احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حسین فخری/ دوشنبه 27 قوس 1396 - ۲۶ قوس ۱۳۹۶
بخش دوم و پایانی/
اما رخدادهای به مراتب مهم و سنگین را از قبیل حوادث قتل و کشتار و تصفیههای خونین بیگها، خوانین، اربابان و به اصطلاح طاغوتیان و رقبا از جمله ناظر بیگ القان، حیدر بیگ صدخانه، ناصر خان و پسرش جمعه خان، جان علی بیک و الله یار خان و بختیار خان شهرستان، سرور سرخوش دایکندی، رضابخش سیاهدره، میر آمور، محمد حسین خان شاهی و عزیزالله خان، نجیبالله خان پسرانش، تیرباران شدن پانزده نفر به شمول حسینی در شهرستان و ترور اشرف رمضان و سید علی اکبر مصباح، غلام حسین کاشفی، محمد موسی شفیق در مزار، اختری، ناصری و دانش در سرپل و فتح محمد خان فرقهمشر در کابل را نا گفته میگذرد. اینها هرکدام در زمانۀ شان نام و نشانی داشتند و شخصیتهای مهم اجتماعی شمرده میشدند و ستردن شناسنامه و سرنوشت آنان از اوراق کتاب اگر سوءظنی هم به بار نیاورد، نشانه غلبه تفکر ایدیولوژیک شمرده میشود و به جامعیت کتاب هم آسیب میرساند. مسألۀ تشفی خاطر بستهگان و دوستان آنها به جایش باشد.
خواننده نمیداند که فرماندهان مهم نظامی همچون سید سرور، شفیع و بصیر چرا و چگونه به قتل رسیدند. اینها در وقت و زمانش، مدافعان داعیۀ عدالتخواهی هزارهها خوانده میشدند و همین اکنون، تصاویر بزرگشان در چندین محلۀ غرب کابل خودنمایی میکنند. با وجودی که در افکار عمومی جایگاه مناسبی ندارند، باید چند سطری به آنها اختصاص داده میشد تا خوبی و بدی عملکرد و چرایی حادثه را میدانستیم. عجب است که به این قضایا حتا اشارهیی هم در کتاب نشده و آدم نمیداند عامل اینهمه بدبختی و مصیبت و فاجعه کیها بوده اند؟
در سراسر کتاب چند سطر اندکی هم در مورد ظهور و زوال سازمان با اهمیت و پیشگامی همچون شورای اتفاق اسلامی و سرنوشت رهبران آن نمییابیم و نمیخوانیم. خواننده نمیداند که شخصتهای مقتدر و آهنینی همچون آیتالله بهشتی و صادقی نیلی با آن اختلافات عمیق و درگیریهای خونین، چگونه پس از یکی دو ملاقات عجیب و مخاطرهآمیز با استاد مزاری، یکصدوهشتاد درجه تغییر موضع داده به طرح وحدت گردن مینهند؛ چرا پس از ایجاد حزب و حدت اسلامی، بهشتی یکی و یکباره از صحنۀ سیاسی ناپدید میگردد و صادقی نیلی جان میبازد. سقوط طیارۀ غفورزی و هیأت همراهشان در فرودگاهِ بامیان که در آن، مقامهای دستاول سیاسی و نظامی حزب و حدت اسلامی سیدمحمد امین سجادی، سید یزدانشناس هاشمی، عبدالحسین مقصودی و شماری از شخصیتهای مهم جبهۀ شمال جان باختند هم رازگشایی نشده است. همینطور حادثۀ سقوط افشار علیرغم آنهمه هیاهوی اولیه، در این کتاب به فراموشی سپرده شده و نویسنده با افزودنِ یکی از بیانههای استاد مزاری در قسمت پایانی کتاب، شانههای خود را سبک ساخته و بار مسوولیتِ توضیح آن را به گردن نگرفته است… یعنی رازهایی را از پرده بیرون کرده، تا رازهای مهمتری را بپوشاند.
رخدادهای روزهای آغازین پیروزی مجاهدان، ورود آنان به کابل، جلسات و تصامیم مهمی که حزب وحدت اسلامی و به ویژه استاد مزاری داشته و بعضی از آنها مانند معرفی نامزدانِ تحصیلکرده، مسلکی و غیر حزبی در سهمیۀ دولتی که برجستهگی ویژه داشته، یا کمین ماه جوزا ۱۳۷۱ در سیلو که در آن، برخی از اعضای شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی مانند کریمی، اسماعیل حسینی، قوماندان چمن مربوط شاخۀ منحله مجاهدان خلق و سازمان مستضعفین جان باختند هم با عواقب ناشی از آن، به کلی مسکوت مانده است. همچنین جنگهای کابل و عوامل و انگیزهها و مصایب آن درست بازتاب نیافته، ریشهیابی نشده و به شکل ناقص و آفاقی در صفحات محدود از ص (۵۰۴) الی (۵۳۰) چیزهای اندکی در این باب میخوانیم. نویسنده در این موارد هدفش ابلاغ حقایق نیست؛ یا کمتر هست. یا نوعی کژراهه و بیراهه است. شهادت استاد مزاری و سقوط غرب کابل و سقوط بامیان توسط نیروهای طالبان هم بسیار پرسشبرانگیز به نظر میرسند.
۹- نویسنده هرچند به قهرمانسازی تمامعیار رو نمیآورد و تا حدی خویشتندار است، اما کارنامۀ سازمانی را که به آن تعلق داشته یا دارد و رجال و شخصتهایی که در سکوی رهبری آن تکیه زده اند را با آب و تاب و ذوقزدهگیِ بیشتر به نمایش میگذارد. البته حساب استاد مزاری شهید جدا است و استواری، مقاومت، تعهد و صداقت آن شهید الگو و اظهرمنالشمس است، اما همۀ رهبران و مقامهای رهبری که معصوم، طیب و طاهر نیستند و جامعه شاهد عملکردهای سیاسی و شخصی آنها بوده و هستند و قضاوت خود را دارند و میکنند. نویسنده در میان مقامها و رهبری سیاسی حزب و حدت اسلامی و شاخههای متعدد آن نیز مرزبندیهای خودش را دارد و قضاوتهایی کرده که گهگاهی چندان بیطرفانه و عینی به نظر نمیرسند.
چنان مینماید که نویسنده در صدد است تا سازمان، گروه، مقامها و رجال خاصی را از گزند تاریخ برهاند و وقتی به جاهای حساس میرسد، با احترام و تکریم ویژهیی به ذکر نام و نشانشان میپردازد. گاهی نوعی از تحجر سیاسی و ایدیولوژیک با سنتهای پوسیدۀ بومی درآمیخته شده و به عینیت مطالب آسیب رسیده است.
چند جایی هم گریز و فرار و باراندازی به رقیبان و مخالفانِ درونی سازمان یا جریانی که نویسنده از آن بریده، به نظر میرسد. یعنی در بعضی موارد، نویسنده به نحو ویژهیی سکوت کامل را شکسته، گاهی هم بسیار حسابگرانه و در داوری اشتباه کرده است.
۱۰- نویسنده در برخی از موارد، همه مشکلات، مصایب و چالشهای سیاسی، نظامی و جنگی را به صورت دربست به سازمانهای رقیب و مقامهای رهبری آن و یا عوامل انشعابی درون حزب وحدت اسلامی بار میکند. بیشتر آنان سیاه اند و شخصیت سفید و خاکستری در میانشان کمتر یافت میشود. یا همه را با یک تازیانه میراند. بدون اینکه توضیح و استدلال قابل قبولی ارایه دهد. در این مورد گهگاهی تعصب و کینه به ویژه از لابلای سطور و مباحث کتاب درک و احساس میگردد و نویسنده قادر نشده که شور و احساس را با خردمندی بیامیزد و مهار کند یا تحت ضابطه بیاورد. یا توضیح در مورد حوادث و رویدادها منصفانه نیست و اشخاص را با بیاعتنایی از میان خوبیها و بدیها عبور میدهد.
۱۱- هر خاطرهنویسی، معلومدار به ذکر کارنامههای خود میپردازد و این یک امرِ لابدی است، اما نباید به بزرگنمایی رو آورد و کار به مبالغه و اغراق بینجامد. در برخی از بخشها، نشانههای آن کم و بیش آشکار است. فکر میکنم که کارنامۀ نویسنده و بانوی محترمشان در ایجاد گروهها، سازمانها و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی و شرکت در وظایف دیپلماتیک و در مذاکرات سیاسی و ترتیب اساسنامهها و غیره، کمی رایحه و طعم مبالغه و بزرگنمایی و کسب شهرت در آنها مشاهده و احساس میگردد.
درست است که آقای ناطقی همانطوری که خودشان ادعا دارند، روای است و تحلیلگر نیست و صرفاً به شرح وقایع و ماجراها میپردازد: چی کسی آمد و چی کسی رفت. کجا مذاکره شد و کیها در مذاکره شرکت داشتند و چی تصمیم گرفتند. کی به قدرت رسید. در فلان جا جنگ شد و در فلان جا صلح و فرماندههانش کیها بودند و چه کردند. باکی، خوب بودیم و با کیها بد و در فلان جا رفتیم و چهها دیدیم و کشیدیم. چه کسی خدمت کرد و چه کسی خیانت….
بلی روایت او چنین است. بدون ریشهیابی و توجه به عوامل سیاسی، اقتصادی و جامعهشناختی تحولات و رخدادها. البته صحت و سقم و جهتگیریهای خطی و سیاسی نویسنده
در برخی از بخشها، جای خودش را دارد، اما خواننده به ویژه نسل نوین پس از اینکه کتاب را تمام میکند، چشمانش را میبندد و از خودش میپرسد که پیام این کتاب برای من و همسالانم چیست و چرا نویسنده در لابلای کتاب به این پرسشها پاسخ نداده است؟ آیا پس از سقوط غرب کابل، کشانیدن استاد مزاری و یارانش از راه چهار آسیاب، تصمیم فردی و شخصی بوده یا جمعی و چرا؟
چرا پس از شهادت استاد مزاری فقط جسم استاد در خاک دفن نشد، بلکه برنامههای عدالتخواهی، اصلاحات اجتماعی و سیاسی او را نیز دفن کردند. چرا پس از عصر مزاری، دیگر نه کسی جای او را گرفت، نه راهش را ادامه داد و نه مزاری دیگری پا به عرصۀ حیات و فعالیت سیاسی نهاد؟ چرا حزب وحدت اسلامی به شاخهها تقسیم شد و هر یکی راه خود را گرفت و رفت و دیگر آن بالندهگی و اوج و شگوفایی و حمایت مردمی را از دست داد؟ چرا آن بیداری و سرکشی و مقاومت که در روح استاد مزاری به وجود آمد و همچون خوره بر جان او افتاد، در دیگران هرگز ایجاد نشد؟
یا چه شد که طالبان به هزارهجات نفوذ کردند و چگونه از آن دره و وادیهای تنگ و کوه و کوتلهای فراوان و شامخ و سنگرهای طبیعی و موقعیت سوقالجیشی عبور کردند و بامیان را گرفتند؟ فرماندهان و رهبران چگونه گلیم خویش را بدر بردند زموج و چرا آن مصایب کمرشکن رخ داد و چه کسی و چه کسانی خطاکار یا نابهکار بودند؟ و…
نویسنده به هیچیک از این پرسشها خود را زحمت نداده و پاسخ نمیدهد؛ یا اهمیتی به قایل نیست؛ یا خود را درگیر جنجالهای ناشی از آن نمیکند و یا اصلاً خود را ملزم نمیداند و ادعا دارد که فقط نقش راوی را داشتهام، بس خلاص؛ اما روایتش منطبق بر پرسشهایی نیست که برای من و سایر خوانندهگان مطرح بوده و راوی به راحتی از کنار آنها عبور کرده است. نویسنده باید بداند که خوانندهگان امروزی و به ویژه نسل پرسشگر و جستوجوگر جوان، مطالبات مهمتر و عمیقتری دارند و به آسانی هیچکس را غسل تعمید نمیدهند.
از این بابت است که کتابِ سالهای تغییر از طرف خودیها استقبال میگردد، آنهم خودِخود، اما در بین اشخاصی با علایق، زندهگیها، آرمانها و اعتقادات گوناگون، تأثیرات آن محدود خواهد بود؛ به ویژه در بین جوانان و نسل نوین که در این سالها به سیاست رو آورده اند، تغییر چندانی به وجود نمیآورد. آیینۀ انتباه و عبرت برای آنان نیست یا کمتر هست و به بهبود و اصلاحات سیاسی و تغییرات اجتماعی چندانی نخواهد انجامید و پیام ویژهیی به نسل جوان و معاصر ندارد و یا کمتر دارد. نسل متقدم و پیشگام که راه خود را رفته اند و خوب یا بد، بار خود را برده اند، اما حال نوبت دیگران است و باید به آنها مجال و فرصت و آگاهیهای لازم بخشید تا با روشنایی بیشتر، راهشان را بپیمایند و به سرمنزل مقصود برسند.
اما علیرغم همۀ این بایدها و نبایدها و پارهیی از کمرنگیها و گسستها، هنوز کتابِ سالهای تغییر و کار و نوشتۀ آقای ناطقی را میتوان مقنع و رضایتبخش شمرد. آقای ناطقی انصافاً زحمات زیادی را برای نگارش و تکمیل کتاب متقبل شده اند و در هنگام اضطرار و فقر کنونی، این مسایل کاربرد دارند و خالی از فایده هم نیستند و نخواهند بود.
فصول متعددش پُر است از خاطرات مهم و دستاول نویسنده که در هنگام نگارش، به خاطرش باز آمده است و از صلح تا جنگ و از حضر تا سفر همه را شامل میشود. به پنداشت من، نویسنده وظیفۀ خطیر و گاه ناراحتکنندهیی را در اوضاع و احوالی به دوش گرفته و دست به قلم برده و حوصلۀ فراوانی به خرچ داده که رجال و شخصیتهایی چون او، دست از کار میکشند، به عوض مشغولیت در امور جنجالی و حساسیتبرانگیز، به زراندوزی و تنعم و رفاه و کارهایی از این قبیل و تحکیم پایههای قدرتشان اصرار میورزند و یا در سواحل آرام به تفریح و تفرج میپردازند و چند روزه عمر را غنیمت شمرده، خوش میگذرانند. از این بابت، از نویسندۀ کتاب بایست ممنون و مشکور بود و زحماتش به دیدۀ قدر نگریست و به همهگان توصیه کرد تا کتاب را بخوانند و هر نویسندهیی حق دارد که مسایل را به شیوه مختص به خودش ببیند و به دیده خودش همان شکلی را بدهد که ذهنیت و طبیعتش به او تحمیل کرده است.
به نظر من، حضور صدها تن از مقامات حکومتهای پیشین و شخصیتهای سیاسی و نظامی و کسانی که در رویدادهای سیاسی و نظامی و تصمیمهای مهم چند دهۀ اخیر نقش داشته اند، به داخل و خارج کشور، فرصت استثنایی است برای جمعآوری و حفاظت اطلاعات تاریخی باارزش. باید بنیاد و کانونی تأسیس گردد تا به جمعآوری و چاپ خاطرات به طور درست و اساسی دست زند. در غیر آن، بیشتر خاطرهها کاستیهایی خواهند داشت که نمیتوان از آنها چشم پوشید، زیرا خاطرهنویس وظیفهیی شبیه مورخ دارد و عدالت فضیلتی است که محدود به زمان و مکان نیست و امیدوارم که سخنم بد مفهوم نشود.
Comments are closed.