گذری بر قبسات شخصیتِ مولانا غلام‌محمد نجیبی

گزارشگر:حیـدر حمید/ یک شنبه 27 عقرب 1397 - ۲۶ عقرب ۱۳۹۷

بخش نخست/

mandegar۱- او کیست؟
مولانا غلام‌محمد خطیب، مشهور به نجیبی؛ حدود هشت دهه پیش، در ولسوالی کروخ ولایت هرات دیده به دنیا گشود. تعلیمات ابتدایی، ثانوی و عالی خویش را در همان‌جا و قسمتی را هم در مرکز هرات فرا گرفت. تحصیل در مراکز علمی و محیط‌های اکادمیک را در پروندۀ آموزشی خود ندارد. اندیشه و مطالعه، او را به این مستوای فکری و علمی رسانده است. او کتاب «تکوین» و کتاب «تدوین» و یا به تعبیر دیگر، کتاب «شریعت» و «طبیعت» را هم ‌بر کرده و یک‌جا آن دو کتاب را خوانده است. از این‌رو، دیده‌اش این‌سان به حقایقِ معارف گشوده شده است. از همان آوان اولیه، صحبت صاحبان دانش و حضور یافتن در حلقات معنوی، او را سمت‌وسویی معنویت‌گرا بخشیده و تأثیر ژرفی بر رویه و روحیۀ او نهاده است. تصور می‌رود، به تصویری ‌که او از معنا و معنویت دست‌یافته است، محصول و ماحصلِ مثنوی‌خوانی‌های او در اوایل جوانی در حلقات حضرات کروخ و ادامۀ آن تا سالیان پسینْ بوده باشد. به‌جد، آنان‌که سَری و سِری با مثنوی و حضرت مولوی داشته باشند، ناممکن است که سایۀ اندیشه‌های آن اندیشه‌مرد بلندقامت، بر آنان سایه نیفکند. نجیبی نیز از این امر مستثنا نبوده است. مصاحبتْ با ملکوت‌نوردان دریانوشی چونان مولانا، او را بر این بلندا نشانده است. مولانای کروخ، به تبع مولانای جهانِ جان، هماره خستۀ جدایی و ماندۀ دورماندن از اصلْ بوده است. او در نامه‌یی که به ‌یکی از افاضل روزگار نوشت، در فرازی از آن چنین آورد:
«بشنو از نی چون حکایت می‌کند/ از جدایی‌ها شکایت می‌کند؛ به سان نی‌ام بریده از نیستان، جدایِ از دوستان، شکسته نی‌یی که نی‌نوازی ندارد، وامانده‌یی که بی‌دل‌نوازی به‌سر می‌برد، چون کهنه کتابی به گوشۀ مسجدم گذاشته‌اند و چون شکسته شیشه‌یی بر سر قبری ‌انداخته..»
او در چندین موضع، به تصریح، خود را دنباله‌روِ مکتب بزرگ تمدنی حضرت مولوی دانسته و افتخار کسب فیض از آثارِ اثرناک او را از ابلغ سعاداتِ خود تلقی کرده است. او از زمانی‌که چشم به گیتی گشوده است، تا کنون که بهار هشتادویکم زنده‌گی خود را تجربه می‌کند، با وقایع، انقلاب‌ها، جنگ‌ها، صلح‌ها و… زیسته است. از همان تاریخ تا همین روزها که تنور صلح گرمِ گرم است، همچنان حکومت‌ها داعیۀ صلح و آشتی را بلند می‌کنند ولی اثری از آن به دیده نرسیده است. در سالی که او به دنیا آمد، (۱۳۱۶ هـ/ ۱۹۳۷م)، پیمانی میان نماینده‌گان چهار کشور افغانستان، ایران، ترکیه و عراق به ‌منظور استقرار صلح و امنیت در شرق نزدیک و تشدید روابط و همکاری‌های متقابل در ده ماده در قصر سعدآباد به امضا رسید. این بودن و زیستن در نظام‌های چپ و راست و تُندرو و کُندرو، پیکان فکر او را به‌خوبی آب‌دیده کرده است. حالا وقتی سخن می‌گوید، تجربه‌یی به بلندای این تاریخ بلند، پسِ ذهن او صف می‌کشد و او را به سوی سخن صواب، هرچه بیشتر ره‌نمون می‌شود.

۲- معرفت‌گستری و خِردپروری
معرفت، جان و جان‌ساز عالم هستی است. بار عالم با معرفت به بار می‌نشیند و ثمره‌هایی طیبۀ آن رو به فراسوی حق و آگاهی و یقین ره باز می‌کند. خرد، یارِ جانِ معرفت است. معرفت را پر و بال می‌دهد و حقیقت سیال و جاری را از نهاد و نهانِ آن بیرون می‌کشد. در قدم‌های نخستین، معرفت را دست‌گیری می‌کند و از تنگناهایِ تنگ کلمه و کلام نجاتش می‌دهد، اما آن‌گاهی که معرفت جای خود را خوش کرد و در جایگاه رسمی خود زانو زد، دستِ خرد را می‌گیرد و به دنبال خود می‌کشد و جلوه‌های برتر شهود و تجلی را پیش چشمِ او باز می‌کند. این تلقی و تلاقی، صاحبان نظرِ بی‌شماری را به‌ سوی نظرهای گونه‌گونی کشانده است. پاره‌یی دست بر دستۀ شمشیر تیز معرفت‌خواهی محض نهاده و خرد را به زانو درآورده‌اند و دیگرانی خرد را یکه‌تاز عرصه‌های شهادت و غیب دانسته و او را وارسته از تمام تعلقات دانسته‌اند. فقیهان و متشرعان، بیشتر با گروه اول هم‌دل و هم‌بر بوده و با آنان بر سر مهر بوده‌اند و در مقابل، همۀ فیلسوفان و پاره‌یی از متکلمان و اندکی از صوفیان (خاصه صوفیان اشراقی‌مشرب)، کار و راه طایفۀ دوم را بر سر صواب دانسته‌اند. مولانا نجیبی، علی‌رغم این‌که عمری بلند در مسجد و مدرسه گذرانده، در میان و در میانۀ کار این دو تیره، راهِ دیگری در پیش گرفته‌ است. معرفت را جان‌ساز خرد و خرد را پروردگار معرفت می‌شناساند. بیشترینه نوشته‌ها و موعظه‌های او، مشحون آیات و روایات است و به همان پیمانه و مستوی، متأثر از مقالات و مقولات خردمحور. گاهْ وقتی دقیق‌تر آدم به فکر و اندیشۀ این اندیشه‌مرد می‌نگرد، به یقین می‌داند که او میان خرد و وحی، عقل و عشق رابطه‌یی متشابک و متقابل برقرار می‌سازد. عقل را با وحی و وحی را با عقل فهم می‌کند.

۳- متدینِ متجدد و متمدنِ متعهد
نجیبی به دین و مفاهیم دینی از زاویه‌یی دیگر می‌نگردید، از زاویۀ تجدید. به جامعه هم همین‌طور، جامعه را متحرک و متمدن می‌خواهد. تمدنی که او به دنبال آن است، تمدنِ باتعهد است. گویی تمدنِ بی‌تعهد را به سود جامعه نه که حتا به ضرر جامعه می‌داند. اگر در پایه‌های فکری او خوب نگریسته شود، رد پای تجدید به خوبی در گفتارها و نوشتارهای او نمایان است. اگر سر و سرنوشت افغانستان، اسیر دیو خیره‌سر جنگ و جنایت نمی‌گشت و او توفیق می‌یافت تا اندیشه‌هایش را در قالب آثاری ترتیب و تدوین کند، به حقْ از ادامه‌دهنده‌گان راهِ اقبال و عبده و سیدجمال و سلجوقی به حساب می‌آمد. او علت اصلی عقب‌مانده‌گی مسلمانان را در ایستایی و عدم هم‌گامی با کاروان زمان و عصر می‌داند. او از «خوابیده‌گی» و «غفلت‌زده‌گی» مسلمانان همیشه شکایه و گلایه داشته است و رمز نجات آنان را در بیداری و پویایی معنا کرده است.
در نوشتۀ زیر، جلوه‌هایی از نگاه بیداری‌خواهانۀ او را به‌خوبی می‌توان دید:
«چه غفلت‌زده مردمی و چه خوابیده جامعه‌یی که نه غرش تانک‌ها بیدارشان می‌نماید و نه هم گلبانگ اذان. نه سیری در آفاق و نه هم سیری در انفس. شیفته‌های بیگانه‌گان به مریخ می‌روند و ما یخ‌زده‌گان فرومانده در گِل. نه ملت ابراهیمی بنای کعبه و نه هم مدنیت ادیسون اختراع برق. نه حسنه‌یی در دنیا و نه هم توجهی به آخرت. زمام امور در کف مستکبران است و تعیین سرنوشت در اختیار مستعمران. مستبدان در اندیشۀ ایجاد استخفاف اند و سبک‌مغزان، رقاصه‌های میدان اطاعت. نه استفاده‌یی از نیروهای انسانی و نه هم استخراج معادن طبیعی. دیده‌ها دید درست ندارند و گوش‌ها را توان شنوایی حق نیست. هنوز ضاربیت زید و مضروبیت عمرو، عنوان درس است و یادی از ستمگری صهیونیزم و ستم‌کشی‌های مسلمین نمی‌شود. ملیون‌ها سنگریزه به جمرات می‌زنند و شیاطین سه‌گانۀ قارون زر، فرعون زور و هامان تزویر بر اریکۀ قدرت نشسته و راکب شانه‌های مستضعفین اند. ره‌آور حجاج، سجادۀ چین است و مهره‌های جاپان و چین و خمودِ خرمای جمودِ آل‌سعود. عباداتِ عادتی، خطابه‌های سرد، مساجدِ آباد، دل‌های ویران، پیران را جوانیِ اندیشه نیست و جوانان به دور از جهان‌بینی. یک‌طرف کاخ و در سویی کوخ. در خانه‌ها اسراف و اتلاف و در منازل نبود مایحتاج. نه آرامشی در دست و نه هم امیدی به فردا.»

۴- سُبک‌باری و سُبک‌بالی
سبک‌باری و سبک‌بالی (آزادی) از عمده‌ترین پیام‌های انبیاء و به تبع آن، عارفان به‌ شمار می‌رود. از نخستین کارهایی‌ که پیامبران برای مردمان انجام می‌دادند، آنان را از تمام سنگینی‌های روحی و رفتاری سبک‌بار می‌کردند و پای آنان را از هر پای‌بستی می‌رهاندند.
چون به آزادی نبوت هادی است
مؤمنان را زانبیا آزادی است
ای گروهِ مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
[مولوی، مثنوی، د ۶، ب ۱۲۹]
محمدبن‌علی‌بن‌ملک‌داد مشهور به شمس‌الدین تبریزی هم نخستین کاری‌که در حق حضرت مولانا جلال‌الدین‌محمد انجام داد، او را سبک‌بار و سبک‌بال کرد. او را برای این‌که سزاوار جای‌گرفتنِ در جُرگۀ مستوران قباب غیرت الهی شود، از تمام آن‌چه بر جان و نامِ او افزوده شده بود، یک‌بر کرد و از او خواست تا خود را از تمام آن تعلقات یک‌سره عاری و خالی کند. شرح این حکایتِ جان‌پرورْ توسط خود مولانا در غزل ۱۳۹۳ دیوان کبیر به‌خوبی روایت شده است. مزیدِ بر این، در تمام سلاسل عرفانی، نخستین سبقی که به سالک داده می‌شد، سبقِ سبک‌شدن و رها شدن بود. می‌گفتند: تا سالکْ خویشتنِ خویش را سبک نکند، جانش در عالم معنا و معنویت به پرواز درنمی‌آید. این دو خصیصه نیز با تمام وجود، در جغرافیای زنده‌گی و اندیشۀ مولانا نجیبی وجود دارد. او هیچ‌گاه در اسارت نام و نان درنیامده و القاب بلند و سِمَت‌های بزرگ او را از اهداف سترگش غافل نکرده است. آن‌چه جانِ بیشترینه همگنانِ او را گران و وزنین کرده و باعث شده تا از دیگران بالاتر بنشینند و عوام را کالأنعام بخوانند، به ساحت او اذن ورود نیافته است. او هماره در ردیف مسکینان و یخن‌کنده‌گان نشسته و هیچ‌گاه دعوی سالاری و خواجه‌گی نکرده است. آزادی و رهایی، از او شخصیتی ساخته است که همه‌گان در آینۀ وجود او، خود را رؤیت کنند و با دلِ‌گرم، پای سخنان او گرم بگیرند. پیشوند «مولوی» و «مولانا» را هیچ‌گاه جلوی اسم خود قرار نداده و دعوی آگاهی و دانایی نیز نکرده است و در انتهای نامه‌ها و در ابتدای مقاله‌های خود فقط نوشته، «غلام‌محمد»، «غلام‌محمد نجیبی»، «نجیبی» و «ابوعبدالله خطیب». به خوبی به یاد دارم، روزی با یکی از اساتید دانشگاه به ملاقات ایشان رفتیم. استاد متذکره سوالی در خصوص عرفان از ایشان پرسید؛ ایشان با کمال متانت و آرامی گفتند، نمی‌دانم. در جریان گفت‌وگو، پرسشی دیگر مطرح شد، مجدداً فرمودند: در این خصوص معلومات دقیقی ندارم. تصور می‌کنم کسانی‌که با مذهبیان این دیار آشنایی دارند، این روحیۀ مولانا نجیبی را برخاسته از کمال آزادی و سبک‌باری ایشان بدانند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.