احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشیر احمد انصاری/ چهار شنبه 28 سنبله 1397 - ۲۷ سنبله ۱۳۹۷
بخش پنجم و پایانی/
یحیی نحوی در پاسخ ابروقلس مینویسد: یونانیها نام خدا را بر اجسام آسمانی اطلاق مینمودند همانطوری که در میان شمار زیادی از ایرانیها رایج بوده است.
یکی از جلوههای دیگر شخصیت البیرونی فارغبودن از پرستش خون و نژاد بود، امری که در آن روزگاران کنش و واکنشی ایجاد نمود و در نتیجه چیزی به نام «شعوبیه» تولید شده و چالش بزرگی فرا راه همزیستی و تسامح ایجاد نمود. در آن عصری که افتخار به نژاد افتخاری بزرگ به شمار میرفت و در همان درباری که البیرونی عضویت داشت شاعر دیگری چون فردوسی در راستای این افتخار شهنامۀ خویش را آفرید، البیرونی توجهی به آن نداشت. آری! البیرونی نه تنها در برابر جهان خارجی بلکه در برابر ذات و هویت و صفات خودش نیز بیطرف بود. برای او مدح و ذم تا زمانی که در میزان پژوهش علمی ثابت نمیشدند مفهومی نداشت. اگر باور نىارید به این بیتهایی که البیرونی خود به زبان عربی سروده است توجه فرمایید:
« یا ذاکراً فی قوافی شعره حسبی
ولست والله حقاً عارفاً نسبی
إذ لست أعرف جدی حق معرفه
وکیف أعرف جدی إن جهلت أبی
إنی أبو لهب شیخ بلا أدب
نعم ووالدتی حماله الحطب
المدح والذم عندی یا أبا حسن
سیان مثل استواء الجد واللعب
فأعفنی عنهما لا تشتغل بهما
بالله لا توقعن مفساک فی تعب»
یعنی: «ای کسیکه در قالب شعر خویش از حسب من نام بردهیی، سوگند به خدا که از حقیقت نسب خویش آگاهی ندارم. من که جد خودم را درست نمیشناسم، چطور میشود که جدم را بشناسم در حالیکه پدرم را نمیشناسم. من ابولهب و شیخی بیادب هستم و مادرم حماله الحطب نام دارد. ای ابوالحسن، مدح و ذم در نزد من مساویاند مثل اینکه سخنی جدی و شوخی را مساوی بشماری. مرا معذور دار و وقت خویش را در مدح و ذم من ضایع مکن، ترا به خدا سوگند میدهم که خودت را در این راه خسته مساز».
او در این شعر ابولهب را فرزند «حماله الحطب» تصویر نموده و چنان مینمایاید که در زمینۀ نسب حتی «حماله الحطب» همسر ابولهب را هم نمیشناسد. امروز دانشمندان به افسانهبودن نژادهای بشری دست یافتهاند، امری که البیرونی در آن زمان بدان اشاره نموده است.
به باور نویسندۀ این سطور، دربار غزنوی که البیرونی زیر سایۀ حمایتاش میزیست نیازمند بازخوانی است. یکی از زوایایی که باید بیشر بر آن روشنی افگند رابطۀ هندوها و مسلمانان در آن زمان میباشد. به باور این نویسنده هجوم سنگین محمود به هند را میتوان در سیاق و زمینۀ مناسبات قدرت در آن برهۀ تاریخ مطالعه نمود. شکستن بت سومنات هم پیش از آنکه آنرا کاری «دینی» شمرد، عملکردی بود در جهت بسیج عامۀ مسلمانان در جهت پیوستن به محمود و تقویت سلطۀ او و بهویژه از سوی خلیفۀ بغداد. شکستن معبد سومنات هم بیشتر برای شکستن روحیۀ نظامی کسانی بود که در برابر محمود میجنگیدند.
تاریخ روایت میکند که محمود گروهی از هندوان را وارد ارتش خویش نموده بود که مرکزشان در غزنه موقعیت داشت و پابند به مذهب خویش بودند. فرماندۀ این نیروها یک زمانی تیلاک نام داشت. او با این کار خویش فرصت حضور هندوها را در مرکز امپراتوری مهیا ساخت .
یکی دیگر از سیاستهای همزیستگرایانۀ محمود در صفحۀ سکههایی بازتاب مییابد که در شمال غرب هندوستان ضرب زده می شدند. در این سکهها همالفبای عربی و هم الفبای شاردا Sharda بهکار رفته بود. شاردا همان الفبایی بود که زبانهای سانسکریت و کشمیری به آن نگاشته میشدند. در آن سکه هم تصویر گاو «ناندی» و هم عباراتی اسلامی حک شده بودند. در لاهور هم درهمی ضرب زده شده بود که هم یادی از اساطیر دینی هند به الفبای شاردا مینمود و هم کلمۀ طیبه به الفبای سانسکریت در آن نقش یافته بود. این عبارت چنین بود: «در دنیا تنها یک ذات غیرقابل دید وجود دارد و محمد اواتار Avatar است و محمود هم پادشاه است». آواتار در اسطورههای هندی به تجسم خدا در زمین که به شکلی از اشکال ظهور مییابد، اطلاق میگردد.ضرب سکههایی که هم بت در آن دیده می شد و هم نام خدا و پیامبر دلیلی بر تسامح دینی محمود است که می دانست که چهگونه چرخ امپراتوری متعدد الادیان را بچرخاند. ارتش محمود هم از مجاهدانی تشکیل نشده بود که برای خدا بجنگند بلکه برای معاش و زندهگی به آن ارتش پیوسته بودند. هیچ دلیلی هم نیافتهام که ثابت سازد گویا محمود در پی مسلمانکردن هندوان و دعوت ایشان به دین جدید بوده باشد.
گفتیم تخریب بت و معبد سومنات را میتوان در چارجوب استراتیژی نظامی و سیاسی محمود مطالعه نمود، نه در پرتو دین و عقیده. اگر این فرضیه را نپذیریم پس در این چه میتوان گفت که در کنار شهر محمود در بامیان بتی بزرگتر از سومنات قد بر افراشته بود، آن بت نه تنها تخریب نمیشد بلکه سخنوران و فلاسفۀ دربار او در بارهاش داستان میآفریدند.
در جملۀ کتابهای البیرونی یکی هم کتابی به نام «حدیث صنمی البامیان» میباشد، کتابی که حالا در دست ما نیست. عبدالحی حبیبی در «تاریخ افغانستان بعد از اسلام» مینگارد «استاد حسن عنصری (متوفای ۴۳۱ هـ) شاعر مشهور دربار غزنه به قول عوفی در «لباب الالباب» داستان «خنگ بت» و «سرخ بت» بامیان را به زبان دری نظم کرده بود و بعد از آن ابوریحان آنرا به نام «حدیث صنمی البامیان» از دری به تازی ترجمه کرد».
در حاشیۀ ترجمۀ فارسی معجم البلدان یاقوت حموی آمده است:
«البیرونی در جمع کتابهای خویش از کتابی بهنام «حدیث صنمی البامیان» یاد کرده که پیرامون بتهای بامیان نگاشته شده است».
ایکاش داستان فارسی «سرخ بد» و «خنگ بد» عنصری و ترجمۀ عربی ابوریحان البیرونی از گزند روزگار در امان میماندند تا شاید پرسشهایی که امروز پیرامون آن دو بت از دیرزمانی مطرح بوده است پاسخ مییافتند. یکی از این پرسشها نسبت آن دو بت به بودا است که برخی پژوهشگران در آن به دیدۀ شک مینگرند. و شاید هم البیرونی با آن قدرت بزرگ عقلی خویش و تبحری که در زمینۀ ادیان هندی داشت، تیوری مهمی در این زمینه عرضه میداشت.
خاتمه:
البیرونی در فضایی چشم گشود که نسیم روح بخش عرفان در آن میوزید و جهان اسلام مدارا و تسامح را در زیباترین صورت آن تجربه مینمود. او شیوۀ جدیدی در زمینۀ مطالعۀ ادیان گشوده و سنت نوی را اساس گذاشت، سنتی که در پهلوی مطالعۀ علمی ادیان ظرفیت آنرا داشته است تا راه را برای تسامح و مدارا و همزیستی باز نماید.تسلط و احاطۀ همه جانبه بر موضوع مورد بحث و بهدستآوردن ابزاری چون زبان اصلی متون مقدس دینی و تماس مستقیم و بلا واسطه با سمبولها و رهبران دینی و جستوجوی زمینۀ تلاقی بر اصول مشترک توحیدی در کنار پابندی به امانت علمی، از ویژگیهای این روش بوده است.
جهتگیری فلسفی البیرونی که مبتنی بر فطرتی بوده که در نهاد آدمی و در میان همۀ انسانها و تمدنها وجود داشته دلالت بر چیزی بهنام «الهیات فطری» مینماید. تأکید بر وجود یک خدا و پرستش او و سپس پیوند آن با فطرت انسانی در منظومۀ فکری البیرونی زمینه را برای همزیستی اسلام و هندویزم نیز آماده میسازد. البیرونی بر اندیشۀ پروردگاری فراتر از انسان و ماده که در فلسفۀ یونان قدیم مطرح بود تأکید ورزید و تجسیم خدایان از سوی تودههای بیسواد مردم را معنی نموده، میان فلسفۀ دین و اعتقادات عامۀ مردم تفاوت قایل شده و پیوند میان اسطوره و شرک را گشوده و تفسیری علمی از آن ارائه نمود.
البیرونی نه تنها «بیرونی» و «بیگانه» با جغرافیای خویش بود بلکه در عرصۀ علم نیز نه تنها «بیرونی» و «غریبۀ» زمان خودش، بلکه تا هنوز «غربیۀ» دنیای دین و دانش به شمار میرود.
در پایان این مقال، بر خود لازم میبینم تا در برابر روح این مرد بزرگ و اندیشهورز خلاق دنیای علم سر تعظیم فرود آورده و از حکومت جمهوری اسلامی افغانستان، وزارت اطلاعات و فرهنگ و دستاندرکاران این کنفرانس مهم جهانی که قدمی در جهت احیای مفاخر ملی و تمدنی این حوزۀ بزرگ برداشته اند، سپاسگزاری نمایم.
استاذ الرئیس ابوریحان البیرونی،این بت شکن بلند قامت معبد تعصب، از نمادهای تسامح، گفتوگو و همزیستی جهان دین و از مفاخر سرزمین ما بهشمار میرود.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
فهرست منابع:
القرآن کریم
انجیل متی
حبیبی، عبدالحی. ۱۳۷۸ هـ ش. افغانستان بعد از اسلام. پشاور، پاکستان. انتشارات میوند.
حموی، یاقوت. ۱۳۸۰ هـ ش. معجم البلدان، جلد اول. تصحیح محمد جوزی و محمد مهرپرور. ایران، تهران. سازمان میراث فرهنگی.
البیرونی، ابوریحان. ۲۰۰۸ م. الآثار الباقیه من القرون الخالیه. القاهره، مصر. مکتبه الثقافه الدینیه.
متز، آدم. ترجمه محمد عبدالهادی ابوریده. ۱۹۹۹ م. الحضاره الاسلامیه فی القرن الرابع الهجری. القاهره، مصر. دارالفکر العربی.
البیرونی، ابوریحان. ۱۹۵۸ م. فی تحقیق ما للهند من مقوله مقبوله فی العقل أو مرزوله. حیدر أباد دکن، الهند.
بن الجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن. ۱۹۷۱ م. المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم. جزء اول. تحقیق محمد عبدالقادر عطا مصطفی عبدالقادر عطا. بیروت. لبنان. دارالکتب العلمیه.
عطار، فریدالدین. ۱۳۷۷ هـ ش. تذکره الاولیاء، ج ۹٫ تصحیح محمد استعلامی، تهران، ایران. انتشارات زوار.
جوده، محمد غریب. ۲۰۰۴٫ عباقره علماء الحضاره العربیه الإسلامیه. القاهره، مصر. مکتبه الأسره.
Flynn, Shafiq and Zein, Ibrahim M. 2014.Albiruni, Sultan Mahmud Al-Ghaznawi and Islamic Universalism: The Historical Context. Al-Shajarah Journal. Volume 19 (85-130). Malaysia. The International Institute of Islamic Thought and Civilization (ISTAC).
Comments are closed.