احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشيراحمد انصاری - ۲۶ قوس ۱۳۹۱
نتیجه:
شباهتهای طالبان با خوارجِ قرونِ اولیه اسلامی، بیشتر از آن است که در بخشهای گذشته از آن یاد کردیم. یکی از شباهتهای این دو گروه، فضای نابهسامانیست که در آن نطفهبندی شدهاند؛ طوری که هم خوارج و هم طالبان، محصول بحران و زاده جنگهای داخلی دولت اسلامی بودهاند. قرآن کریم در آیه نهم سوره حجرات میفرماید: «هر گاه دو گروه از مومنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، در میان آنها صلح برقرار سازید و اگر یکی از آنها بر دیگری تجاوز کند، با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد، هرگاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد)، در میان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازید و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشهگان را دوست دارد.» اگر خوارج نخستین بهجای تطبیق این آیه و مصالحه میان حضرت علی و معاویه، بر آتشِ آن جنگِ خونین هیزم افزوده، جبهه سومی را گشودند و مصیبت دیگری آفریدند، طالبان نیز در جنگهای داخلی افغانستان، از همان شروع کارشان هیچ قدمی برنداشته و هیچ علاقهیی به صلح و مصالحه نشان ندادهاند. هم خوارج و هم طالبان در حالی که مولود فتنه و محصول جنگ داخلی بودهاند، نه تنها نقشی در صلح نداشتهاند، که خود عنصر اصلی فتنه گردیدهاند.
امروز یگانه گروهی که از خوارج در دنیا مانده است، اباضیهای سلطنت عمان میباشند. اگر طالبان و اباضیه عمان را با خوارج نخستین مقایسه نماییم، خواهیم دید که طالبان افغانی بیشتر از اباضیه عمانی به خوارج نزدیکتر اند.
در پهلوی شباهتهایی که از آن یاد کردیم، جنبش طالبان دو عنصر دیگر بر اصول فعالیت سیاسی خوارج افزودهاند که یکی انتحار و خودکشی است و دیگرش، معامله با استخبارات منطقه و جهان. عملیات انتحاری که از سوغاتهای جنگهای جاپانیها و امریکاییها و طرفهای درگیر در جنگ دوم جهانی میباشد، با فقه و اخلاق اسلامی بیگانه بوده و تاریخ و فرهنگِ ما آن را به رسمیت نمیشناسد. یگانه دلیلی که مفتیان نظریه خودکشی و تیوریپردازان پروژههای ویرانی و مرگ به آن استناد میجویند، حکایت براء بن مالک در جنگ یمامه و معرکه حدیقه است که براء تقاضا نموده بود تا او را از بالای دیواری به داخل باغی که طرفداران مسیلمه در آن سنگر گرفته بودند، بیافکنند. سرگذشت براء بن مالک رابطهیی به عملیات انتحاری ندارد؛ زیرا او در آن جنگ شهید نشد، بلکه شش سال بعد در جنگ شهر بندری شوشتر که مورخان عرب آن را تستر خوانند، به شهادت رسید.
شاید خوانندهیی با خود بگوید که طالبان چیزی جز محصول استخبارات نظامی پاکستان نیستند و مقایسه آنان با خوارج، در حقیقت بها دادن به آنان و توهین به خوارج است. در پاسخ باید گفت که استخبارات نظامی پاکستان و یا هر استخبارات دیگر، یک پهلوی تراژیدی خونین کشور ماست؛ اما سخن دقیق این است که طالبان محصول شرایطی شبیه به شرایط ظهور خوارج بودهاند که در حالت فعلی کشور ما، عنصر استخبارات نیز بر آن افزوده شده است. در کنار درک از پشتیبانی یک و یا چند گروه استخباراتی از یک گروه، نباید عوامل ایدیولوژیک و اعتقادی ذیدخل در مسایل را فراموش نمود. آنکه خودش را در کنار جاده و یا در میان نمازگزاران انفجار میدهد، آیا خواننده گرامی تصور میکند که این کار را به این خاطر انجام داده که گروهی استخباراتی برایش فرمان داده است. آنکه خون دانشمندان بیگناه دین را در اثر کینههای سیاسی میریزد، آیا فکر مینمایید که کارش انگیزه ایدیولوژیک نداشته است؟!
پرسش دیگری که پاسخ میطلبد، این است که چرا طالبان در حالی که ایمانِ همه را زیر سوال میبرند و شخصیتهای کشور ما را ترور میکنند، روابط بسیار نیکویی با محافل سیاسی و استخباراتی پاکستان دارند؛ در حالی که مهرههای آن محافل را نمیتوان از نظر دینی و اخلاقی با شخصیتهایی که توسط طالبان ترور شدهاند، مقایسه نمود؟
پاسخ این پرسش را تاریخ در اختیار ما میگذارد، به این مفهوم که خوارج در مسیر تاریخشان با آنکه خود را مسلمانانی دوآتشه معرفی مینمودند، ولی بسیار واقع میشد که عقده، کینه و انتقام بر مبادی دینیشان چربی مینمود. مورخان میگویند که در جنگهایی که میان زنبیلشاه و عربهای مسلمان صدر اسلام واقع شد، فردی از خوارج سیستان در دربار زنبیل میزیست و او را در جهت کوبیدن لشکر مسلمانان مشوره میداد. از سوی دیگر، خوارج با آنکه دشمنان سرسخت دولت اموی بودند، ولی بهخاطر دشمنی با عباسیهای بغداد، با دولت اموی اندلس روابط بسیار خوبی داشتند تا حدی که عبدالرحمن فرزند معاویه فرزند هشام فرزند عبدالملک اموی مدتی در شهر «تاهرت» الجزایر امروزی در سایه دولت خوارج زندهگی مینمود و این روابط چنان مستحکم بود که عبدالوهاب بن عبدالرحمن بن رستم پادشاه آن دولت خوارج سه فرزند خویش را به عنوان نمایندهگان رسمی دولت خوارج به اندلس اموی فرستاده بود.
شاید خواننده دیگری بگوید که خوارج مربوط به دورههای صدر اسلام بودهاند. اما در پاسخ باید گفت که خارجی بودن یک مساله تاریخی و مربوط به قرنهای اول، دوم و سوم هجری نه، بلکه پدیدهییست اعتقادی که در تاریخ اسلام پیوسته تکرار میگردد. در حدیثی که امام احمد روایت نموده، این پدیده بیشتر از بیست مرتبه در تاریخ مسلمانان ظهور خواهد نمود.
اگر کسی بپرسد که چه آیندهیی را برای جنبش طالبان میتوان تصور نمود، میگویم پاسخِ آن را در سرگذشت خوارجِ پیشین میتوان جستوجو کرد. خوارج با آنکه نیروی نظامیِ هراسانگیزی بهحساب آمده و برای مدتی طولانی استقرار جوامع اسلامی را تهدید نموده و از سیستان تا اندلس جولان داشتهاند؛ ولی امت اسلامی پیوسته خود را بیگانه با این مذهب احساس نموده است. آنها در اثر اتکا به زور، عدم انعطاف، اعتقادی مبالغهآمیز و افراطی به اصل امر به معروف و نهی از منکر، قبیلهگرایی و علاقه جنونآمیز به خون و خشونت، نتوانستند ریشه در جغرافیای اسلام دوانند. هشدارهای مکرر و شدید پیامبر اسلام که در احادیث مستند و صحیح شیعه و سنی درباره خوارج آمده، مشروعیت دینیِ این گروه را پیوسته زیر سوال برده است. این یورش چنان سنگین و سهمگین بوده که در حدیثی، خوارج «سگان جهنم» خوانده شدهاند.
خوارج هم در گذشته و هم امروز، حرکتی ارتجاعیست که هیچ نقشی در تمدن نداشته است. تمدنهای هرات، بلخ، غزنه، بست، استانبول، بخارا، دهلی، بغداد، دمشق، اندلس، قاهره و قیروان چیزی را به نام خوارج نمیشناسند. دایرهالمعارفهای حقوقی، عقیدتی، فقهی، لغوی و هنریِ مسلمانان هم با این گروه آشنا نیست. هر جایی که ساختارهای اجتماعی عقبمانده و منحط تا هنوز باقی مانده، خوارج معاصر نیز بقای خود را در گرو همان ساختارها و سنتها میبینند. جوامع شمال وزیرستان و صحراهای الجزایر و موریتانیا و بیابانهای یمن و سومال و مالی، لانه دلخواه خوارج معاصر بهحساب میآیند.
همانطوری که امروز اسم طالبان به گروههای مختلف و متفاوتی از وزیرستان گرفته تا خیبر و بلوچستان و ارزگان و کنر و پکتیا و میرامشاه اطلاق گردیده؛ برخی را طالبان پاکستانی نامند، گروهی را طالبان هندی، دستهیی را طالبان امریکایی، جمعی را طالبان انگلیسی و فرقهیی را طالبان ایرانی. به همین شکل، خوارج پیشین هم به گروههای مختلفی تقسیم میشدند که میتوان از ازارقه، نجدات، صفریه، عجارده، اباضیه، میمونیه، شیبانیه، حمزیه و امثال آن نام برد که هر شاخه، پروژه خاصِ خودش را داشت.
هستند کسانی که انگیزههای سیاسی و فلسفه وجودی طالبان را با حضور نیروهای بیگانه در افغانستان پیوند میدهند، غافل از اینکه طالبان نه با آمدنِ نیروهای خارجی بهوجود آمدهاند و نه با رفتنِ آنها از میان خواهند رفت. کسانی که تسلسل حوادث یازده سال اخیر را تعقیب نمودهاند، میدانند که طالبان خود علت اصلی سرازیر شدنِ اینهمه نیرو به افغانستان بودهاند. وجود نیروهای خارجی در افغانستان برای این گروه به مثابه آب حیات بوده تا فعالیتهای نظامیشان را در نظر برخی مشروعیت دینی بخشند و بر عمر خویش بیافزایند. برنامههای منفعتطلبانه سیاستمدارانِ امریکا و انگلیس در منطقه و قربانی نمودنِ ملتهای این حوزه، قابل نکوهش و مخالفت است؛ ولی این امر، نباید ما را از یک پرتگاه به پرتگاهی دیگر سوق دهد.
خوارج نوین بهسان خوارج قدیم، عاقبتی جز نابودی ندارند؛ زیرا آنها نابودیشان را در بطن ایدیولوژیشان میپرورند. تفکر خوارجی و طالبانی با فطرت سلیمِ انسان و بدیهیاتِ دین در تعارض است؛ زیرا مذهبِ آنها تقریباً هر آنچه را که در این دنیا وجود دارد، حرام میپندارد جز یک چیز و آن ریختن خونِ انسان و آنهم انسان مسلمان.
خوارج جدید هم بهسان خوارج قدیم خواهند رفت؛ ولی تا زمانی که رخت بربندند، خدا میداند که چهقدر خونِ دیگر بر روی این خاکِ مصیبتزده جاری خواهند ساخت.
Comments are closed.