احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 6 حوت 1396 - ۰۵ حوت ۱۳۹۶
بخش دوم و پایانی/
در سالونی که هر گوشۀ آن مسافری منتظر قطار است، راوی بیدار است و خوابش نمیبرد، به تماشای مردی مینشیند که او هم منتظر است. در آن بین، در اتاقی نیمهتاریک به مرد میانسالی برمیخورد که پنهانی پیانو مینوازد. اتفاقاً راوی چند دقیقه قبل، میان خوابوبیداری خواب موسیقی دیده. فردا صبح در قطاری که به سمت مسکو میرود، مرد داستان زندهگیاش را برای راوی تعریف میکند. او که نامش «آلکسی برگ» است، پیانیستی ماهر و از خانوادهیی روشنفکر است و سالها قبل، کنسرت پیانویی را در برنامۀ هنری خود داشت. اما قبل از شروع کنسرت، مادر و پدرش بازداشت میشوند و او که چارهیی جز فرار ندارد، به نزد عمهاش میرود و بعد از آن جنگ شروع میشود. آلکسی، هویت یکی از سربازانی را که شباهت ظاهری زیادی به او دارد، اختیار میکند و آزادی اش را در قبال این تغییر نام از دست میدهد. حالا او «سرگیی ملتسف» است که نه هدفی دارد و نه خانوادهیی. نه پیانو میتواند بزند نه از خانوادهاش خبر دارد و از همه مهمتر دیگر خودش نیست. آلکسی ـ سرباز بیهویت ـ در طی جنگ و در یک نمایش صرفاً قهرمانانه، جنرالی را از مرگ نجات میدهد و پس از آن رانندۀ او میشود. در آن خانه «استلا» دختر ژنرال، عاشق او میشود، اما آلکسی/سرگیی نمیتواند متقابلاً عاشق استلا شود. برای او دوباره از اول شروع کردن محال است و اینکه با زندهگی گذشتهاش چه کند، او را از هرگونه عشق بر حذر میدارد. مهمتر اینکه آلکسی/سرگیی که سابق بر این عاشق موسیقی و پیانو بود، درمییابد که دیگر موسیقی هم نمیتواند وی را مجدداً با زندهگییی که داشته، پیوند دهد.
به طور کلی میتوان گفت نویسنده به موسیقی بیرونی توجهی ندارد، چرا که «موسیقی» بر اثر اتفاقات متعدد و خارج از کنترل، اثر خود را از دست داده و جنگ هم، آنچه را در آلکسی باقی مانده بود از بین برده است. در انتها پی میبریم منظور از «موسیقی» آن موسیقی نامفهوم و گیجکنندۀ درون آلکسی برگ است که بیوقفه در حال نواختن است و هویت و حقیقت گذشته را به یادش میآورد.
زنی که منتظر بود، سومین اثر مهم در تریلوژی مکین است. ماجرای عاشقانهیی تلخ و در عین حال حیرتانگیز که موضوع آن حول موضوع مورد توجه نویسنده دور میزند: «زنی اسثتنایی، میانسال و البته زیبا.»
در این رمان خبری از جنگ و صحنههای جنگی نیست. اما تأثیر آن (بر مردِ مورد علاقۀ «ورا» که به خاطر جنگ او را ترک کرده) در سراسر داستان محسوس است. راوی ۲۶ سالۀ داستان که دربارۀ آداب و رسوم روستاهای ناشناختۀ سیبری تحقیق میکند، با شوفری خوشمشرب و شوخطبع (که فقط برای زن زنده است) باب آشنایی را باز میکند. شوفر که به خود لقب «اولین پرستوی کاپیتالیسم» داده، چهلساله و عاشقی کمنظیر و حرفهیی در هنر به دام انداختن و برقراری احساسات عاشقانه و بیش از حد هیجانی با زنهاست. او که از سرسختی ورا عصبانی است، نمیتواند از او چشمپوشی کند. و با حسرت، تنها زنی را که نتوانسته بر او غلبه کند، به راوی نشان میدهد. پرسش و پاسخهای او و راوی در بخش اول کتاب، یکی از بهترین قسمتهای کتاب را تشکیل میدهد.
راوی رفتهرفته توجهاش به سوی ورا جلب میشود. ورا طبق قولی که سی سال پیش به نامزدش داده، قرار گذاشته بعد از جنگ با وی ازدواج کند. و حالا سالهاست جنگ تمام شده و مرد نیامده است. خواننده در طول داستان دایم از خود میپرسد چرا؟ به راستی چرا زنی زیبا به انتظار طولانی و فرساینده تن داده است؟ شخصیت برجستۀ ورا را با آن انتظار سی ساله چهگونه تحمل کنیم؟ نویسنده برای این تناسب، ورا را از حالت جمود و رخوت بیرون آورده و به او شور و نشاطی داده که بینظیر است. در آن گوشۀ سرد و یخبستۀ سیبری که همه گرفتار زندهگی شخصی و البته سرک کشیدن به زندهگی زن مرموز هستند، ورا با سرنوشت خود میجنگد: او هر روز از محل زندهگی خود به قسمت دیگر رودخانه میرود و به بچههای دهکدۀ مجاور درس میدهد. علاوه بر آن از پیرزنهای روستا پرستاری میکند و حتا پس از مردنشان روی قبر آنها گل میگذارد. ورا ناامید نیست حتا وقتی به او میگویند: «اما عزیز من، چه کسی قبر تو را گلباران خواهد کرد؟ مادربزرگها میمیرند. بیآنکه ورای دیگری به فکر تو باشد…» (۱۰۰)
مکین در اواخر داستان، غافلگیری ظریف خود را وارد متن میکند. راوی ناگهان با کشف تازهیی روبهرو میشود: ورا دکترای زبانشناسی و ادبیات دارد و درست در شب دفاع از پایاننامهاش دانشگاه لنینگراد را ترک کرده است. شاید مکین با این جمعبندی هوشمندانه میخواهد بگوید مردی که لایق چنین زنی باشد، وجود ندارد و چارهیی جز انتظار ندارد. از طرفی راوی هم متوجه میشود که برای ورا مناسب نیست. ورا مانند آغاز آشناییاش با راوی، صبح زود از خانه بیرون میآید و قایق را از میان یخ بیرون میکشد تا مسیر هرروزۀ رودخانه را طی کند و به بچههای آن طرف رودخانه درس بدهد. از آن طرف راوی بعد از همآغوشی شب گذشته با ورا متوجه شده که عشق و علاقۀ او به ورا، هوسی بیش نبوده و از همه مهمتر احساس حقارت میکند؛ چرا که در برابر شخصیت ورا کم آورده و تصمیم میگیرد فرار کند. صبح زود در کنار همان دریاچه یکدیگر را ملاقات میکنند؛ اما این بار تقارنی به قصد جدایی و…
اگر نحوۀ به پایان رساندن داستان را جزو مهمترین رکن مؤلفۀ نویسندهگی و تکنیک نوشتن به حساب آوریم در «زنی که منتظر بود» بسیار شاخص و منحصر به فرد است. در مقایسه باید گفت فصل آخر وصیتنامۀ فرانسوی از پایانبندی هوشمندانه فاصله میگیرد که با توجه با وسعت معنا و وزین بودن آن باید گفت مکین به هدف میزند و غرق میکند!
در هر سه رمان با یک «من» روبهرو میشویم که کاملاً «خود» نیست. و میتوان گفت انتخاب راویِ بدون نام، به فضای سوریال و متعاقب آن ریالِ مورد نظر نویسنده کمک فراوانی کرده و آگاهانه انتخاب شده است. مکین توجه خاصی به زنان دارد. پرسوناژهای او: شارلوت در «وصیتنامۀ فرانسوی»، استلا در «موسیقی یک زندهگی» و ورا در «زنی که منتظر بود» زنانیاند که زندهگی را دوست دارند مانند مکین.
منابع
۱ـ وصیتنامۀ فرانسوی، آندره مکین، ساسان تبسمی
۲ـ موسیقی یک زندهگی، آندره مکین، ساسان تبسمی
۳ـ زنی که منتظر بود، آندره مکین، ساسان تبسمی.
Comments are closed.