گزارشگر:احمد ذکی خاورنیا/ دو شنبه 6 حمل 1397 - ۰۵ حمل ۱۳۹۷
بخش نخست/
امت اسلامی در عصری بهسر میبرد که جوامع اسلامی با مشکلاتِ فکریِ زیادی دستوپنجه نرم میکنند؛ از یکطرف با اندیشههای وارداتی غرب در جنگ و ستیز اند و از طرف دیگر با اندیشههای افراطییی که پس از مرحلۀ استعمار در جوامعِ ما جوانه زده و با گذشت هر روز فربهتر میگردد.
افراطیگری مشکلات زیادی را برای جوامع ما بهوجود آورده و کاملاً آرامش را از جوامع اسلامی سلب نموده است، و مردم به مرحلهیی رسیدهاند که دیگر دغدغههای مبارزه با غرب و اندیشههای غربی را به فراموشی سپردهاند و تمام طرف توجهشان گروههای افراطی و کارنامههای سیاه آنان شده است.
اندیشههای افراطی نهتنها دستاورد خوبی برای جهان اسلام نداشته، بلکه جهان اسلام را به سوی نابودی سوق داده وآسیبهای جبرانناپذیری بر پیکر آن وارد کردهاند که زخمهای آن، عمیق تر و سوزانندهتر از آسیبهایی است که توسط دشمنان اسلام، به امت اسلامی رسیده است. چرا این گروهها چنین راه و رسمی را در پیش گرفتهاند؟ مگر زندهگی ما از اسلام و آموزههای آن بیگانه است؟
این پرسش از مهمترین پرسشها درحوزۀ اندیشۀ اسلامی معاصر به حساب میآید و تمام افراطیگریهایی که از طرف گروههای اسلامی دیده میشود، در پاسخ به این پرسش است.
امروز ایدۀ «جامعۀ جاهلی» بر اندیشۀ بسیاری از جوانان تسلط یافته است، و این اندیشه تنها در میان گروه معینی رواج نیافته بلکه تمام گروههای اسلامی کم و یا بیش از این اندیشه متأثر گردیده و در راه فربهسازی آن تلاش میکنند.
تقریباً موضوع اینکه جامعۀ ما جامعۀ جاهلی است و ما از اسلام فاصله گرفته ایم و قوانینی که بر ما حکومت میکند، قوانین شرکی و کفری است که سزاوار احترام و اطاعت نیست و بر مسلمانان لازم است تا از آن سرپیچی کنند و در برابر آن بایستند و تلاش کنند آن را به قانون اسلامی تبدیل سازند، تمام این سخنان زاییدۀ ایدۀ اساسییی است که آن را ابوالاعلی مودوی مطرح کرد و سید قطب به عنوان یک تیوری سازوبرگش داد.
پرسش اساسی این است که آیا واقعاً ما درجوامع جاهلی زندهگی میکنیم که مستحق جنگ خانمانسوز است؟ آیا قوانینی که بر ما حکومت میکند قوانین شرکی و جاهلی است؟ و بر این اساس ما راهی جز جنگ و خصومت نداریم که در آن یا به شهادت برسیم و یا اینکه پیروز گردیم؟ و دشمن ما هم راهی ندارد یا اینکه پیروز گردد و یا نابود شود؟
واقعیت این است که گروههای اسلامی بهویژه آنهایی که از طرف حکومتهای استبدادی مورد شکنجه و تعذیب قرار گرفتند، برای تسلّی خاطر خویش و تحریک پیروانِ خود در برابر این حکومتها، ادبیاتِ خاصی از داستانهای تاریخ اسلام ساختند و آن را برای خُرد و بزرگ تلقین کردند، و کار به جایی کشید که مصیبتها و محنتهای یک مرحلۀ معین، مبدل به مکتب فکری شد، و این باعث شد که ادبیات خشونت و رویاروی در تاروپود گروههای اسلام رخنه کند.
بدون تردید که در تاریخ اسلام نمونههایی از علما واندیشمندانی وجود دارد که در برابر حکومتهای استبدادی ایستاده اند، اما گروههای اسلامی این نمونهها را برجستهتر کرده و در هر کوه و برزنی از آن یاد کردند و حتا در زمینۀ رابطۀ علما و فرمانروایان، کتابها و مقالاتِ متعددی نوشتند، و چنان این ادبیات را به مردم تلقین کردند که رابطۀ فرمانروا و فرمانبر را رابطۀ نفرت و انزجار و ترس و وحشت نشان دادند، و آنعده از علمایی را که با حکومتها میانۀ خوبی داشتند، آنها را به عنوان «واعظان پادشاهان» معرفی کردند و به پیروان خود چنین تلقین کردند که بهترین کارهای خیر، ایستادن در برابر پاشاهان و مبارزه در برابر آنان میباشد.
با چنین تصویری از جامعه و حکومت، گروههای دینی با داشتههای دینی و فرهنگی و سیاسی، گزینشی عمل کردند؛ طوری که سدههای نخستین اسلام را خیرالقرون دانسته و تمام نیکیها را به آنها نسبت دادند. از خلفای راشدین بیشتر سخن گفتند اما از خلفای اموی و عباسی که نمادهایی از ظلم و ستم بر بندهگان خدا بودند چیزی نگفتند، و با چنین ادبیاتی برای مردم فهمانده و میفهمانند که سدههای نخستین اسلام قرنهایی بوده که همهگی مطیع اوامر پروردگار بوده و هیچ کس گناهی نکرده و اگر اشتباهی هم کرده اند، اشتباه اجتهادی بوده که در آن نه تنها گناهکار نیستند بلکه اجر و پاداش هم میگیرند!
به این نکتۀ خیلی مهم هم پیش از وارد شدن به اصل بحث اشاره کنم که اندیشههای افراطی در سدههای نخستین اسلام جایی در میان امت اسلامی نداشته اند و امت اسلامی از زمان حضرت علی به بعد در برابر اندیشههای افراطی خوارج و دیگر گروهها سرسختانه ایستادند و خود امام علی، مبارزات خستگیناپذیری در برابر این پدیدۀ شوم انجام داد که تا امروز کارنامههای آن حضرت، منبع تشریع در فقه سیاسی اسلام به حساب میآید.
اینکه برخی از گروههای سیکولار، سرچشمۀ افراطیگری را در تعالیم اسلام میدانند درست نیست، بلکه مسلمانان نخستین از جمله خلیفۀ دوم و سوم و چهارم همهگی قربانیان اندیشههای افراطی بوده و به وسیلۀ افراطیها به شهادت رسیده اند. امت اسلامی از آن روز تا کنون با گروههای افراطی میانۀ خوبی ندارد؛ زیرا مسلمانان میانهرو میدانند که افراطیت با دین و آموزههای آن سازگاری ندارد و جز بدبختی و سیهروزی چیز دیگری به ارمغان نخواهد آورد و پیروان واقعی اسلام هرگز چنین اندیشههایی را تحمل نکرده و بهسان حضرت علی و یارانش در برابر آنها مبارزه خواهند کرد تا مسلمانان، اسیر اندیشههای متحجرانۀ آنها نگردند.
برای اثبات اینکه سدههای نخستین اسلام، سدههای افراطیگری نبوده است، در این بحث تصویری از واقعیتهای زندهگی خیرالقرون را ارایه میدهم تا خوانندهگان عزیز با آگاهی کامل از آن عصر آگاهی یافته و فریب شعارهای توخالی افراطگرایان را نخورند و با شناخت درستِ خیرالقرون بتوانند با واقعیتهای زندگی دنیای معاصر کنار آیند و از عالم خیال و وهمی که گروههای دینی ساخته و به خورد مردم میدهند، نجات پیدا کنند؛ زیرا تصحیح مفاهیم، نخستین قدم در راه اصلاح جوامع به حساب میآید، و اینهمه افراطیگری و فتنهانگیزی که در دنیای ما وجود دارد و ما را با مشکلات زیادی مواجه ساخته، نتیجۀ بدفهمی از دین، تاریخ و واقعیتهای زندهگی اسلاف ماست.
سدههای نخستین اسلام را علما «خیرالقرون» میخوانند، و هرگاه آدمی به تحقیق و بررسی پیرامون این قرنها میپردازد، میداند که سدههای نخستین، عصر زرین اسلام و تمدن اسلامی بوده است، و واقعاً سزاوار این بوده که با چنین نام و نشانی شناخته شود؛ برای اینکه در آن زمانها گروههای دینییی که امروز حضور دارند و زندهگی امت اسلامی را تبدیل به جهنم کرده اند، وجود نداشته اند. یقین کامل دارم که اگر صحابه و تابعین در عصر ما میزیستند، از خشم و غم و اندوه دق میکردند؛ زیرا گروههای دینی عصر ما طوری اند که به حق دیگران اعتراف نمیکنند و به انسان من حیث انه انسان ارزش قایل نیستند و برای مردم دنیا دین و دیانت و تدین را وارونه نشان میدهند؛ و تصویری از دین برای مردم کشیدهاند که در آن جز کشتن، بستن و سوختن و نابود کردن و سنگسار نمودن، چیز دیگری نیست. از اخلاق، محبت، صمیمیت، انسانیت و مدارا در آن خبری نیست و همه چیز در آن حرام است؛ موسیقی حرام، آواز حرام و صدها حرام دیگر!… و کار به جایی کشیده که تمام نمادهای فرهنگییی را که از زمان فتوحات اسلامی به دست فاتحین مسلمانان افتاده بود و تا امروز وجود داشت و صحابه و تابعین همۀ آنها را بهسان آثار تاریخی باقی گذاشته بودند، امروز به وسیلۀ این گروههای متحجر و دشمن مدنیت و انسانیت نابود میشود. این گروههای جاهل و متحجر چنان ادعاهای بالابلندی دارند که گویا اینها بیشتر از یاران پیامبر دلشان به دین ودیانت میسوزد!
عملکردهای این گروهها خیلی عجیبوغریب و پُر از تناقض به نظر میآید، مردم را به شفایابی به قرآن دعوت میکنند اما خودشان برای درمان به امریکا و لندن میروند! زندهگی نادرست و کهنه و عقلانیت پوسیدهیی دارند که تمام حقایق دنیای قدیم و جدید نزد آنها به اندازۀ پشیزی ارزش ندارد، افکار وارونه و ذوق باژگونه دارند. زیباییهای دنیا را زشت جلوه میدهند و زینت دنیا را به درد و اندوه و ترس از آتش دوزخ و قهر خدا مبدل کرده اند، و گویا خداوند در کتاب خود نفرموده که «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ»(الاعراف:۱۵۶)«رحمت من همه چیز را فرا گرفته است»، و اینکه خداوند «لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ»(نساء: ۴۸)«تنها گناه شرک را نمىبخشد اما غیر آن را براى هر کس بخواهد و صلاح ببیند خواهد بخشید»، مردم را در مضیقه قرار داده و زندهگیشان را سخت نموده اند و برای همهگان چنین وانمود میکنند که جز آنها دیگران همهگی بر باطل اند.
اما این حقیقت را نمیدانند که دنیا برای همهگان آفریده شده است؛ برای مؤمن و کافر، خوب و بد، عابد و فاجر، میگسار و پرهیزگار. به همین لحاظ جامعهیی که انسانها در آن زندهگی میکنند، امکان ندارد که بهسانِ زندهگی ملائکه باشد و همهگی مطابق نصوص دینی بر راه راست بوده و هیچ گناه و انحرافی از آنها سر نزند.
جامعۀ اسلامی در گذشتهها آنگونه که جریانهای دینی افراطی تظاهر میکنند و به آن افتخار مینمایند نبوده، بلکه جامعۀ نخستین و حتا عصر طلایی اسلام، از این حقیقت انسانیِ کونی بیرون نبوده است.
جامعۀ اسلامی در گذشتهها جامعۀ انسانی بود، به این معنا که با حقایق زندهگی سروکار داشت و در آن از هر طیف مردم وجود داشت؛ از اهل عبادت و تقوا گرفته تا اهل فسق و فجور و از شاهان ظالم تا شاهان عادل. و در پهلوی کتابهای فقه، کتابهای تراث و در پهلوی شعر پاک، شعر خمریات وجود داشت.
در دنیای خیرالقـرون، مدینۀ منوره مهمترین مرکز سرود و آواز در عصر اموی به حساب میآمد! دکتر شوقی ضیف در کتاب گرانسنگِ خود به نام «الشعر والغنا فی المدینه ومکه لعصر بنی امیه» میگوید: «شامیان در بدو امر توجهی به آواز و موسیقی نداشتند و عراقیها خیلی کم به آن علاقه نشان میدادند. اما حجاز تا خرخره غرق در سرود و آواز بود و مدینۀ منوره از سابقهدارترین شهرهای حجاز در این زمینه بود، و توجه به سرود و آواز در این شهر از زمان عثمان شروع شد طوریکه آوازخوانان مشهوری مانند: طویس و قند به شهرت رسیدند… و چنین چیزی یک امر طبیعی است؛ زیرا مردم مدینه در اثر فتوحات و سرازیر شدن غنایم، به مال و ثروت زیادی دست یافتند کما اینکه بردههای بسیاری به این شهر سرازیر میشد، بخاطر اینکه این شهر پایتخت امپراتوری اسلامی بود و موج خوشگذرانی و تجملپرستی به آن زودتر از جاهای دیگر رسید… و آنقدر مدینه در زمینۀ سرود و آواز پیش رفت که آوازخوانان از آنجا به جاهای دیگر فرستاده میشدند… و دلیل این مدعا این است که خلفا در دمشق آوازخوانانِ خود را غالباً از مدینه میخواستند و حتا مکه هم آوازخوانانِ خود را از مدینه میخواست… آنچه که باعث امتیاز مدینه بر شهرهای دیگر شد این بود که از زمان خلفای راشدین تا مدتهای مدیدی موالی زیادی در این شهر حضور داشتند، همچنان علت دیگری که باعث رونق و ترقی آوازخوانی در این شهر گردید این بود که اشراف و نجیبزادهگان علاقۀ وافری به ساز وآواز داشتند و حتا برخی از ایشان مانند عبدالله ابن جعفر، سردار بنیهاشم، خانۀ خود را شبیه هوتل برای آوازخوانان ساخته بود و علاقهمندان هرازگاهی برای شنیدن سرود زنان و مردان آوازخوان، به آنجا میآمدند… مدینه همچنان در این زمینه تا زمان عباسیها سرآمد روزگار خود بود، و ابویوسف، قاضیالقضات دربار عباسی برای برخی از اهل مدینه گفته بود که: ای اهل مدینه کار شما عجیب است طوری که شریف و وضیعتان به سرود و آواز علاقه دارید و به آن گرفتارید…».
Comments are closed.