هستی، اندیشه و زبان

گزارشگر:سیامک وکیلی/ چهارشنبه 22 حمل 1397 - ۲۱ حمل ۱۳۹۷

بخش سوم و پایانی/

mandegar-3– ما هم راز او را می‌دانستیم.
– ما همرازِ او بودیم.
– ـــــــــــــــــ
– او هم آهنگ می‌ساخت.
– او هماهنگ با ما نبود.
– ـــــــــــــــــــــــــــ
– ما بسیار دانشمندان بنام داریم.
– اما بسیاری از آنان را به نام نمی‌شناسیم.
– ـــــــــــــــــــــــــــ
– نام این وسیلۀ پرنده بالگرد است.
– این حشره دارای بالِ گرد است.
– ــــــــــــــــــــــــــــ
– او با من که بزرگتر از او هستم، با ادب نیست.
– همه می‌دانند من‌که بزرگتر هستم، کمتر سخن می‌گویم.
– ــــــــــــــــــــــــــــ
– از او خواهش کردم تا آن‌را با خود بیاورد.
– آن را که حساب پاک است/ از محاسبه چه باک است؟
– ــــــــــــــــــــــــــــ
– به او گفته بودم این‌که آن‌شب نیامدم به چه علت بود.
– اما این که به خواست ما نبود، پس چرا چنین کردی؟
– اما این‌که آن ماجرا به خواست ما بود یا نه، داستان دیگری دارد.
این‌ها چند نمونه از هزاران نمونه‌یی است که می‌توان ارایه داد و گواهی که جدا یا سرهم نویسی تا چه اندازه‌یی می‌تواند معنی و مفهومِ جمله‌ها و متن را دگرگون و گاه وارونه نماید. آیا به نظر شما «بالگرد» می‌تواند با «بال گرد» هم‌معنی باشد؟ و آیا «به تر» می‌تواند به‌جای «بهتر» به کار برده شود؟
شک نیست که ما در برخی از جمله‌های بالا، با گذاشتن نشانه‌های دستوری ـ مانند یک ویرگول [کامه] ـ می‌توانیم به معنی دلخواه دست یابیم. اما این را از یاد نبریم که هرچند ما می‌توانیم با استفادۀ زیاد از نشانه‌های دستوری به زبان ابسار ببندیم و آن را در ادارۀ خویش درآوریم و شسته‌رُفته‌اش نماییم، اما همزمان سبب می‌شویم تا نه تنها بسیاری از ابزار ربط را از دست بدهیم، بلکه زنده بودنِ آن را نیز از آن بگیریم. یک زبان زنده زبانی‌ست پویا و خودپا (= مستقل) که هم‌زمان با ابسار نشانه‌ها و قانونگانی که ما به آن می‌بندیم، خود نیز بتواند به‌طور طبیعی و وحشی رشد نماید و اصالت خویش را نیز نگه دارد. یک زبان شسته‌رفته و به بند کشیده، شاید برای بیان دانش‌های گوناگون بسیار مناسب باشد، اما آفرینش هنر در گام نخست نیازمند آن اصالت و ویژه‌گی وحشی زبان است.
هنگامی‌که ما سرهم می‌نویسیم، با یک واژۀ ترکیبی روبه‌روایم که می‌تواند هم‌چون یک واژه‌ مورد استفاده قرار گیرد. واژۀ ترکیبی‌‌یی مانند «پیشرو» امروز به یک واژۀ شناسا تبدیل شده و در هر جایی که بیاید، معنی و مفهوم ویژه‌یی نیز از آن دریافت می‌شود. بنابراین اگر آن را جدا و مانند «پیش رو» بنویسیم، دیگر معنی و مفهوم واژۀ پیشین را نخواهد داشت. پس ناچاریم که در بسیاری از موردها، جملۀ دیگری بیاوریم تا به درک و فهم خواننده از آن کمک نموده باشیم. در این‌جا یکی از ویژه‌گی‌های خوب زبان فارسی که «ایجاز» است، از میان می‌رود. از این گذشته همۀ زبان‌ها به‌‌طور طبیعی و خودکار می‌کوشند تا برای معنی‌ها و مفهوم‌های مشخص، واژه‌هایی (تنها تا ترکیبی) بسازند و بیافرینند تا نه تنها به ایجاز زبان کمک نموده باشند، بلکه فراگیری آن و فراگیری به‌وسیلۀ آن را روان و آسان کنند تا آن‌جا که انگلیسی‌زبانان برای واژه‌های ترکیبی و یا جمله‌های دراز‌آهنگ از واژه‌های (=حرف‌های) نخست هر واژه سود می‌برند تا به ایجاز و فراگیری آسان زبان کمک کرده باشند مانند N.Y بجای New York و L.A به‌جای Los Angeles و یا N.Y.P.D به‌جای New York Police Department. بنابراین فراگیری معنی «پیشرو» و فراگیری دانش‌های گوناگون به‌وسیلۀ این معنی نیز از راه یک واژۀ بسیار آسان‌تر و روان‌تر و تندتر خواهد بود تا دو یا چند واژه. من بارها در انترنت خوانده‌ام که کسانی کوشیده‌اند تا درست‌نویسی در انترنت را به کاربران بیاموزانند. یکی از مهم‌ترین دستوراتی را که آنان بر آن پای می‌فشارند، وصل کردنِ جزوهای یک واژه است مانند وصل کردن «می» و «شود» در «می‌شود». ازین‌رو اگر این واژه در پایان خط قرار گیرد، با این روش دوپاره نخواهد شد به گونه‌یی که «می»ِ آن در پایان خط پیشین و «شود»ِ آن در آغاز خط پسین قرار گیرد. هم‌چنین است در واژه‌ها و واژه‌های ترکیبی‌یی مانند: «می‌خوانم»، «گونه‌یی»، درست‌نویسی»، «همۀ»، «واژه‌ها»، «جدا‌نویسی» («جدا نویسی» با «جدا‌نویسی» هم‌معنی نیست. فاصلۀ میان دو واژه از آن‌ها دو واژه می‌سازد. بنابراین اگر می‌کوشیم تا از دو واژه‌یی که سرهم‌نویسی آن‌ها زشت و یا دراز‌آهنگ می‌شود، مانند یک واژۀ ترکیبی سود ببریم باید فاصلۀ میان آن‌ها را برداریم مانند «درست‌نویسی« یا «درستنویسی» بجای «درست نویسی») و بسیار نمونه‌های دیگر. اکنون پرسش این است که چرا کسانی می‌کوشند تا جزوهای جدای یک واژه را به هم نزدیک کنند و کسان دیگر در تلاش‌اند تا جزوهای به‌هم چسبیدۀ واژه‌ها را ازهم جدا؟! گاه به نظر می‌رسد که برخی‌ها از بی‌دردسری می‌کوشند تا برای یکدیگر دردسر بسازند. آیا ما دردسر کم داریم؟!
جدانویسی یا سرهم‌نویسی یکدست، نه تنها معنی و مفهومِ متن را مخدوش می‌کند، بلکه و مهم‌تر این‌که، نرمش‌پذیری زبان را بسیار از میان می‌برد و برخی از امکانات مهمِ آن را نیز بدون استفاده می‌گذارد. نشریات ـ و به‌ویژه نشریات فرهنگی ـ در این زمینه مسوولیت و تقصیرِ اساسی را دارند که به نویسنده‌گان هم‌چون پادوان نشریات می‌نگرند که تنها کارشان پر کردنِ صفحات روزنامه‌ها و ماهنامه‌ها است؛ بنابراین چندان به ارزش متن‌هایی که به دست‌شان می‌رسد، کاری ندارند و گذشته از بی‌سوادی و مسالۀ خویشی و گروهی، برای‌شان همراهی متن‌ها با اندیشۀ نشریه مهم است و معنی و مفهومِ هنری و ویژه‌گی‌های زیبایی‌شناختی آثار، بسیار کم و در بیشتر موردها هیچ ارزشی ندارد. ازین‌رو، این دو نگاه نشریات به نویسنده‌گان و آثار آنان (نگاه به نویسنده‌گان هم‌چون پادو، و نگاه به آثار آنان هم‌چون صفحه‌پرکن) سبب شده آن‌ها تصور کنند که به‌دلیل داشتن یک نشریه، سرنوشت فرهنگ و هنر در دست پرتوان آنهاست. پس هر نشریه‌ای یک ویرایش ویژه از متن، یک تعریف ویژه و یک هدف ویژه‌‌یی از فرهنگ و هنر برای خویش دارا است و بدون در نظر گرفتنِ معنی و مفهوم متن و نظر نویسنده هرآن‌چه را که می‌خواهد با آثار انجام می‌دهد و سرانجام هم می‌نویسند که مسوولیت هر متن با نویسندۀ آن است (و جالب است که بسیاری از این نشریات، به ویژه انترنتی، هنوز از الفبای عربی استفاده می‌کنند، اما بر ویرایش‌های ابداعیِ خویش به جهت تکامل زبان فارسی نیز بیش از دیگران پای می‌فشارند! برای نمونه؛ «مثلاً» را «مثلن» می‌نویسند و به خیالِ خود این واژه را فارسی کرده‌اند. پس بر این اساس اگر ما «Water» را «واتر» بنویسیم، این واژه فارسی شده و دیگر انگلیسی نیست؟ به‌جای «مثلاً» یا «مثلن» می‌توان نوشت: «برای نمونه»، «نمونه‌وار»، «نمونه این‌که» و یا ده‌ها واژه و خوانواژۀ دیگر). در این راستا برخی از مطلب‌نویسانی که نویسندۀ واقعی نیستند و تنها آرزوی‌شان این است که نام‌شان پی در پی در نشریات باشد، از یک‌سو و برخی از خواننده‌گانی که بدون در نظر داشتن کوشش نویسندگان، و این‌که در اصل این نویسندگان‌اند که نشریات را پر یا پربار می‌کنند، مدام نشریات را مورد مهر خویش قرار می‌دهند و سپاس‌شان را تنها برای آن‌ها می‌فرستند از سوی دیگر، به نشریات در توان‌مند کردنِ نگاه‌شان به نویسنده‌گان و آثار آنان کمک بسیار می‌دهند و آن‌ها را در این موردها دچار سوءتفاهم می‌کنند که سرنوشت فرهنگ و هنرِ پارسی به‌واقع در دستِ آن‌هاست و نویسنده‌گان نیز در زمرۀ پادوان و مزدوران آنان‌اند.
بنابراین، ارزش نشریات بیش از نویسنده‌گان است و ارزش سردبیران نیز بیشتر از هنرمندان. آیا به‌واقع چنین است؟ آیا ارزش رییس‌جمهور باید بیش از یک دانشمند و ارزش یک نمایندۀ مجلس بیش از نیما و هدایت باشد؟ اما امروز چنین هست، و مربوط است به حوزۀ «قدرت» در جوامع سنتی. و می‌بینید که این معادله در سیاست و جریان روشن‌فکری همانندند. چرا؟ آیا قدرت در جریان روشن‌فکری، همان خویشکاری و کارکردی را دارد که در سیاست؟ آیا این دولت‌ها بوده‌اند که بر جریان روشن‌فکری اثر گذارده‌اند یا برعکس است؟
امروز ما گواه این هستیم هر نشریه‌یی که بنیان‌گذاری می‌شود، یا فراخوانِ مطلب می‌دهد و یا در دفتر خویش می‌نشیند تا برایش مطلب بفرستند. این طبیعی‌ست که هیچ نویسندۀ خوب و ارزشمندی برای نشریات (آن‌هم نشریاتی که نمی‌شناسد) مطلب نمی‌فرستد. پس چه کسانی‌اند که این نشریات را پر می‌کنند؟ همان‌هایی که نشریات می‌توانند با اعمال قدرت بر آن‌ها در مطالب آنان دست برده و به سود خویش تغییرشان دهند و با هیچ اعتراضی هم روبه‌رو نشوند. این پاسخ برابر است با خیانتی که این نشریات به فرهنگ و هنرِ پارسی می‌کنند. خیانتی را که یک نشریه در به شهرت رساندنِ بی‌استعدادان و بی‌سوادان می‌کند، بسیار ژرف‌تر از خیانتی‌ست که یک رییس‌جمهور در به وزارت رساندن یک بی‌سواد به کشور کرده ‌است. چرا که آن رییس‌جمهور، نخست آثار آن هنرمند بی‌استعداد و بی‌سواد را خوانده و دیده تا توانسته آن وزیر را برگزیند! یعنی یک رییس‌جمهور پیش از آن‌که به این جایگاه برسد، از هنر جامعۀ خویش اثر پذیرفته و آن‌چه که پس از آن انجام می‌دهد، بر اساس آموخته‌های خود است.
در پایان؛
امروز در برابر این رفتار نشریات در برابر زبان، دولت و نهادهای فرهنگی وابسته به آن، چنان خاموش مانده‌اند که گاه به‌نظر می‌رسد برخی از سودجویان چندان بدشان نمی‌آید تا از این خاموشی سود برده و زبان فارسی را از اریکۀ خویش فرو اندازند و ناکارآمد کنند. چون می‌دانند ـ چنان‌که گفته شد ـ با ناکار‌آمد کردنِ زبان یک مردم، اندیشۀ آن‌ها را از کار انداخته‌اند. با این وجود، برای آنانی که چنین دستکاری‌ها را در زبان فارسی روا می‌دارند، پرسش این است که آیا دست بردن در زبان بدون هیچ دانشی با ادعاهای دیگرِ آنان دربارۀ دفاع از یک جامعۀ مدنی، آزادی، پیشرفت، جهانی‌شدن، مدرنیسم، استفاده از تخصص و … سازگاری دارد؟ این‌که هر نشریه‌ یا انتشاراتی بدون داشتن کمترین دانش مورد نیاز در این زمینه برای خود یک ویرایش ویژه اختیار می‌کند، آیا از سرانجامِ آن آگاهی دارد؟ و آیا این همان ایرادی نیست که مدام از دولت‌ها گرفته می‌شود که چرا نامتخصصان را به کارها می‌گمارند؟
ویران یا آشفته کردن زبان به‌طور مطلق به معنای ویران و آشفته کردنِ اندیشه است. و اگر نیز اندیشۀ یک مردم آشفته یا ویران گردد، باید نام آن مردم را تنها در تاریخ جست. این‌که ما می‌خواهیم در زمرۀ چنین مردم‌هایی باشیم یا نه، بسته‌گیِ کامل دارد به هنرمندان و روشن‌فکرانِ ما که از سریرِ قدرت فرود آیند و به‌واقع به اندیشۀ مردم و کشورشان باشند و یا این‌که به قدرت خویش بچسبند و مردم‌شان را به سوی تاریخ رهبری کنند!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.