احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۳۰ جدی ۱۳۹۶
«آپارتاید» در نگاهی سطحی، واژه و مفهومی تاریخگذشته در هزارۀ سوم به نظر میآید؛ زیرا اغلب چنین گمان میشود که با آزادی ماندلا در سال ۱۹۹۰ از زندان و پیـروزی او در انتخاباتِ ریاستجمهوری آفریقای جنوبی، پروندۀ آپارتاید و رژیمهای مبتنی بر آن برای همیشه بسته شدهاند. اما متأسفانه مشکلِ نگاههای سطحی این است که از ظاهرِ قضایا عمیقتر رفته نمیتوانند و چیزی جز جلوههای بیرونی و رسمیِ قضایا، سطوحِ تحلیلشان را تشکیل نمیدهند. از همینروست که برای هزارۀ سوم اهداف و خوابها و رویاهایی تدارک دیده میشود که فقط در روی کاغذ میتوان آنها را مشاهده کرد و در واقعیتِ امر، هنوز همان مسایل و مصایبِ تلخی قابل لمس اند که در هزارۀ دوم و اول وجود داشتند.
فقر و گرسنهگی، بیسوادی و تبعیض جنسیتی، مرگومیرِ کودکان و تخریب محیطزیست همچنان به شدت و حدتِ خود وجود دارند؛ اما در این فرصتِ کوتاه میخواهیم بگوییم که آپارتاید نیز در هزارۀ سوم همچنان باقیست و به رنگها و لعابهای متفاوت به حیاتِ خویش ادامه داده است.
دولتِ بهاصطلاح وحدتِ ملی افغانستان به ریاستِ آقای غنی، یکی از لعابهای تازۀ آپارتاید در هزارۀ سومی است که برخیها خوشبینانه آن را پایان تاریخ و جهانشمولیِ آزادی و دموکراسی اعلام کرده بودند. آقای غنی و منشِ حکومتداریِ او در سه سالِ گذشته بهخوبی نشان میدهد که هنوز تاریخِ آزادیخواهی در جهان و بهویژه افغانستان به پایان نرسیده و آزادی، متاعی دلکش برای ادامۀ تاریخ است.
از بحثهای فلسفی باید گذشت، افغانستانِ کنونی در زیر سایۀ حکومتِ اشرفغنی در همۀ عرصهها با سیاستِ تبعیضِ قومی و نژادی و فرادستیِ سازماندهیشدۀ بعضیها و فرودستیِ نهادینهشدۀ برخیها که اکثریتِ جامعه را تشکیل میدهند، مواجه است. مصادیق این سیاست، در هیأتِ حذف و طرد و تضعیفِ سیستماتیکِ شخصیتهایِ غیرپشتون از دستگاه دولت و حکومت بسیار فراوان اند، اما آقای غنی و تیمِ مخصوصش با دیدهدرایی نامِ آن را «قانونگرایی و اصلاحات» گذاشتهاند.
در سیاستِ آپارتایدِ آقای غنی دیده میشود که تلاش برای عروجِ سازماندهیشدۀ یک قوم و نزولِ تحمیلیِ سایر اقوام بهشدت جریان دارد. این تلاش در ردههای عالی، با تکتیکِ توطیه و تزویر نضج گرفته و در ردههای متوسط و پایینی با لابی و اعمالِ نفوذ در سازوکارهای اداری جریان دارد. به این معنا که این سیاست ابداً به تبعید جنرال دوستم، انزوای استاد محقق و کنارگذاری عطامحمد نور خلاصه نمیشود، بلکه آنها در نظرِ آقای غنی قلعههای این شطرنج بهحساب میآیند که برداشتنِ آنها، پایانِ سریع و موفقانۀ بازی را تضمین میکند.
به گمان میرسد در ردههای عالی، آقای غنی اکثرِ قلعهها را درهم شکسته و فقط در قلعۀ آخر که آقای نور باشد، تا حدودی متوقف مانده است. اما در ردههای پایینی، کار به بسیار لطافت و نرمی جریان دارد. در تقرریهایِ متوسط و پایین در ادارات، معیارِ دروغینِ اکثریت و اقلیتِ قومی لحاظ میگردد، برای پستهای کلیدی، سیبیآر و دارای معاش و امتیاز بلند، فیلترهایِ غیررسمییی طراحی شده که سایر اقوام از آن بسیار بهندرت عبور خواهند کرد. وجود این فیلترها را میتوان در ترکیبِ قومیِ صاحبانِ چنین مناصب و مشاغلی دید و آن را با بررسیِ لیاقتِ اشخاصِ خطخوردهیی محک زد که در فیلترهای غیررسمی اسیر ماندهاند.
آپارتاید، شاخ و دُم ندارد، معنای واضحِ این مفهوم «تبعیض نژادی» است. آقای غنی در پوششِ دموکراسی و وحدتِ ملی و با لعابهایی مانند تحول و قانونگرایی، به یکی از برجستهترین کارگزارانِ سیاستِ آپارتاید در هزارۀ سوم بدل شده است. اما منطقِ تاریخ میگوید که این بازی، مقاومت خلق میکند و نیروهای محروم در برابرِ کارگزارانِ این بازی دست به موازنه میزنند و سرانجام طرحی نو درمیاندازند. اما جایِ درد و دریغ و تأسف اینجاست که آقای غنی با آن مغزِ متفکرش چرا قصد گردشِ باطل در تاریخ دارد؟!
Comments are closed.