احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهار شنبه 4 حوت 1395 - ۰۳ حوت ۱۳۹۵
از اول قرار به ترجمۀ لغت به لغت نبود. من دن آرام را وسیلهیی رام یافته بودم برای پیشنهاد زبانی روایی به نویسندهگان فارسیزبان. به دلیل آنکه فضلا بیاینکه معلوم باشد مشروعیت فتواشان را از کجا آوردهاند زبانی بهکار میبرند که ربطی به زبان زنده و پویای مردم ندارد. (البته باید ازشان ممنون بود که حسابشان را از حساب مردم جدا کردهاند. مردم را با آنها کاری نیست.)
من نمیپذیرم که کلمات جاافتادهیی نظیر شمبه و پمبه و دمبه و قلمبه و سمبله را باید شنبه و پنبه و دنبه و قلنبه و سنبله نوشت و آنگاه چون جمع نون ساکن و حرف ب میسر نیست نونش را میم تلفظ کرد. (بگذریم که استادی به قصد محکمکاری شکمبه را هم شکنبه مرقوم فرموده بود!)
من نمیدانم چرا و به سود چه چیز باید از کلمات و ترکیبات جاافتاده و صیقل خوردهیی نظیر واسه و همچین و شناسۀ معرفهییِ برساختۀ مردم از قبیل «ه« در کلمات درخته و دختره و شوهره و خانمه چشم پوشید و مثلاً از نوشتن این جمله با همۀ فصاحت و دلالتش اکراه داشت: «دوتا پسربچه از کوچه رد میشدند که بزرگه دستِ کوچکه را گرفته بود.»
«معلوم شد استاده نه ذوق دارد نه سواد.» ــ ما دوست داریم ببینیم حضرتاش این جمله را به انشای خودش چهجوری مینویسد.
بابت رسمالخط باید این نکات را بگویم:
تا جایی که امکان داشته حرف ط را به ت تبدیل کردهام زیرا بر این اعتقادم که فارسی هم مثل خیلی از زبانهای دیگر زبان متجاوز را مصادرۀ به مطلوب کرده است و مثل پارهیی زبانهای دیگر از قبیل مصری در آن غرق نشده است. ط عربی فقط در جاهایی از زبان ما باقی مانده است که تغییرش به معنی درست کلمه لطمه وارد میکند. چنانکه حیات بهجای حیاط. سوآل این است که مثلاً کلمۀ ملات چرا باید ملاط نوشته شود، چه رسد به اینکه تهران را طهران بنویسیم!
در فارسی چیزی شبیه حرف ی نداریم که آ تلفظ شود از اینرو کلماتی چون حتا همهجا حتا نوشته شد.
ما بر آن نیستیم که در کلماتی چون سادهگی و برافروختهگی و پلهکان و جز اینها آنچه به کاف و گاف تغییر یافته های غیرملفوظ است. ما معتقدیم در این ترکیبات حرف »ها» کاربرد دقیق خود را محفوظ داشته آنچه بهصورت حروف کاف و گاف آمده حروفمیانجی است که تلفظ دو مصوت پیاپی را تسهیل میکند. یعنی میان «ساده« و «ای« مینشیند و آن را به صورت اسم مصدر سادهگی درمیآورد. پس صورت درست نوشتاری ِاینگونه کلمات همین است که آمده.
در تقابلِ زبان روسی و فارسی نکاتی پیش میآید که باید پیشاپیش روشن کنم:
قاعده مذکر و مؤنث در زبان روسی حکم میکند که نام خانوادهگی همسر استپانآستاخوف به آستاخووا و نام خانوادهگی همسر مهلهخوف به مهلهخووا مبدل شود. البته درفارسی نه چنین قاعدهیی موجود است نه لزومی دارد که قانون تذکیر و تأنیث زبان دیگری به فارسی تحمیل شود. پس هرجا سخن از زنی بهمیان آمده او را بههمان نام خانوادهگی شوهرش خواندهایم: (یعنی مثلاً خانم آستاخوف بهجای آستاخووا) و هر کجا صحبت از زنی است که رابطۀ زناشوییاش مطرح نیست نام خانوادهگیاش را بهصورت روسی آن آوردهایم، چنانکه مثلاً آنا ایوانووا بهجای آنا ایوانوف.
درجات نظامی را به صورتی آوردهایم که در زمان خدمت افسران قزاق در قشون ایران مرسوم بوده است چنانکه تابین بهجای سرباز صفر و وکیلباشی بهجای سرگروهبان و معیننایب بهجای استوار و سلطان بهجای سروان و یاور بهجای سرگرد و غیره. اما معادلهای امروزین هر درجهیی را در زیرنویس مشخص کردهایم همچنان که اصطلاحات دیگری چون ارکانِ حرب بهجای ستاد را.
در آشپزخانۀ کشاورزان روس و همۀ قزاقان دن که معمولاً اتاق نشیمن همهگانی وکانون اصلیِ اِهل هر خانه است از تنوری سخن میرود که هم برای پخت نان بهکار است همبرای طبخ آش، هم در زمستان وسیلۀ گرم کردن آشپزخانه است هم فرازش گرمترین و دلچسبترین جایی که شبهای سرد و برفی بتوان بستر خود را بر آن گسترد.
من این تمهید فوقالعاده را که مترجمان به سادهگی بخاری نامیدهاند آتشدان نام دادهام که شاید کوره هم برای آن معادل نابهجایی نبود اما به هر صورت از آنجا که نهاختراعش در بخارا صورت گرفته نه بخار در آن نقشی بر عهده دارد آن را چنین خواندهام.
آتشدان کورۀ سربستهیی است که از زیر هوا میکشد و دودش از جوفِ دیوار به پشتبام هدایت میشود. از جلو دریچۀ آهنینی دارد و از اطراف کاملاً مسدود است و چنانکه گفتم از بالای آن میتوان به مثابه خوابگاه گرم و نرمی سود برد.
کار قزاق و روسجماعت بیخواندن و صدا به صدا درافکندن پیش نمیرود خواه در مجلسعشرتی باشد خواه در راهپیماییِ نظامی و جنگی. اما باید متذکر بود این سرودها که معمولاً به صورت همسراییِ کاملاً دقیقی اجرا میشود به دو گونه است: بعضی ترانههای عامیانه است با لحن محاوره و وزن دفی و بعض دیگر سرودهایی است با بیان ادبی. من کوشیدهام در ترجمۀ ترانهها و سرودها لحنشان را کاملاً منعکس کنم. اختلافی که میان ترانهها بهچشممیخورد از اینجا است و نباید پنداشت که هرجا سرود یا ترانهیی لحنی را نپذیرفته دست به دامن لحن دیگری شدهام.
در متن اصلی متأسفانه لاقیدیهای در حد شلختهگی فراوان است. من چون شیوۀ برگردان بهاصطلاح «کلمه به کلمه« را اختیار نکردهام هرجا با چنین مواردی مواجه شدهام بهنحوی آن را برطرف کردهام. برای آنکه کاملاً مشخص شود چه میگویم نمونهوار به مواردی اشاره میکنم:
در کتاب اول مجلد نخست:
۱٫ خانۀ موخوف از پشت امبار اطفاییه در میدان (در فصل ۲) به سرِ میدان (در فصلاول کتابِ دوم) منتقل شده است.
۲٫ در فصل ۱۳ از سُم اسبها که در گل فرو رفتهاند جرقه میپرد!
۳٫ در همین فصل از کوچکیِ جِثۀ اسب فدوت سخن به میان میآید درحالیکه قبلاً تأکید شده است موقع سربازگیریِ سوار نظام اسب کوتاهجثه را نمیپذیرند.
در کتاب دوم:
۱٫ در فصل پنجم قزاقها که بهخاطر عجله برای آرد کردن گندمِ خود با غیرقزاقها چنانمعرکهیی راه میاندازند پس از فرار غریبهها گندمها را میگذارند و «متفرق میشوند».
۲٫ آکسینیا که در انتهای فصل نهم میگوید برای بیخ تاق کوبیدن سر شوهره« به هزار زحمت توانستم بفرستماش خانۀ آنیکۀ پاسوربازی کند»، غروب روز بعد به شوهره که به قصد بازی عازم خروج از خانه است شکایت میکند که: «کی از ورقبازی سیر میشوی؟»
۳٫ در فصل ۱۲ با اینکه استپان از صبح هیجانزدهگی آکسینیا و طرف غروب پچپچ او باخواهر کاشهوی را دیده پس از آگاهی از فرار زن با همۀ خشم و غیرتاش سری به خانۀ کاشهوی نمیزند.
در کتاب سوم:
۱٫ در فصل دوم چاهآب که سطل در آن افتاده پس از بگومگوی مختصری که میان گریگوری و درجهدار مافوقاش صورت میگیرد تبدیل به لاوکیچوبی میشود که آباش راجوی باریکی تأمین میکند.
۲٫ در فصل پنجم میخواتیم «گریگوری دید احساساش از دیدن خارجیها با آنچه تومانورها جلوِ دشمن بهاش دست میداد فرق دارد!» ــ در صورتی که او نه فقط در هیچ مانوری شرکت نکرده بلکه با وساطت ارباباش بهخدمت تمرینی هم نرفته بود!
۳٫ در فصل هفتم با اینکه نعلبند به دستور اکید فرمانده هنگ دهنه و رکابها را با قلع سفید میکند یکی دو سطر پایینتر خود افراد با خاکه آجر به ساییدن آنها مشغول میشوند.
۴٫ در فصل ۱۴ نایب لیست نیتسکی ابتدا به مقصود برزنیاگی میرسد ولی بعد دوباره او رادر میان راه میبینیم (که من این اشکال را با افزودن قید «نزدیکیهای برزنیاگی» برطرفکردهام) اما با اینکه تک اسبۀ حامل او از کنار لاشۀ اسبی عبور میکند و حتا بین نایب و پرستار جملات وقتگیری رد و بدل میشود، وصفِ لاشه چنان میآید که انگار کنارش توقف کرده باشند چرا که تغییرات نور آفتاب نیز از برق ماشیرنگ سم تا سیاه زدن پای حیوان در تاریکی که مستلزم توقف درازی است با جزییات کامل توصیف میشود.
۵٫ برزنیاگی که «مرکز تجاری ناحیه« معرفی میشود دهستانی است فاقد راهآهن و راه شوسه، و حتا نزدیکترین ایستگاهاش با صفت «بیاسم و رسم« معرفی میشود.
۶٫ در ابتدای فصل ۱۵ میخوانیم که نایب بلافاصله با «جَوِ پُر تحرک جنگ« خو گرفت درحالی که شب و روز افسران در جبهه بهقمار میگذرد! (خیلی دقت شود!)
۷٫ در فصل ۲۲ دشمن چنان محرمانه از برنجزارها عقب کشیده که هیچ ردی از خود باقینگذاشته و فیالواقع باید پذیرفت که از فراز شالیزارها پرواز کرده است.
۸٫ در فصل ۲۳، بهجای مثلاً این جمله که: «تنها آرزویم دیدن چنان روزی است«، چنینآمده: «من حاضرم قطره قطرۀ خون سرخام را بریزم که تا آن لحظه زنده باشم!»
در کتاب چهارم:
۱٫ در فصل ۴ گریگوری چشمها را میبندد و … مدت مدیدی بیپلک زدن ستارهها را تماشا میکند!
۲٫ در همین فصل قطار نظامی در ایستگاه متوقف مانده است … دلیلاش؟ ــ متصدیایستگاه کلید حرکت قطار را «به نظامیهای کودتاچی» تحویل نمیدهد!
۳٫ در آخرین سطور این کتاب دو بار تأکید میشود که جاده به طرف جنوب میرود حال آنکه سوارها عازم شمال شرقی هستند.
در کتاب پنجم:
۱٫ در فصل ۱۴ سورتمه با شکستن یخ کنار آبْچاله غرق میشود درحالی که قبلاً تأکید شده است که آبْچاله بهدلیل وجود چشمهها هیچوقت سال یخ نمیزند.
۲٫ در فصل ۲۱ مهتاب از درز کرکرهییِ پنجره به داخل میتابد. امری که محال است. چون تختههای کرکرهیی از داخل اتاق به سمت کوچه خمیده است.
۳٫ در فصل ۲۶ در حالی که قطارهای حامل افراد گارد سرخ خطوط آهن را بند آورده است، هیأتی از گارد سرخیها برای جمعآوری سرباز عازم شمالاند. ــ پنداری افراد داخل قطارها دیگر قابل استفاده نیستند!
در کتاب ششم:
۱٫ در فصل دوم، آفتاب که پدر مادیان میشکا را درآورده دو سطر بعد در پس ابرهای شیریرنگ زار و نزار مانده است.
۲٫ در فصل هفتم، پانتهلۀ مادیانش را که در فصل ۱۴ کتاب پیشین غرق شده است بهگاری میبندد.
۳٫ در فصل هشتم آب یخزده اما دو سطر بعد ده از گرما بیحال افتاده و مه نیمروزی زمین داغ را در بر گرفته است.
در این متن اینگونه سهلانگاریها با تمهیداتی برطرف شده ولی برای مقابله میشود به ترجمههای دیگر کتاب رجوع کرد.
در کتاب هفتم:
در فصل نهم، افراد در جلسۀ ارکان حزب و در حضور دودارف بهشکل موهنی تصمیم به اخراج و خلع درجه و حتا باز گرفتن نشانهای او میگیرند و دودارف چنان ساکت میماند که پنداری این تصمیمها در غیاب او اتخاذ میشود! ــ موضوع به حدی غیرقابل قبول است که من ناچار شدهام پیش از مطرح شدن موضوع او را از جلسه بیرون ببرم!
حق همان بود که در تحریر این کتاب مصوبات هیأت اصلاح رسمالخط فارسی بهکارگرفته شود ولی بهدلایلی از اینکار چشم پوشیدم که مهمتریناش آشنا نبودن اکثرخوانندهگان با آن مصوبات است و عادت غالب ایشان به رسم خط سابق.
طبیعیست که رسمالخط جدید باید از نخستین سالهای دبستان بهکودکان آموخته شود و حق این است که خوانندهگان میانهسال از دوبارهآموزی معذور داشته شوند و قصد منهم این بود که هیچچیز مانع راحت خوانده شدن این کتابِ خاص نشود و بدین جهت از اسراف در استعمال آن مصوبات خودداری کردم.
یکی از مصوبات هیأت این است که مفردات کلمههای مرکب جدا ازهم ولی چسبیدهبه یکدیگر نوشته شود:
مثلاً گلاب به شکل گلآب، نه گل آب.
یا کاشیکار به شکل کاشیکار، نه کاشی کار.
و غلطنامهنویسی به شکل غلطنامهنویسی، نه غلط نامه نویسی.
و اما نکتهیی هم در باب نشانهگذاری بیاورم:
اگر نقطهگذاری در متون شعری فارسی ناگریز است باری در متون غیرشعری بدان هیچنیازی نیست. من جایی نشان دادهام که گاه میتوان جملهیی را به تعداد مجذور کلماتی که در آن بهکار رفته است انشا کرد: مثلاً جملهیی پنج کلمهیی را دستکم میتوان به بیستوپنجصورت نوشت که در این حال بیگمان یکی از این صور همان است که میتواند بیدخالت و هدایت نشانهها به سهولت خوانده شود و برای خواننده مشکلی پیش نیاورد. از این قرار میشود گفت پارهیی از نویسندهگان ما سوءاستفاده از علایم نوشتاری را به زحمت کشیدن بر سر سلیسنویسی رجحان دادهاند و بعض دیگر از کنار نهادن این نشانهها چنان وحشتدارند که در جملات روان و بدون پیچوخم نیز از نشانهگذاریِ بیمورد خودداری نمیکنند. مترجم نوشته است: «گذشته از اینها، یک عامل خیلیخیلی مهم هست، که ما فرماندهان باید فوقالعاده به آن توجه کنیم، و آن، وضع روحی قزاقانمان است.»
ملاحظه میکنید که اگر مانعی بر راه سْرراست خواندن این عبارت احساس میشود چیزی جز همان حضور نابهجای این چهار ویرگولِ مزاحم نیست. جمله را بیتوجه بهآن نشانهها بخوانید.
لطفاً متن حاضر را با توجه به ویرگولزدایی زاید از متون نثری فارسی بخوانید و از اینپس نیز گهگاه بهجای وقتگذرانی با حل جدولهای کلمات متقاطع جملات پُر ویرگول کتابها و مقالات را با جابهجا کردنِ عناصرِ سازندهشان به فصیحترین صورت ممکن درآرید. یقین داشته باشید ظرف چندماه ویراستار درجه یکی از آب درمیآیید!
Comments are closed.