احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 22 ثور 1397 - ۲۱ ثور ۱۳۹۷
بخش چهارم/
———————–
سیدمحمدطاهر بنعاشور/ ترجمه: سیداحمد اشرفی/
————————————————————————–
حکومت و اسلام
پیامبری و زمامداری
مؤلف در صفحاتِ ۴۸ و ۴۹ و ۵۰ و ۵۱ و ۵۲ در این مورد بحث کرده که آیا صفت پادشاهی توأم با صفت پیامبری برای رسول اکرم ثابت است یا خیر، و آیا بحث کردن در این مورد موجب گناه و حرجی میشود یا خیر؟ آیا وصف پیامبر اکرم به پادشاه بودن و یا عدم آن، خدشهیی بر جوهر اسلام وارد میکند یا نه؟
وی پس از طرح این پرسشها، میان پیامبری و پادشاهی فرق قایل شده و افزوده است که برخی از پیامبران پادشاه بودهاند و برخی دیگر نبودهاند، و آن پیامبرانی که پادشاه بودهاند، کار پادشاهیشان به فعالیتِ پیامبریشان ربطی نداشته است.
در پاسخ باید گفت: اگر ما به حقایق و مسمیات نگاه کنیم، منافاتی میان مسمای پادشاهی و مسمای پیامبری وجود ندارد؛ زیرا پادشاهی عبارت است از به دست گرفتنِ امور یک امت و اداره کردن شئون و سیاستِ آن و تنفیذ قانون آن با امید و ترس (ترغیب و ترهیب). و این چیزیست که مقاصد پیامبری را متحقق و برنامۀ آن را تکمیل میکند. چنانچه در صفحات پیشین اشاره رفت، همیاری دین و دولت و آمیزش آنها در یک جهت واحد، روشنترین مظاهر دین بوده به قدسیت و شرافت الهیاش مناسبتر است؛ از اینرو در اثبات مسمای پادشاهی برای رسول و نبی مانعی وجود ندارد. قرآنکریم از سلیمان – علیه السلام – حکایت کرده که وی از خداوند درخواست کرد که: «برای من پادشاهییی عطا کن که پس از من سزاوار کسی دیگر نباشد» (سورۀ ص:۳۵) اما از اینکه از زمانهای دور به این طرف به لفظ «پادشاه» خصلتهایی همچون تکبر و خوشگذرانی و غفلت از حقیقت و اشتغال به امور بیارزش و استخدام زور و ظلم و تجاوز و فساد در زمین تعلق گرفته است، هرگاه که گوشها کلمۀ پادشاه و پادشاهی را میشنوند، بلادرنگ خصلتهای یادشده در اذهان تداعی میشوند، و از این سبب مسلمانان از وصف پیامبر اکرم – صلیالله علیه وسلم – به پادشاهی و پادشاه بودن اجتناب کردند. چنانچه وقتی ابوسفیان در فتح مکه مسلمان شد و تحت تأثیر عظمت پیامبر و لشکر فاتح و پیروزمند وی قرار گرفت، به عباس کاکای پیامبر گفت: چه بزرگ است پادشاهیِ برادرزادهات. اما عباس به او گفت: این پیامبری است نه پادشاهی.
من خودم از مرد بزرگی که اهل علم و سیاست بود – قدسالله روحه – میشنیدم که بر ابن خلدون خورده میگرفت که وی در چندین جای، عصر نبوت را عصر پادشاهی به شمار آورده است. او در توجیه اعتراض خود بر ابن خلدون، میگفت: نبوت بزرگتر و فراگیرتر است از ملوکیت که عوارض منفی و ناپسندِ آن در اذهان رسوخ کرده و جزوِ لازمی آن گشته است.
سپس مؤلف در صفحاتِ ۵۲ و ۵۳ و ۵۴ نوشته است: دعوت دینی، دعوتیست به سوی خدا که هدف آن، هدایت قلبها با وسایل اقناع میباشد؛ لهذا زور و اکراه با چنین دعوتی سازگاری ندارد. چنانچه ما در تاریخ انبیا کسی را سراغ نداریم که مردم را با زور شمشیر به ایمان وا داشته باشد. وی بعد از آن به آیۀ عدم اکراه و امثالِ آن استدلال کرده و گفته است: اگر رسول اکرم به زور توسل جسته، به منظور دعوت دینی نبوده، بلکه در راه پادشاهی و تشکیل حکومت اسلامی بوده. مسایل جهاد و جزیه و غنایم و اخذ زکات و تعیین والیان و امراء هم به همین موضوع برمیگردند؛ زیرا که آنها از وظیفۀ پیامبری و رسالت بیرون و از کارنامۀ انبیا به دور هستند.
در اینجا مؤلف مرتکب خطاهای گوناگون شده است:
این پندار او که دعوت دینی با استعمال نیرو و اکراه منافات دارد، مردود است؛ زیرا مقصود از دعوت دینی اصلاح امور مردم است، از اینرو دعوت در آغاز با ارایۀ ادله پیش برده میشود اما زمانیکه طرف عناد ورزید و انکار نمود و دعوت و دلیل قناعتش را فراهم نکرد، لاجرم برای اصلاح وی به زور و نیرو توسل باید کرد. چنانچه برای اصلاح کودک به تأدیب ضرورت میافتد، با امید و ترس نیز افراد جامعه به امتثال از شریعت یا قانون وادار میشوند. و این واقعیتیست که نه دانشمند شریعت در آن شک میکند و نه متخصص قانون. اگر مؤلف ادعا دارد که استخدام زور از وظایف پیامبری نیست و آنچه رسول اکرم در این رابطه انجام داده، یک عمل سیاسی و به اعتبار پادشاه بودنش بوده است، پس لزوماً باید اعتراف کند که این فرمان قرآنی که میگوید: «پس با گروه باغی بجنگید تا به امر خدا باز گردد.» (سورۀ حجرات: آیۀ ۹) یک عمل سیاسی است. پس قرآنکریم در عین حالیکه یک کتاب دینی است، یک دستور سیاسی نیز هست، و در نتیجه باید بپذیرد که شریعت و سیاست با هم برادرند و شریعت بدون حکومت ناتمام است و وجودِ هر دو برای صلاح خلق ضروری است.
از طرف دیگر، مؤلف چگونه جهاد را از شئون پادشاهی و سیاست دانسته، درحالیکه خداوند تبارک و تعالی در کتاب خویش از جهاد یاد کرده و آن را جهاد فی سبیلالله نامیده است.
وی در صحفۀ ۵۴، زکات و جزیه و غنایم را نیز از شئون حکومتداری شمرده و از وظیفۀ پیامبری خارج دانسته است.
اگر منظور وی از این سخن، تفکیک میان پیامبریِ مجرد و پیامبریِ مقرون با حکومت باشد، سخن درستی است ولی آوردنش در اینجا بیفایده است. اما اگر منظورش این باشد که این یک عمل سیاسی محض است و ربطی به پیامبری ندارد، باید گفت گاهی اتفاق افتاده که یک پادشاه پیامبر شده و یا یک پیامبر پادشاه شده. اگر منظورش این باشد که این سخن سخیفی است زیرا لازمهاش این میشود که پیامبر بخشی از اوقاتش را به اشتغال در کارهای حکومتداری سپری کند و بخشی دیگرش را در کارهای پیامبری؛ درحالیکه خداوند میفرماید:»اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ» (انعام: ۱۲۴) یعنی: خدا بهتر میداند که (چهکسی را برای پیامبری انتخاب و) رسالتِ خویش را به چه کسی حواله بدارد.
باز چگونه میتواند این پندار درست باشد، درحالیکه قرآنکریم در بسیاری از آیات، نماز و زکات را یکجا و مقرون به یکدیگر ذکر کرده است.
پس از مطالب بالا، مؤلف در صفحۀ ۵۹ این سؤال را مطرح نموده که «آیا تأسیس دولت اسلامی توسط رسول اکرم از حدود رسالتش بیرون بوده یا خیر؟» او پاسخ داده که بلی این کار از حدود رسالتش بیرون بوده و افزوده است که گفتن این سخن نه کفر است و نه الحاد. وی خاطرنشان کرده که منظور شماری از فرق اسلامی از انکار خلافت در اسلام هم همین بوده است.
مؤلف با ابراز این مطلب، در حقیقت به مذهب غُلاتِ خوارج مبنی بر عدم لزوم نصب خلیفه رفته است، و این روشِ وی با کلام قبلیاش – که گفته بود تأسیس دولت اسلامی در محتوای دینی که پیامبر بهخاطر او مبعوث شده است، داخل نیست- سازگار میباشد. وی با این حرفها میخواهد خود را در این بخش غیرملزَم به پیروی از رسول اکرم ثابت نماید؛ زیرا وقتی که سیاست در محتوای رسالت داخل نباشد بلکه بیرون از آن و زائد بر آن باشد، پس ما به پیروی از آن ملزم نمیباشیم.
در پاسخ باید گفت: حقیقت رسالت تحقق مصالح بندهگان است و پیامبر به تأسیس دولت و کارهای سیاسی نپرداخته، مگر برای مصلحت بندهگان، پس امور مورد نظر در مقاصد دینی و شرعیِ شارع داخل است. هرچند مؤلف این حقیقت را در صفحۀ ۵۵ بعید دانسته و در آن تردید وارد کرده است.
مؤلف از صفحۀ ۵۶ تا صفحۀ ۶۲ مطلبی را به وجه احتمال فرض کرده و بعد از آن تصریح نموده که جمهور علما به این نظرند که اقامۀ دولت اسلامی، عملی متم رسالت و داخل در آن است، اما علما اعتبار شرط تنفیذ را مورد غفلت قرار داده اند مگر ابنخلدون. وی در حالی این سخن را پیش کشیده که در صفحۀ ۵۰ گفته بود اعتبار اینکه رسول اکرم – صلیالله علیه وسلم – هم پیامبر بود و هم پادشاه و رییس دولت، رأی عوام مسلمانان است، اما در اینجا این رأی را به علما منسوب کرده است.
وی پس از آن، از خالی بودن دولت پیامبر از بسیاری از ارکان و ساختار دولتی اظهار تعجب کرده و افزوده است که ممکن است دارای چنین ارکانی بوده باشد اما روایتِ آن به ما نرسیده باشد؛ از طرف دیگر بسیاری از دستگاههای اداری در دولتها، برای نظام دولت اسلامی ضروری و لازمی نیست و با اخلاق رسول اکرم – صلیالله علیه وسلم – که ترک تکلف و ریاکاری و شهرتطلبی از ویژهگیهای آن است، سازگاری ندارد، از همین جهت نظام حکومت در زمان ایشان از تکلفات به دور بوده است.
این توجیهات مؤلف راست و درست بود اگر به آن اعتماد میکرد، اما وی به آن قناعت نکرده، برای حل این اشکال در جستوجوی راه دیگری افتاده است.
لُبِ حقیقت در این مبحث این است که پادشاهی و زمامداریِ عادلانۀ حقمحور، با پیامبری منافاتی ندارد، بلکه وسیلۀ تنفیذ آن است. چنانچه از جملۀ انبیا کسانی بودهاند که میان پادشاهی و نبوت جمع کردهاند، مانند حضرت داود – علیهالسلام – که خداوند دربارهاش میفرماید: «وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَهَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاء» (بقره : ۲۵۱)
یعنی: و خداوند به او پادشاهى و حکمت ارزانى داشت، و از آنچه مىخواست به او آموخت.
رسالت نه حکومت، دین نه دولت
مؤلف از صفحۀ ۶۴ تا صفحۀ ۷۰ میگوید: «پیامبر نه پادشاهی داشت و نه حکومت و نه دولتی را پایهگذاری کرده بود. البته پیامبری برای وی مستلزم نوعی از رهبری بود، اما نه رهبری مانند پادشاهان بر رعیت، بلکه مانند رهبریِ موسی و عیسی. او میافزاید: پیامبری برای صاحبش، مستلزم نوعی از قوت و زور است تا مورد اطاعت قرار گیرد و نیز مستلزم سلطهییست وسیعتر از آنچه میان حاکم و محکوم و پدر و فرزند وجود دارد، و گاهی پیامبر مانند پادشاهان، امور امتِ خویش را رهبری و اداره میکند. علاوه برآن، پیامبر وظیفۀ دیگری هم دارد که عبارت است از ارتباط روحی با امت، به ویژه رسول اکرم که دعوتش عمومی و فراگیر بود و از همین جهت سلطهاش نیز سلطۀ عام و فراگیر و دارای بلندترین درجاتِ نفوذ و تأثیر بر پیروانِ خویش بود و این یک سلطۀ روحی و فرودآمده از آسمان است، نه سلطۀ تدبیر و ادارۀ مصالح زندهگی و آبادانی زمین.»
خلاصۀ کلامِ مؤلف را در اینجا آوردیم تا اندازۀ تناقض و پریشانگوییِ وی آشکار گردد. وی در آغاز نفی میکند که رسول اکرم دارای حکومت و سیاست باشد، اما بعد از آن برای وی رهبری را ثابت میکند و آن را قویتر از رهبری حکومتداری و سیاسی میداند و باز میگوید که این رهبری، گاهی به مانند سیاست پادشاهان میباشد، و پس از آن اظهار میدارد که سلطه و حاکمیت رسول اکرم، روحی است، نه سلطۀ اداری و تدبیر مصالح مادی بندهگان.
هرکسی دارای ذرهیی از هوش باشد، تناقض و پریشانگویی مؤلف بر او مخفی نمیماند و میداند که مطالبی را که وی آورده، به اثبات ادعایش مبنی بر جدایی دین از دولت و اینکه رسول اکرم زمامدار سیاسی نبوده و اقدام به تشکیل دولت نکرده، مددی نمیرساند.
ما از مؤلف میپرسیم که آیا امت اسلامی در زمان رسول اکرم، دارای نظام سیاسی و دستگاه اداری بودند یا اینکه در هرجومرج و بینظمی زندهگی میکردند. اگر نظر اول را برگزیند، پس از دو حالت بیرون نیست: یا حکومتِ امت در آن زمان به دست پیغمبر اکرم بوده یا به دست کسی دیگری. اگر بگوید به دست پیغمبر اکرم بوده، پس وجود حکومت مقرون با رسالت ثابت میشود و آنچه را که مؤلف در صدد اثبات آن است، باطل میگردد و به این نتیجه میرسیم که معتبر مسما و حقیقت امور است نه اصطلاحات و نامها. و اگر فرض کند که زمام حکومتِ امت به دست دیگری غیر از رسول اکرم بوده است، اولاً تاریخ از اثباتِ آن ابا دارد و ثانیاً عقل وجود رسالت در پهلوی حکومتِ دیگری را عبث و بیفایده میداند. و اگر بگوید امت در بینظمی و بیسری زندهگی میکرد، باید از وی پرسید که پس فایدۀ رسالت و بعثت رسول اکرم چه بوده است. و اگر میگوید که این زعامت سیاسی، موقتی بوده و پس از وی به کس دیگری ثابت نمیباشد، به قول عربهای مرتد و شماری از خوارج برگشته است که ما بطلانِ آن را در سطور گذشته به اثبات رساندیم.
اما آنچه دربارۀ حضرات موسی و عیسی مطرح شده است، برخی از گفتارش درست و برخی دیگرش باطل است؛ زیرا موسی جامعه تأسیس کرده و حکومت تشکیل داده و جهاد کرده و فتوحات داشته، و سرزمین مقدس را فتح نموده است، اما عیسی رسالتش تنها دعوتگری بوده است و در سیاست و حکومت مداخلهیی نداشته است. البته ما نمیگوییم هر پیامبری دارای حکومت بوده، بلکه میگوییم برخی از پیامبران با دین مبعوث شدهاند و با دولت مورد تأیید قرار گرفتهاند که پیامبر اسلام از آنجمله میباشد. و این حقیقت آنگونه که گفته آمد، کاملترین مظهر رسالت است.
Comments are closed.