احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:جـاوید فرهاد/ سه شنبه 15 جوزا 1397 - ۱۴ جوزا ۱۳۹۷
«نه از فکر و نه منطق مینویسم
غمِ یک مردِ عاشق مینویسم
نمیدانم که این شعر است، یا نه
دلم را صاف و صادق مینویسم»
(سلام ای خاطراتِ کهنۀ من، ص۲)
شعر، یک تجربۀ فردی است؛ اما تجربهیی که میتواند به دیگران نیز تعمیم یابد. شعری که از ویژهگی تعمیمپذیری در ذهن مخاطب برخوردار نباشد، گپِ روزمره و سطحی است. شعرِ خوب، نتیجۀ نفوذ در دل و دماغِ مخاطب است.
در مجموعۀ «سلام ای خاطرات کهنۀ من!»، ما با دو گونه شعر روبهرو ایم؛ یکی دوبیتیها و دیگری هم چند تا غزل که در پایانِ این دفتر فراهم آمده است.
پیش از همه، باید به این پرداخت که چه چیزهایی در ذاتِ این نگاشتهها وجود دارند که آنها را به مرزِ شعر و غیرِشعر نزدیک میسازند.
شاعر به کشفِ خودش میپردازد
هر شعر خوب، یک کشف است؛ اما هر کشف، یک شعر خوب و یک رویکرد شاعرانۀ محض نیست؛ انگیزهاش هم این است که تمام کشفها، کشف هنری نیستند؛ زیرا ما در کنار کشف هنری، کشفهای علمی، اقتصادی، فلسفی و مواردی از کشفهای دیگر را داریم.
در مجموعۀ «سلام ای خاطرات کهنۀ من!» ما با کشف هنری از اشیا و پدیدهها روبهرو نیستیم؛ اما با کشفِ شاعر از خودش بیتردید مواجهیم، مثلاً در این شعر:
«بهار و بیدها معنا ندارد
مه و خورشیدها معنا ندارد
منم یک مرِد نابینا و خسته
برایم عیدها معنا ندارد»
(همان دفتر، ص ۱۴)
کشفِ شاعر از خودش، به معنای بازگویی وضعیتِ فردی وی است. عزیزی در دوبیتی دیگر، از حسرتِ نابینایی و خستهگیاش حرف میزند:
«من از نسلی که ویرانم خدایا
سیه شد نورِ چشمانم خدایا
به تاریکی بگو تا کی بسوزد
دلِ تنگِ غزلخوانم خدایا»
(همان دفتر، ص ۱)
همانگونه که کشف شاعر از پدیدهها را کشفِ شاعرانه پنداشتهاند، به باور من، کشف شاعر از خودش نیز در صورتی که با بیان هنری به همراه باشد، کشف شاعرانه تلقی میشود؛ زیرا یکی از مؤلفههای شعر خوب و تأثیرگذار، کشف شاعرانه از وضعیت فردی است؛ ولی به این شرط که این وضعیت ـ چنانچه پیشتر گفتم ـ در دل و دماغ مخاطب تعمیم یابد، و این تعمیمپذیری بر نفس او تأثیر بگذارد.
عزیزی در همان دو تا نمونهیی که پیشتر آوردم، تا جایی به همان کشفِ شاعرانه از خودش رسیده است؛ اما با توجه به این نکته که این کشف کاملاً بازتاب نیافته؛ میتواند آغازی باشد برای کشفِ بهتر و کاملتر از خودش در آینده.
شاعری آسوده از غوغای رنگها
یک چیز در عزیزی هست که در دیگران نیست؛ این چیز، فراغتِ خاطر وی از غوغای رنگهاست؛ رنگهایی که با همۀ زیباییشان، گاهی فریبدهنده اند و گاهی هم بسیار مکّاره.
نمیخواهم با یاددهانی این نکته، توجیه نادرست برای بیان آنچه که گفتهام پیدا کنم؛ اما میخواهم بگویم که این فراغتِ خاطر از غوغای رنگها، فرصتهای بیشتر را به خاطر کشف بهتر از خودش، به شاعر میدهد:
«قسم بر ذاتِ یکتا گفت، مادر
مرا نامردِ دنیا گفت، مادر
به فرزندِ عزیزش خندهها کرد
و بارِ دوش بابا گفت، مادر»
(همان دفتر ص ۱۸)
بیانِ محتوای امروز با زبان سنتی
بازتاب محتوای امروز در زبانِ شعرهای این دفتر، یک ویژهگی در حوزۀ پردازش است، به گونۀ نمونه در این شعر:
«… تو حتا باز میگویی که زود است
ترا از این دلآزاری چه سود است؟
بگو معشوقۀ کمالتفاتم
چرا این کوچهگیهاتان حسود است؟»
(همان دفتر، ص۶)
اما چیزی که در فرایند تجربۀ زبانی شاعر در آینده باید عوض شود، تلقی سنتی یا ساده بگویم، تجربۀ سنتی و کهنۀ شاعر از زبان است؛ یعنی مهندسی واژهگان در این دوبیتی، با وجودِ بیانِ محتوای نو یا امروزی، همان بافت و پرداخت سنتی را دارد.
به گونۀ مثال: واژههای «حتا» ، «تان» و»حسود» ، و ترکیبهای «معشوقۀ کمالتفاتم»، ترکیب «دلآزاری» در پیوند «باچه سود» ، همه در فرایندِ کاربرد زبان، با رویکرد سنتی؛ اما دریافت – تا جایی- تازه شکل گرفتهاند.
زبان ظرفِ بسیار مهمی برای بیان محتوا است؛ اگر ظرف زبان پاک، پالایش یافته و با ساختار تازه به همراه نباشد، ریختن هرگونه مظروف محتوایی در ظرف زبان، ظرفیت قشنگ شاعرانه را زیرِ پرسش میبرد.
شعر، زمانی شاعرانهگی فزاینده ایجاد میکند که با مظروفِ محتوایی امروز، در ظرف ساختاری تازه در زبان شکل گیرد؛ چیزی که در بسیاری از شعرهای این مجموعه، یک کمبود پنداشته میشود.
کاستیهای این مجموعه
مشکل وزنی در این بیت:
«بیا تا یک تن و آزاده باشیم
شبیه کودکیها ساده باشیم
اگر دنیا نمیخواهد، نخواهد
برای همدیگر دلداده باشیم»
(همان دفتر، ص ۲۸)
که حرف «ی» در واژۀ «همدیگر» زاید است و باید به گونۀ «همدگر» خوانده شود تا این کاستی اندک، از میان برداشته شود.
کاربردِ قافیههای کهنه و تکراری
مانند: «رنجور»، « مستور» و»مخمور» در این ابیات:
«من که یک عمر شد از دردِ تو رنجور شدم
آنقدر گریه نمودم، به خدا کور شدم
سرِ شب تا سحر از دوری تو سوخت تنم
زیرِ خاکسترِ غم سوخته مستور شدم
عاشقی کار قضا نیست، تصادف کاریست
لبِ تو دیدم از آن روز که مخمور شدم»
(همان دفتر، صص ۷۱-۷۲)
سطحینگری مفرط
سطحینگری مفرط در بیان محتوا، از آسیبهای مهم در حوزۀ شعر امروز است، و بیشتر این سطحینگری هم، به دلیل نوگرایی مفرط، دامنگیر شاعران تازه کار میشود.
بر بنیاد آنچه گفته شد، شماری از شعرهای مجموعۀ «سلام ای خاطرات کهنۀ من!» دچار آسیب سطحینگری مفرط اند؛ به این نمونهها توجه کنید:
مرا کُشتی؛ ولی کارت غلط بود
تمامِ جور و آزارت غلط بود
همیشه هر گپت در مورِد من
و حتا فکر و پندارت غلط بود «
(همان دفتر، ص ۱۶)
++++
«بگوییدش که من شیدا نمیشم
بدونش غنچه هستم وانمیشم
اگر او مایلِ دیوانهاش نیست
غلامِ دخترِ کاکا نمیشم «
(همان دفتر، ص ۳۱)
بررسی چند غزل
غزلهایی که در پایانِ مجموعۀ «سلام ای خاطرات کهنۀ من!» درج شده اند، در مقایسه با دوبیتیهای این دفتر، از جذبه و جذابیت چندانی برخوردار نیستند:
«کنارم نیستی، من بیقرارم دخترِ کاکا
شبیه برگِ دستِ باد، زارم دخترِ کاکا»
(همان دفتر، ص ۷۳)
با آنکه ردیفِ «دختر کاکا» تا حدی تنوع در کاربرد ردیف دانسته میشود؛ اما در کُل این غزل، یک دلگویۀ فردی است که هرگز هم خوب پرداخت نیافته است.
غزل «جفا پیشه» در این مجموعه نیز کشش چندانی ندارد:
«چی کنم؟ دردِ من از رفتنِ تو میباشد
دلِ دیوانه مگر دشمنِ تو میباشد»
که با محتوای بسیار سطحی آغاز شده است، و به جز از یک بیت، ابیات دیگر این غزل، چاشنی چندانی ندارند:
مثل ماری که زبانک زده میگوید: آب
تشنهات، تشنۀ بوسیدنِ تو میباشد»
(همان دفتر، صص ۷۵- ۷۶)
نظمبافیهای مزمن
افزون بر حضور یگان بیت زیبا در ساختار یک غزل، بسیاری از غزلهای این مجموعه، در بندِ نظمبافیهای مزمن گیر ماندهاند و هیچ مفهوم شاعرانهیی را برنمیتابند:
«نفسم بند و دلم تنگ و خرابم امشب
از غمت سوخته جان و به فغانم امشب»
(همان دفتر، ص ۷۷)
++++
«لبانِ سرخ و میگونت به من چون بادۀ ناب است
مرا دیوانۀ خود کرد، چشمانی که در خواب است
تو زیبایی، تو رعنایی، تو چون آهوی صحرایی
بیا بنگر به حالِ من، روان از دیده خوناب است»
(همان دفتر، ص ۷۸)
که افزون بر آوردن تشبیهات تکراری مانند: «لبانِ سرخ و میگون» ، «رعنایی»، «آهوی صحرایی» و «خوناب»، این ابیات چیزی جز تفنن با واژهها نیست.
سرگردان در جادههای غزل و دوبیتی
«عزیزی» در دفتر «سلام ای خاطرات کهنۀ من!»، شبیه مسافرِ سرگردانی است که با کولهباری از ترانه وترّنم، ناشیانه گام برمیدارد؛ این ناشیانهگی با توجه به تجربههای نخستش از جغرافیای شعر، یک امر طبیعی است؛ زیرا هر شاعری در آغاز راه، ترس از گم شدنش دارد؛ اما چیزی را که به حیثِ یک مخاطب جدی شعر میخواهم برای شاعر بگویم این است که: گام زدنش در جادۀ دوبیتی، استوارتر از گام گذاشتنش در جادۀ غزل است؛ یعنی در یک کلام، کار او در گونۀ دوبیتی، چشمگیرتر از کار کردش در گونۀ غزل است؛ اما این نکته را باید بداند که تنها گیرماندن در گونههای دوبیتی، غزل، مثنوی و سپید و سیاه، پایان ره نیست؛ اصلاً شعر پایانی ندارد، ممکن است شاعری بنا بر انگیزههایی، روزی به پایان برسد؛ اما شعر پایانی ندارد، و اگر پایانی هم میداشت، دیگر ما پس از فردوسی وسعدی وحافظ و بیدل و مولانا، شاملو و فروغ وسپهری و باختری، هیچ شعر و هیچ شاعری نمیداشتیم.
نادرستیهای نوشتاری
این مجموعه (سلام ای خاطرات کهنۀ من!)، افزون بر کاستیهایی که برشمردم، چند تا نادرستی نوشتاری نیز دارد، مانند: نوشتن واژۀ «التفات» با «ط» در ترکیبِ «کم الطفاتم «و واژۀ «هراسان» که به گونۀ «حراسان « نگارش یافته، و نیز واژۀ «مزدور» که با حرفِ «ذ» در یک دوبیتی دیگر نوشته شده است:
«بگو معشوقۀ کم الطفاتم
چرا این کوچهگیهاتان حسود است»
(همان دفتر، ص ۶)
++++
«جمع کن بال و پرت را که «حراسان « نشوی
جور را پیشه مکن تا که پشیمان نشوی»
(همان دفتر، ص ۸۱)
++++
«ببین ای طالب بیدین و»مذور»
همه از انتحارت گشته ناجور»
(همان دفتر، ص ۱۷)
گپ آخـر
خواندنِ ژرف این مجموعه، بهدرستی این نوید را میرساند که شاعری در راه هست ؛ شاعر – مسافری که توشۀ راهش یک بغل احساس است، و صمیمت و صداقت شاعرانه از سیمایش پیداست.
«همایون عزیزی» اگر به بیان تجربههای شاعرانهاش به گونۀ ژرف بپردازد و شعر را جدی بگیرد، شعرترینهایش را میتواند در آینده با دیگران قسمت کند؛ اما این کار، مستلزم داشتن پشتکارِ بیشتر و کشیدن ریاضتِ گستردهتر است.
در پایان چشم بر راه کارهای بهتر عزیزی استم، راهش سپید باد!
Comments are closed.