احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:رحمتالله بیگانه - ۰۷ عقرب ۱۳۹۷
در فتح کابل، ماه میزان ۱۳۸۰ خورشیدی، من عضو کمیتۀ فرهنگی جبهۀ پنجشیر بودم.
ساعت ۷ صبح روز ۲۳ میزان ۱۳۸۰ خورشیدی از قریه، جانب دفتر کمیتۀ فرهنگی که در منطقۀ دشتکِ پنجشیر با پای پیاده حدود سه ساعت فاصله دارد، حرکت کردیم، در راه موتری مرا تا دشتک رساند. وقتی داخل دفتر هفتهنامۀ پیام مجاهد شدم، دفتر را دگرگون یافتم.
در دفتر اوراق تبلیغاتی زیادی چاپ شده بود و تصاویر آمرصاحب و نوشتههای «پیروزی مبارک» هر طرف به چشم میخورد.
ما در کمیتۀ فرهنگی نُه نفر بودیم، انجنیر محمداسحاق، عبدالحفیظ منصور، محمد اسحاق فایز، عظیم آقا، ملاحسن، تجمل خان، عزیزعمر و رحمتالله بیگانه.
من با استاد اسحاق فایز، همراه با موتر جیپی که در آن بستههای تبلیغاتی و تصاویر آمر صاحب، در حالی که در بالای موتر جیب بلندگویی نصب بود و در آن آهنگهای حماسی میگذاشتیم، طرف کابل روان شدیم.
ابتدا ساعاتی در منطقۀ جبلالسراج توقف و بعد طرف کابل حرکت کردیم. این حادثه برایم خیلی غیر قابل باور بود. پس از چاشت روز ۲۳ میزان سال ۱۳۸۰ خورشیدی، طرف کابل حرکت کردیم و حوالی ساعت ۴ عصر به کابل رسیدیم، ما اولین موتر ملکی بودیم که از راه شمالی گذشتیم. راه پروان – کابل راهی که بیش از سهسال به روی عبور و مرور مردم بسته بود.
در خط اول طالبان مواضع زیادی دیده میشد، اطراف سرک عمومی جا جا حفرههای بزرگی دیده میشدند، این بمباران شدید طیارات ایتلاف را نشان میداد.
جادۀ شمالی از عبور و مرور موترها و پیادهرو خالی بود، کسی در این مناطق دیده نمیشد، در این مناطق آثار جنگ و وحشت به خوبی به چشم میرسید.
تنها موتری بودیم که از جبهه طرف کابل روان بودیم. در راه فکر و چرتهای عجیب و غریبی مرا فرا گرفت، واقعاً لحظۀ پیروزی بر سیاهی و بیثباتی خیلی ارزشمند و شیرین است.
راه خیلی طولانی بود. هر باری که یادم میآمد که در این پیروزی آمر صاحب نیست، سرم را درد شدید میگرفت و آرزو میکردم کاش آمرصاحب زنده میبود!
در منطقۀ کلکان رسیدیم، تکسیهای زیادی از مقابل ما با تکان دادن دست و موسیقی بلند حماسی میگذشتند. در سیمای همه خوشی و شادی هویدا بود. پس از سه ساعت به کوتل خیرخانه رسیدیم، شماری از مردم بالای کشتههای طالبان جمع بودند و اما ما گذشتیم. در منطقۀ سرای شمالی مردم زیادی جمع بودند و به مجردِ رسیدن موتر ما در این ساحه، همه به عنوان رضایت دستان خود را طرف ما تکان میدادند.
دیدن مردم و خوشیهای آنان برایم جالب بود. وقتی داخل کابل شدیم، قیافههای مردم و حتا لباسها و ریش بلند مردان این شهر و چهرههای خسته و جدی آنان برایم خیلی عجیب مینمود، آدم فکر میکرد در شهر ناآشنایی داخل شده است.
جمعیت زیادی در منطقۀ ده کیپک خیرخانه جمع بودند، جوانان رقص و پایکوبی داشتند. موتر حامل ما در حالی که آهنگهای حماسی زیبایی را در بلندگو گذاشته بودیم، با توزیع تصاویر آمر صاحب از بین انبوه مردم که به استقبال نیروهای مقاومت آمده بودند، گذشتیم.
قرار ما با منصور صاحب وزارت اطلاعات و فرهنگ بود، حوالی ساعت ۴ آنجا رسیدیم.
من کمتر خواب میبینم، نماز صبح همان روز در پنجشیر خواب دیدم: «در بلندیی با برادرم عزیزالله ایما ایستادهام و ایما میخواهد چرخبالی را پرواز دهد، اما من مانع او میشوم که یاد نداری.
در همین لحظه آمر صاحب پیدا میشود و قلمِ خاک آلودی که در سر جیب من است، آنرا گرفته و قلم جدید و سفیدی را به جایش میگذارد».
بههر صورت، ما کابل رسیدیم و در وزارت اطلاعات و فرهنگ منتظر عبدالحفیظ منصور ماندیم. شام همان روز، همراه با منصور صاحب از وزارت اطلاعات و فرهنگ طرف رادیو تلویزیون دولتی افغانستان حرکت کردیم؛ منصور در دفتر نطاقان این ریاست، صحبتهای مختصری با کارمندان داشت و همه در آن روز یکدیگر خود را در آغوش میگرفتند.
صحنۀ جالبی که با آن مواجه شدم، دیدن جوانی با قد بلند و ریش تراشیده پاک و نظیف در بین دیگر کارمندان رادیو تلویزیون معلوم میشد، فکر کردم این شخص از جمله خبرنگاران خارجی است، اما وقتی نزدیکش شدم، دیدم داکتر عبدالله فهیم گویندۀ مشهور آنروزها است.
آقای فهیم گفت: وقتی شب اخبار شکست طالبان را از طریق رادیوها شنیدم، در همان دم ریش خود را پاک تراشیدم.
حوالی ساعت ۹ شب از رادیو تلویزیون دولتی واقع وزیر اکبر خان خارج شده طرف خیرخانه توسط موتر تکسی حرکت کردم و صبح بار دیگر به وزارت اطلاعات و فرهنگ رسیدم.
شمار کمی در این وزارت بودیم؛ به تاریخ ۲۴ میزان ۱۳۸۰ خورشیدی، منصور صاحب که سرپرست وزارت اطلاعات و فرهنگ بود گفت: خودت از موزیم، نگارستان میمنهگی، کتابخانۀ عامه و آرشیف ملی سرپرستی کن!
جالب بود، به جز از موتر مربوط موزیم دیگر هیچ موتری در وزارت اطلاعات و فرهنگ نبود، همه موترها را طالبان با خود برده بودند.
ابتدا به کتابخانۀ عامه سر زدم، همه چیز در جای خود قرار داشت و چیز مهمی رُخ نداده بود، بعد طرف آرشیف ملی رفتم، آنجا دو تن از کارمندان حضور داشتند، خود را به آنان معرفی کرده و به هدایت دادم تا از این گنجینۀ مهم خوب حفاظت کنند و اگر با مشکلی بر میخورند، به وزارت اطلاع گزارش و اطلاع دهند.
بعد آمدم به نگارستان ملی(میمنهگی) ساعت ۹٫۳۰ صبح درحالی داخل نگارستان شدم که همه جاها خلوت بود، وقتی دروازۀ بیرونی نگارستان را فشار دادم، دیدم دروازه باز است. از کفش دوزی که آنجا نشسته بود پرسیدم، اینجا کسی است، او گفت: فکر میکنم تا حال کسی نیامده است.
داخل محوطۀ نگارستان شدم، چهار طرف آنرا گشتم، دروازۀ دهلیز را پیدا کردم، سکوت و خاموشی همهجا را فرا گرفته بود.
آهسته دروازۀ دهلیز را باز کردم و داخل شدم، در دهلیز نگارستان بالای میزی یک لنگی سیاهی گذاشته شده بود، کمی وارخطا شدم و اما پیش رفتم، اتاقها را یکی پی دیگری باز کردم، دیدم هیچکسی نیست.
به منزل بالا رفتم، هر طرف نقاشیهای طبیعت معلوم میشد و همه در جایش قرار داشت.
به تهکوی رفتم، در آنجا همه عکسهای زنده جانها را گدام کرده بودند، دهلیز آنرا قفل کرده بیرون شدم.
دروازۀ بیرونی نگارستان را با سیمی پیچ داده و کفش دوز را گفتم: من مسوول این جا استم، اگر کسی پرسید بگو حالا میآید.
ساعت ۱۰:۳۰ با موتر طرف موزیم به سمتِ دارالامان حرکت کردم، وقتی رسیدم دیدم که در مقابل موزیم شماری نظامیان در قرارگاهی جابهجا میشدند؛ محمد ایوب سالنگی خود را قوماندان آنان معرفی کرده و من همچنان خود را معرفی و داخل موزیم شدم؛ دروازههای موزیم باز بود، اما هیچکسی آنجا دیده نمیشد.
چهار طرف موزیم و دهلیزهای تاریک و بدون برق آنرا گشتم، همه چیز شکسته و ریخته بود، معلوم نمیشد که چیزی گُم شده است یا خیر!
از موزیم بیرون شده مقدار پولی به راننده دادم تا قفلی بیاورد، با قفل درب موزیم را بستم.
بار دیگر پیش ایوب سالنگی رفتم و به او گفتم: لطف کرده به سربازانت هدایت بده که متوجه موزیم باشند.
سالنگی به من اطمینان داد. طرف وزارت اطلاعات و فرهنگ حرکت کردم و گزارش خود را به سرپرست این وزارت، عبدالحفیظ منصور دادم.
بیش از چهل روز از این جاها وارسی و سرپرستی کردم، تا اینکه وضیعت خوب شد و بعد سیدمخدوم رهین وزیر شد و من به تاریخ ۱۵ دلو ۱۳۸۰ خورشیدی، به اساس پیشنهاد این وزارت و منظوری حامدکرزی، به حیث رییس رادیو تلویزیون تعلیمی و تربیتی معارف مقرر شدم.
با وجود اینهمه تلاش، وزیر اطلاعات و فرهنگ از روسای این نهادها ستایش کرد، اما ازمن اصلاً یادی نشد.
سید مخدوم رهین حدود دهسال در این وزارت کار کرد و اینک خود را به پارلمان افغانستان نامزد کرده است.
Comments are closed.