است. فرمان او بر دانایی و دلآوریست. او بر فلک و ستاره میتازد و انسان را فرمانروای سرنوشت خویش میداند:
گدای میکدهام لیک وقت مستی بین / که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
حافظ در رسیدن به آرزو و مراد خویش، چرخ و فلک را برهم میزند و بر هیچ حکم ازلی سر فرود نمیآورد:
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
وی بر آن است تا دنیای دلمرده و کهنه و وامانده را در هم ریزد و طرحی نو بریزد و ما را و جهان را فرا میخواند تا با شادی و شور و شیدایی:
… گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
رند گستاخ، بهشت عدن و حوض کوثر را در میخانههای شیراز میجوید و بر خاک مصلا و کنار آب رکنآباد بهشتی بر زمین میسازد. بر انسان بانگ میزند که تویی آفرینندۀ بهشت بر خاک!
اگر شب تاریک و بیم موج و گردابی هایل است، ساحلنشین بیپروا مباش! اگر زمانه و حاکمان روزگار، رهزنان اندیشه و هنرند، برخیز و برخروش و بانگ بر زن و با سیاهی در آویز تا سپیدی رخ نماید:
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است / چون از این غصه نتابیم و چرا نخروشیم
اگر چرخ این روزگار بیسر و پا، بر مدار خودکامهگان میگردد، مباد که سر بر آستان نومیدی و دلمردگی و شکست و تسلیم فرود آرید، بلکه:
تا بیسر و پا باشد اوضاع فلک زین دست / در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
حافظ میگوید که نباید کوتاهی ما، نادانی حاکم، دردها و رنجهای زمانه را بر دوش فلک و روزگار و سرنوشت انداخت:
راز درون پرده چه داند فلک، خموش
و دست از طلب ندارم تا کام من بر آید / یا جان رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
شاعر زبان پر زبانۀ زمانۀ خود است. در بیتهای زیر حافظ روزگار و زمانه را دشمن عاشقان و دانشورزان و هنرمندان میداند و بر روزگار و فلک میتازد که چنین خوارپرور است و این به جبری بودن او، ربطی ندارد. شعر او اعتراضی رندانه در برابر کژپروریهای روزگار است و فلک در اینجا همان حکومت تبهکارِ زمانِ اوست. حافظ که دلاورانه بر محتسب و مفتی و زاهد و فقیه میتازد، مگر نمیداند که هماینان دشمان آزادی و آزادهگیاند. میداند و نیک میداند و میسراید که:
ـ فلک به مردم نادان دهد زمام مراد / تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
ـ ارغنونساز فلک رهزن اهل هنر است / چون از این غصه نتابیم و چرا نخروشیم
ـ کشتی ارباب هنر میشکند / تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
ـ هنر نمیخرد ایام و غیر از اینم نیست / کجا روم به تجارت چنین کساد متاع
ـ ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت / به سوی دیو محن ناوک شهابانداز
ـ چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
قضا و قدر، حکم ازلی و سرنوشت در شعر حافظ با رندی و طنز درآمیخته است. هرکجا که نیازی به پاسخی طنزگونه در پرسش میپرستی و رندی و عشقبازی باشد، حافظ حواله به تقدیر و حکم ازلی میکند و این طوق از گردن میاندازد. حافظ برای گریز از مسوولیت و فرار از برابر سختیها نیست که سخن از قضای آسمان میکند، بلکه در پس پردۀ سخن جادویی خویش، بر این قصهها و خرافات میتازد:
مرا مهر سیهچشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بهجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد
و من ز مسجد به خورآباد نه خود افتادم / اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
و در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند / گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
و در خورآباد طریقت ما به هم منزل شویم / کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
تهیه و تنظیم: زهره سمیعی
بخش ادبیات تبیان
Comments are closed.