احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۴ عقرب ۱۳۹۱
من از داستایوسکی میترسم. حتا وحشت دارم. یعنی هر وقت کتابی از او خواندهام، وحشت کردهام. نه از این باب که نوعی داستان جنایی سر داده باشد به قصد کشیدن اعصاب و ایجاد ترس و از این فوت و فنها؛ بلکه از این جهت که در برابر دنیای پیچیدۀ ذهنِ او احساس حقارت میکنم؛ احساس هیچی، نیستی و اینکه «آخر وقتی کسی همچو او قلک میزده تو دیگر که هستی…» و از این قبیل. و این حالیست که البته در برخورد با دیگر بزرگان نویسنده هم به آدم دست میدهد. و آنوقت مضحکه نیست که بنشینی و بنا به امر دوستی بخواهی قلمی در باب چنین اعجوبۀ وحشتانگیزی بزنی؟ اما چه باید کرد که هر خاری روزی به کاری میآید. و نیز اگر قرار بود همهی خُردان در مقابل بزرگان جا بزنند که فرق خردی و بزرگی را تو از کجا میدانستی؟
جستوجوی حقیقت در ادبیات صورتهای گونهگون دارد. گاهی جویندهیی است با چشم سر که در جنگها یا جنگلها میجوید همچو همینگوی، و گرچه در لباس حقیقت، خود را. و گاهی بالزاک است و عمری در جنگل کاغذی پروندهها میپوید و نسلی را. و گاهی فاکنر است که در کورهراه ذهنیات قدم میزند به کشف شکستی. و گاهی سارتر است ـ از این سر تا آنسر دنیا هر چه را و در هر جا که مشکلی پیش روی بشریت است. اما داستایوسکی درست در جنگل آدمی ـ در این انبوه مستقیم خلق به شکار گونهگونیهای خویش. و در چه زمانی؟ در همان زمانی که تورگنف به تفنن و با چه ظرافتها «خاطرات شکارچی» را مینویسد یا «پدران و پسران» را و تولستوی به تفننی دیگر در «جنگ و صلح» به جنگ «همروس» میرود. در حالی که دیگر صلحی میان پدران و پسران نیست و حماسهها را بر تومار دیگری مینویسند که نفی همۀ گذشته است یا زیر و رو کردنش.
اما داستایوسکی نه اهل ظرافت است و نه اهل تفنن، و حماسۀ زجر را میگوید و مسیحیت جدید روسی را. داستایوسکی عجیب و پرکار است. نوشتن برای او حتا پیش از قدم زدن است، و بیش از نفس کشیدن. نوشتن برای او حتا پیش از قدم زدن است، و بیش از نفس کشیدن. گاهی کوتاه و گاهی بلند. اما همیشه به الزامی. و گرچه همان «خاطرات شکارچی» آن مرد متفنن خود حکایت از شکستن سدی میکند که قدرت ملت روس را مهار کرده بود و «جنگ و صلح» حکایت از بیداری شعوری میکند که در ملتی که گردن قدارهبند اعظم زمانه را (ناپلیون) شکسته است و اروپایی را به وحشت انداخته با اینهمه من حتا پیش از گوگول و چخوف – داستایوسکی را نمایندۀ ملت روس میدانم. و اگر راست باشد که ادبیات یک ملت درستترین تاریخ آن ملت است، من نخست در آثار داستایوسکی و سپس در نوشتههای همین چندنفر روسیه را میشناسم. چه پیش از انقلاب اکتوبر و چه پس از آن.
جنگل آدمی که در هریک از داستانهای داستایوسکی هست، چنان کورهراههایی دارد که هیچکس تاکنون از آنها نگذشته و چه آدمهایی! شاید بیش از همه نویسندهگان عالم آدم خلق کرده باشد. تولستوی نیز چنین است. بالزاک نیز. اما آدمهای این دو انگ خود ایشان را نپذیرفتهاند. (وهمین را میگویم تفنن) در این خیل آدمیان تولستوی و بالزاک تکوتوگی نشانی از ایشان دارند. اما داستایوسکی همهجا نشانی از خود میدهد. از دیوی و فرشتهیی ملغمه ساخته هر آدمی با یک روی شیطانی و روی دیگر یزدانی. شاید به این علت که جهانبینی او یک جهانبینی غیرمتحرک (استاتیک) است و در اواسط قرن ۱۹ او هنوز از چشم مانویان دنیا را مینگرد. مواجهۀ خیر و شر. و نه تنها در جهان اکبر – بلکه در این جهان اصغر که جثۀ آدمی است. مواجهۀ تن و روح و انعکاس زمین و آسمان در آن. و دنیا و آخرت نیز و خالق و مخلوق نیز. هر یک از آدمهای داستایوسکی یک مانی از نو زنده شده است. با جدالی مدام در درون. بیخود نیست که کار او اساس بسیاری از فرضیهها شد. برای فروید در روانشناسی ـ و برای نیچه و دیگران درآن حرف و سخنها که به فاشیسم انجامید. و مگر نه این است که نیچه نیز دنیا را از قول زردشت میشناسد؟
شرورترین آدمهای داستایوسکی، منزه طلباند و پاکترینشان، جانی (مراجعه کنید به مصاحبۀ تیخون و استاروگین صفحات ۴۸۳ و ۴۸۴ کتاب تسخیرشدهگان) و به همین علت مدام در جدال با خویشتناند – و بیش از اینکه با دنیا در جدال باشند. اما اگر همین آدمها در اثنای آن مبارزۀ درونی – به الزام زمانه – به مبارزهیی در بیرون نیز خوانده شدند. آنوقت کار خراب است. آنوقت نهیلیسم است (مراجعه کنید به قسمت سوم همان کتاب – فصل اول، جشن – که نمودار کامل نهیلیسم است) و کنایۀ روشن آن حریق (صفحۀ ۵۷۴) است در پایان. به حکایت اینکه یک شهرنشین تازهپای در جستوجوی نعمات مادی برآمده و ملاکها را در هم ریخته، چه فضاحتی است! و آیا این حریق نشانهیی از جهنم نیست؟ جهنمی که فقط به آب انقلاب اکتبر خاموش خواهد شد؟ و این نه داستایوسکی است که خبرش را داده است؟
«تسخیرشدهگان» به همین علت یک سند است. و شاید به همین علت کمتر در دسترس بوده است. سندی در حدود آنچه بر راسکولنیکوف گذشت. و شاید مهمتر. سند اینکه روشنفکر اواخر قرن ۱۹ در روسیه چه میکرد و چهگونه میاندیشید؟ و آخر چه شد که آن انقلاب پیش آمد؟ و درماندهگی انتخاب میان روسی ماندن (اما عقبمانده نبودن) و فرنگی شدن (اما اصالت روس را از دست ندادن) تا چه پایه «انتلی جانسیای» روس را گیج کرده است یا هوشیار کرده است که تن به چنان انقلابی میدهد؟ صرفنظر از مقدمات علمی و تاریخی یعنی از اجبارهای اقتصادی و سیاسی که به جای خود روشن شده است و دیدهایم که زمینۀ انقلاب را چهگونه فراهم کرد (شکست در ۱۹۰۵ از جاپانیها – و در ۱۹۱۷ از آلمانها و الخ…) من برای اینکه بدانم روسیۀ تزاری چرا در مقابل انقلاب اکتبر پوست انداخت (یعنی اثر خود را بر آن گذاشت) گذاشت که دنیایی را متاثر ساخت (یعنی اثر خود را بر آن گذاشت) باید «تسخیرشدهگان» را بخوانم. بهعنوان سند دست اول. و اصلاً اگر روسو را پدر انقلاب فرانسه نامیدند، چرا تا کنون جرات نکرده است که داستایوسکی را پدر انقلاب اکتبر بشناسد؟ حق مارکس و لنین و بلینسکی و تروتسکی و دیگران بهجا – اما واقعاً چرا تا کنون اسمی از او برده نشده است؟ شاید چون جنگطلبی هم میکرده است؟ و این با شعارهای انقلاب اکتوبر نمیخوانده – یا شاید چون از مسیحیت جدیدی تبلیغ میکرده؟ اما به هر صورت، گمان نمیکنم مذهب اصالت رنج او هرگز بهتر از سالهای میان ۱۹۳۲ تا مرگ استالین پیروی شده باشد! و نیز به هر صورت، اگر یکی دو نسل بعد از انقلاب در روسیه برای تحمل چنان رنجی چنان قابلیتی از خود نشان داد تا روسیۀ شوروی به صورت یکی از قدرتهای بزرگ امروزی درآمد، پیش از آنکه مارکس و لنین و دیگران را سرمشق قرار بدهد، گمان نمیکنید چشم به نوشتههای داستایوسکی داشت؟
بهخصوص اگر توجه کنیم به اعتقادی که یک ملت بزرگ (یعنی روسیه) به ماموریتی داشته و دارد «برای نجات جهان» و اینکه «در آنزمان در روسیه همهکس متوجه نجات و وحدت جهانی است.»
جاپاها از این بسی فراوانتر است. جای پای آنچه در دورۀ استالین پیش آمد را میگویم. و در همین کتاب «تسخیرشدهگان». مثلاً راهنمایی به اینکه اعلامیهها و شبنامهها را چهگونه باید به زبان کارگران ساده کرد یا داستان «بریا» بازی و آن نظارت شدید بر آرا و عقول و رفتار و کردار مردم یا هرج و مرجی که باید ایجاد کرد تا آبی گلآلود شود و الخ… و اینها البته جزییات است. اما من نمیتوانم در صفحۀ ۵۸۷ همین کتاب، دورنمای رژیم استالین را ببینم به عنوان تنها راهحل روسی در مقابل آن نهیلیسم که داستایوسکی اولین طرحکنندۀ آن است.
هشت آذر ۱۳۴۳
برگرفته از کتاب: ارزیابی شتابزده – جلال آل احمد
Comments are closed.