احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دستغیب، عبدالعلی / شنبه 31 سنبله 1397 - ۳۰ سنبله ۱۳۹۷
بخش نخست/
به باور او، انسان در راه شناخت از مرحلههای اسطورهیی، متافیزیک گذشته و اکنون به دورۀ علوم مثبت گام نهاده است. نظیر این سخن را نیز در آثارنیچه میبینیم که میگوید: محتوای سیستمهای فلسفی آنجا که مربوط به شناخت چیزهاست به درد نمیخورد، زیرا علوم بسی بهتر از آن نظامهای فلسفی از عمدۀ تبیین چیزها و کشف خواص اشیاء برآمدهاند و تنها چیزیکه از آن سیستمها باقی میماند، ساختار هنری و زیبایی آنهاست.
۴- شکاکان: کسانی مانند خیام، مونتنی، اراسموس نیز نظریۀ شناخت فیلسوفان و علم و عقل ایشان را، بیاعتبار دانستهاند. از نظر ایشان، انسان موجودی است که ناخواسته به جهان میآید و برخلاف خواست خود از این جهان میرود و در دورۀ کوتاه زیست خود، غالباً پایبند اهوا و اغراض خویش است. او برای دلخوشی خود، بتهایی به قامت ایدهها و خیالات خود میتراشد و آنها را «حقیقت» میشمارد و میستاید. راهی برای شناخت چیزها و پیبردن به اسرار دهر نیست و کمیت عقل، علم و فلسفه و عرفان دراین زمینه لنگ است. «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من» افزوده براین، فلسفه، تکرار و از سرگرفتن است و همان حرفهایی را میزند که افلاطون و ارسطو زدهاند. قرنهاست دربارۀ وجود و ماهیت و صادق بودن یا کاذب بودن گزارهها سخن میگوید و در قیاس با علم، هیچ پیشرفتی نداشته است. فلسفه، خلاف «طبیعت» است و ما را وارد تحلیل انتقادی باورهایمان میکند و نیز به تحلیل انتقادی پیشفرضهایی میپردازد که باورهای ما بر آن استوار شده است. مردم، نه دوست دارند خود چنین کنند و نه میل دارند دیگران به این کار، دست بزنند. به آسانی نمیشود مردم را قانع کرد به سطحیکه فلسفه در آن کار میکند حتی نگاه کنند.(۶)
این چهارگروه، راه فلسفه را بستهاند و در واقع میخواهند ریشۀ پرسش را بخشکانند و فلسفه را تعطیل کنند. اما نیک که بنگریم میبینیم خود اینان نیز در کار خود، نیازمند اندیشیدن و طرح استدلال عقلانیاند. به گفتۀ ارسطو: فیلسوف، اهل اندیشه و استدلال است و کسانیکه فلسفه را رد میکنند نیز نیازمند عقل و استدلالاند. برای رد فلسفه نیز باید فیلسوف بود.
ادبیات به سبب محتوای غیراستدلالی، غنی و رنگین خود، از فلسفۀ مطلوب تر است بهویژه نزد عامۀ مردم که نمیخواهند خود را وارد مشکلهایی پُرپیچ و خم استدلال و اندیشهورزی کنند و با حافظ هم باورند که گفت:
حدیث چون و چرا درد سر دهد ایدل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
ادبیات، ما را بیشتر مجذوب میکند. هنرمندبودن خوشتر از فیلسوفبودن است. ادبیات، فن دقیق و منظم بیان احساسات است و مانند دیگر هنرها، ماهیت حسی دارد. ادبیات استدلال نمیکند، نشان میدهد. قصه و شعر، ما را درگیر صحنهها میکند: صحنۀ دیدار ژانوالژان با کوزت در خانۀ تناردیهها، صحنۀ دیدار راسکولنیکف با سونیا، منظرۀ کیف قرمز آناکارنین، صحنۀ فندقخوردن تولستوی خردسال با مادربزرگش در جنگل… ادبیات درگیر وصف و تجسم چیزهای «پیشپاافتاده» و رویدادهای جزیی است. رمان «باباگوریو» نوشتۀ بالزاک را در نظر آورید. در این رمان، جوانی را میبینیم که میخواهد به محافل اشرافی پاریس راه یابد و پدری که دخترانش او را میآزارند. این پدر یعنی «بابا گوریو» همان ستم و آزاری را از دخترانش میبیند که «شاه لیر» شکسپیر از دختران جفاکارش دید.
البته کار ادبی تنها تنظیم کلمهها و جملهها نیست، کلی زنده است. قصه و شعر، چیزهایی را میگویند که با زبان مفهومی یا با زبان عادی، بیان نشده است. در مثل بخش «آنالی و یا پلورابل» رمان «شبزندهداری» فینیگان)Finneganص s Wake( جیمز جویس، به گفتۀ نویسنده «تلاشی است جهت هماهنگساختن واژهها با ضرب آهنگ آب… گفتوگویی جیغ و ویغدار بین دو زن رختشوی در کنار رودخانه در جریان است. زنانیکه با فرارسیدن شب، تبدیل به درخت و سنگ میشوند. رودخانه، «لیفی» نامیده میشود… رود کاملا قهوهیی، پر از ماهی آزاد، پُرپیچ و خم و کمعمق است. صدای گفتوگوی دو زن رختشوی شنیده میشود که بر ساحل رودخانۀ «لیفی» به سخنچینی مشغولاند. اینجا منطقۀ باستانی است، یادآور افسانۀ تریستان و اپزوت، افسانهییکه اوپرای واگنر آنرا جاودانه کرد… بعد از بارش، بارقۀ آذرخش فرا میرسد. سایههای این دو پیرزن محو میشود بهطوریکه یکی درخت و دیگری سنگ میگردد… آنها همچنان با حالتی گیج به پچ پچ و وراجی دربارۀ تبار آدمی ادامه میدادند، در حالیکه همزمان درون آبهای مواج رودخانۀ شب، محو می شدند.(۷)
جویس، به پیروی از ویکو باور دارد که تاریخ تکرار میشود: پیدایش، اوج و افول، جاریشدن، درجازدن، از بینرفتن و پیدایش رویدادها از سرنو. آغاز دورۀ نو در «شبزندهداری…» با صدای غرش تندری اعلام میگردد که به تناوب تکرار میشود.
ادبیات نیز از واقعیت حرف میزند اما نه فقط دربارۀ واقعیت سفت و سخت تغییرناپذیر و پیش پاافتاده. در اینجا سخن از زایش، زندهگانی و عشق نیز به میان میآید. در ادبیات، فلسفه نیز هست اما این فلسفه، فلسفۀ تفسیر زندهگانی است. زندهگانی دارای رنگینکمانها و تنوعات بیشمار است و مانند بت عیار هرلحظه به رنگی درمیآید. البته در تاریخ ادب جهانی، رمانهای اندیشه نیز نوشته شده است: «امیل» روسو، «سادهدل» ولتر، «تهوع» سارتر. اینها نمونههای عالی رمانهای فلسفیاند. در «تهوع» سارتر اندیشههای فلسفی «امکان»، «آگاهی» و «خودآگاهی» بازتاب یافته است. در جایی کافهچی میگوید « وقتی کافهام خالی از مشتری میشود، کلهام نیز خالی میشود.» در این رمان، نظریهیی فلسفی با موفقیت گسترش یافته است. پس فلسفه میتواند بهعنوان مادۀ آثار ادبی بهکار آید. بهرهگیری از آن در کل کار ادبی جنبۀ ساختاری ندارد. همیشه قضیهیی اخلاقی وجود دارد که از سطح اندیشهها پایینتر میرود. ساختار آثار ادبی ممتاز به رازهای اروتیک و پیکارهای تاریک و ژرف نیک و شر، پیوند مییابد.(۸) اوج چنین رویدادهایی را در آثار دراماتیستهای بزرگی مانند سوفوکلس، فردوسی یا شکسپیر میتوان دید. در مثال در درام «آنتی گونه» مشکل همیشهگی، مقابله وظیفه و قانون به روی صحنه میآید: «کرئون شاه تبس، پس از شکست هفت سرکرده، اجازۀ دفن پولونئیکس را نمیدهد چرا که دشمن شهر بوده است. آنتی گونه خواهر پولونئیکس، از فرمان شاه سر میپیچد و به هر حیلهیی موفق میشود جنازۀ برادر را به خاک بسپارد. کرئون وی را محکوم میکند به اینکه او در دخمهیی زنده به گور شود. آنتی گونه خود را حلق آویز میکند. هائیمون پسر کرئون و نامزد آنتی گونه خود را میکشد. شهبانو «ائورودیکه» نیز با شنیدن خبر این واقعه به خودکشی دست میزند.(۹)
در این اثر، تضاد اخلاق شخصی و قانون عمومی را میبینیم. ستیزۀ قانونهای دل و شهر، تضادیکه به گفتۀ هگل، حل و رفع مصالحهآمیز آن ممکن نیست و این رویارویی دو حقیقت است، چنانکه در منازعۀ رستم و اسفندیار نیز دو پهلوان باهم در تضاد میافتند ولی هیچ-یک از ایشان نمیتواند از قانونیکه پیروی میکند، سر باز پیچد. در تراژدی، تقدیر حکم میراند. پهلوان تراژیک زیر دندۀ چرخهای تقدیر خرد میشود به این دلیل که پهلوان است. در تراژدیهای نظم، مانند تراژدی پرومته ئوس عمل نمایش متمرکز است بر شخص عصیانگر، عصیانگری که طبیعت نیز نمیتواند کامیابی او را برتابد. در تراژدیهای «جامعۀ بیمار»، قهرمان اصلی غالباً گناهکار است. عصیانگر نیز در همان زمان گناهکار است، او میمیرد برای اینکه جایی باز کند برای انتقام گیرندهیی که مجری حکم تقدیر است. اما در ادبیات همهجا سخن از ستیزه، عصیانگری، کشتن و انتقامجویی نیست، گاهی نیز سخن از عشق و زیبایی است. در این زمینه، منظومهها و اشعاری داریم که ما را از خشونت و ستیزه دور و به عشق و دوستی نزدیک میکنند. ابن فارض مصری در شعریکه دربارۀ محبوب سروده است، نمونه ممتاز شعری عاشقانه را به دست داده است. او به یاد حبیب، شراب مینوشد. «مدام» همان یادکرد محبوب است. فکر میکنند که به یاد اوست که شراب خوردهاند، در حالیکه یاد کرد دوست، خود شراب است. پیش از اینکه تاک و تاک نشانی باشد ما از این شراب خوردهایم. این چه شرابی است؟ این شراب را چه کسی در جام ما میریزد؟ خود این شراب چیست؟ خورشید است که این را کمر باریکی مانند هلال درست میکند… در فاصلهیی که این شراب را صافی میکنند و به همه میرسانند چهقدر ستاره پدیدار میشود. اینجا مراعاتالنظیر دیده میشود، خورشید، ستاره، ماه و هلال باهم آمدهاند ولی لطایفی در پس پردۀ شعر نیز هست. شراب خورشید است:(۱۰)
به نیمه شب اگرت آفتاب میباید
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
(حافظ)
اکنون بهتر است به روشنکردن رابطۀ ادبیات و فلسفه بپردازیم. برخی از نوشتههای فلسفی، سویه هنری و ادبی نیرومندی دارد و از این جملهاند رسالۀ «میهمانی» افلاطون، «شهر خدا»ی اوگوستین، «امیل» ژان ژاک روسو و «چنین گفت زرتشت» نیچه، در این نوشتهها، برخی از ایدههای اصلی هنری و ادبی با زبانی فلسفی طرح و پرورده شده است.
Comments are closed.