سـرطـانِ تکـفیـر

گزارشگر:محمدمحق-پژوهشگر مسایل دینی/ دو شنبه 5 قوس 1397 - ۰۴ قوس ۱۳۹۷

اگر یک تمدن را به مثابۀ ارگانیسمی زنده تصور کنیم که می‌تواند به بیماری‌های گوناگون گرفتار شود، تمدن اسلامی امروزه گرفتار سرطانی است که آخر آن را از پا در می‌آورد، این سرطان بدخیم همانا گرایش‌ به تکفیر است. وقتی سخن از تمدن اسلامی می‌گوییم مراد خود اسلام نیست، آن چیزی است که به دست مسلمانان پدیدآمده و محصولی بشری است.
mandegarغلط است اگر کسی تصور کند که تکفیر تنها اختصاص به داعش یا گروهک منقرض شدۀ التکفیر و الهجره دارد. رگه‌های گرایش به تکفیر همچنان ‌که در آثار مرحوم سید قطب و مولانا مودودی به قوت حضور دارد، در همه شاخه‌های سلفیت و نسخه‌های حنفیتی که به آبشخور سلفیت در غلتیده‌اند و در شاخه‌هایی از تشیع صفوی و پیشاصفوی هم حضور دارد.
تنها جریانی که در تاریخ اسلام با صراحت و قاطعیت مرز خود را با گرایش‌های تکفیری از همان آغاز مشخص کرد، حنفیت اصیل بود که پیشوای بزرگ آن امام ابوحنیفه رحمه الله علیه آشکارا گفت: «لا نکفر أحدا من أهل القبله» یعنی ما هیچ‌کس از اهل قبلۀ مسلمانان را کافر نمی‌خوانیم. دیگر جریان‌ها به درجاتی کم‌وبیش به باکتری تکفیر آلوده بوده‌اند. این را در موقف متشدد ابن حنبل در برابر بعضی آراء فقهی امام محمد شاگرد امام ابوحنیفه می‌توان دید تا مواضع سخت‌گیرانۀ ابن تیمیه و ابن القیم و ابن عبد الوهاب در برابر دیگر فرق و جماعت‌های مسلمان، که کسانی مانند امام غزالی و ابن عربی را ملحد می‌خواندند، تا رسایل فقهی حنفی‌نمایانی در آن طرف مرز که معتقد بودند اگر کسی کفش عالِمی را از روی اهانت کفشک بگوید کافر می‌شود! همچنان است مومن ندانستن سنیان در دیدگاه برخی از مراجع مذهبی شیعیان.
اما این باکتری در اثر تحولات سیاسی و اجتماعی قرن اخیر جهش سرسام‌آوری در پهنۀ تفکر اسلامی یافته و کسانی با گرایش‌های خطرناک تکفیری که جوامع اسلامی را جوامع جاهلی می‌دانستند به مثابۀ مرجعیت‌های اسلامی و در چهرۀ قدیسین مسلمان معرفی شده‌اند. امروزه ما دیگر با بیماری تکفیر مواجه نیستیم بلکه با سرطان تکفیر روبه‌روییم که در لایه‌های مختلف زنده‌گی مسلمانان در حال ریشه دواندن است.
جوانان فراوانی دیده می‌شوند که کسی را به صِرف لباس و پوشش از دایرۀ دین خارج می‌دانند، چه رسد به نیمچه عالمانی که با کوچکترین بهانه‌یی حکم کفر هر کِه را نپسندند صادر می‌کنند. این و آن را به آسانی اهل شرک و بدعت خواندن و در حق مخالفان فکری خود حکم گمراهی صادر کردن از شاخه‌های گرایش تکفیری است.
این معضل اختصاص به افغانستان ندارد، و تنها در میان سنیان هم نیست، بخش قابل توجهی از پیروان هر دو فرقه گرایش به تکفیر دارند؛ اما این پدیده در افغانستان به مرز نگران کننده‌یی رسیده است.
محمد عابد جابری گفته است در همه تمدن‌هایی که در تاریخ پدید آمده‌اند عناصر افراطی وجود داشته‌اند، اما غالباً در حاشیۀ آن تمدن که صدای شان چندان شنیده نمی‌شد. هرگاه این عناصر به متن آن تمدن راه یابند و صدای آنان بر صدای نیروهای معتدل بچربد، مرگ آن تمدن آغاز می‌شود.
امروزه صدای گرایش‌های تکفیری در تمدن اسلامی قوی‌تر از هر صدای دیگری است.
ما انتخاب چندانی نداریم، یا تصمیم می‌گیریم دست به جراحی سخت و دردناکی بزنیم تا این سرطان را از پیکرۀ این تمدن خارج کنیم، یا باید به مرگ تدریجی آن به دست تکفیری‌ها تن بدهیم. انتخاب با ماست.
چند ملاحظه

۱. گفت‌وگو در بارۀ تکفیر: گفت‌وگو در بارۀ قضایای حاد و سرنوشت‌سازی مانند پدیدۀ تکفیر، گفت‌وگو در بارۀ خطری همه‌گانی است، از همین رو مهم است و باید ادامه بیابد. اگر کسی بگوید که چنین خطری جوامع ما را تهدید نمی‌کند گمان نمی‌کنم کسی ادعایش را قبول کند. ما هر روزه قربانی می‌دهیم و افکار افراطی و تکفیری یکی از عوامل اصلی این وضعیت است. ما اگر امروزه به این خطر کم‌وبیش پی برده‌ایم، در برخی دیگر از کشورهای مسلمان از چند دهه پیش این زنگ‌ها به صدا در آمده بود. در دهۀ هشتاد میلادی قرن گذشته بود که شیخ یوسف قرضاوی رساله «ظاهره الغلو فی التکفیر» را نگاشت.
عنوان آن رساله نیز با توجه به آن مقطع زمانی بسیار معنادار بود، چرا که اولاً کلمۀ «ظاهره» را به کار برده بود که به فارسی پدیده می‌گوییم.
یعنی او اذعان کرده بود که تکفیر تبدیل به پدیدۀ ‌اجتماعی شده و صرفاً یک حالت شاذ و گذرا نیست. ثانیاً او از تعبیر «الغلو فی التکفیر» استفاده کرده بود، یعنی اصل تکفیر به جای خود، ولی تکفیر به مرحلۀ غلوآمیز و زیاده‌روانه خود رسیده است!
علاوه بر قرضاوی کسان دیگری، به‌ویژه نهاد رسمی الازهر مصر، نیز در برابر موج تکفیر قد برافراشتند و موفق شدند از شدت و حدت «پدیدۀ غلوآمیز تکفیر» بکاهند، بدون اینکه این پدیده ریشه‌ کن شود. آن زمان تنها یک گروه به‌نام جماعه المسلمین که از سوی مخالفانش به‌نام التکفیر و الهجره خوانده می‌شد به این صفت معروف شده بود. طبق آمارهایی که در آن زمان مراجع رسمی به دست می‌دادند همه اعضای آن کمتر از سه صد نفر بودند. با آنهم همه جناح‌های مذهبی در مصر و کشورهای عربی احساس خطر کردند و در برابرش ایستادند. (کتاب‌های پیغمبر و فرعون، نوشته ژیل کوپل، و جنبش‌های اسلامی در جهان عرب، نوشته هرایرادکمجیان، که همان سال‌ها نوشته و بعداً ترجمه شدند اطلاعات مفصلی در آن باره دارند.)
اما امروز، در کشور ما تنها اعضای داعش بین سه تا چهار هزار نفر تخمین زده می‌شوند، اعضای طالبان بین پنجاه تا شصت هزار تخمین زده می‌شوند، کسانی که رسماً عضو طالبان نیستند اما با آنان هم‌فکری دارند و مخالفان خود را با حربۀ تکفیر می‌کوبند چندین برابر این‌ها هستند. آنان در اصلِ تکفیر کردن یا مُشرِک خواندن مخالفان خود همه هم‌داستان اند، اما اینکه چه کس/کسانی را و در چه شرایطی تکفیر کنند اختلاف سلیقه دارند. بنابراین، خطر تکفیر در جامعۀ ما و چند کشور مسلمان‌نشین دیگر مانند لیبی، صومالی، یمن، مالی، سوریه و عراق به صورت بالفعل، و در جوامع مسلمان دیگر مانند کشورهای آسیای‌میانه و برخی کشورهای عربی به صورت بالقوه وجود دارد و بسیار جدی هم است. تنها در مصر برخی مراجع رسمی می‌گویند اعضای داعش در حدود یک‌هزار نفر تخمین زده می‌شوند، اما کسانی که در این کشور دیگر مسلمانان را مُشرک و مبتدع می‌خوانند بسیار بیش از این هستند. در بعضی تخمین‌های غیر رسمی به چند میلیون می‌رسند.
از این جهت ما هیچ راهی جز پرداختن به این موضوع و گفت‌وگو بر سر آن نداریم. اگر کوشش کنیم در گفت‌وگوهای خود کمتر احساساتی شویم بیشتر امید تفاهم وجود دارد. احساساتی شدن اگر درست هم باشد در جایی درست است که فتوایی سبب تسهیل ریختن خون بی‌گناهان می‌شود!

۲. موقف امام احمد: شماری تصور دارند که من به امام احمد بن حنبل توهین کرده و او را تکفیری خوانده‌ام. این برداشت کاملاً خطاست. من به همه علمای بزرگ احترام دارم و بی‌احترامی به هیچ‌کس از هیچ مذهبی را نمی‌‌پسندم و خودم نیز ان شاءالله همیشه از آن اجتناب می‌کنم.
در ابتدای یادداشت به «رگه‌هایی» از گرایش تکفیری اشاره کرده‌ام. رگه‌ها تعبیری حساب‌شده است و معادل آن در عربی «النزعات الخفیفه» است. در میان مسلمان صدر اسلام تنها خوارج بودند که رویکرد قاطع و غلیظ تکفیری داشتند؛ اما برخی گروه‌های اهل حدیث و حشویه نسبت به مخالفان و رقیبان فکری خود با سخت‌گیری از حربۀ ضلالت و بدعت و مانند این‌ها استفاده می‌کردند، و در جاهایی نیز از حکم کردن به کفر برخی دیگر از جماعت‌های مسلمان خودداری نمی‌کردند.
دعواهایی که برخی از اهل حدیث با احناف، معتزله، جهمیه، شیعه، مرجئه و جماعت‌های دیگر به راه انداختند بر کسی پوشیده نیست. در این دعوا تا به مرز دشمنی آشکار با فقهای اهل رأی نیز به پیش می‌رفتند.
کسی که با تاریخچۀ این مباحث آشنایی داشته باشد می‌داند که مخالفت با فقهای اهل رأی به‌ویژه چهره‌های برجستۀ این جریان مانند امام ابوحنیفه تا جایی بود که هر گاه نام او در سند احادیث و روایات می‌آمد از روایت کردنش اجتناب می‌کردند. بسیاری از اهل حدیث با امام ابوحنیفه هم در زنده‌گی‌اش و هم بعد از آن دشمنی آشکاری داشتند. برای پی بردن به حجم این دشمنی می‌توان به تاریخ بغداد از خطیب بغدادی مراجعه کرد.
برخی از دوستان به خطا گمان کرده‌اند که من امام محمد شاگرد امام ابوحنیفه را هم در ردیف متشددین قرار داده‌ام. منظور من تشدد امام احمد در برابر آرای فقهی امام محمد بود. لازم به توضیح نیست که امام محمد چه جایگاه‌ بلندی در تاریخ فقاهت اسلامی دارد و چه جایگاهی در میان حقوق‌دانان تاریخ بشر احراز کرده است. اما در مقابل، مخالفت شدید اهل حدیث با او و سایر علمای اهل رأی بر کسی پوشیده نیست. این که در مذمت رأی در کتب اهل حدیث چقدر بحث شده است نیازی به توضیح ندارد. همه کسانی که با آن منابع آشنایی دارند از حجم عظیم آن آگاه اند.
منظور من از بعضی آرای امام محمد که مورد حملۀ شدید امام احمد بن حنبل قرار گرفته است موضعی است که از او در برابر کتاب الحیل منسوب به امام محمد نقل شده است با این عبارت: «قال الامام احمد.. فی روایه عبد الخالق بن منصور، من کان عنده کتاب الحیل فی بیته یفتی به فهو کافر بما أنزل الله علی محمد (ص)» (ابن قیم الجوزیه، اعلام الموقعین، ج ۲، ص ۱۳۵) یعنی: هر کس که در خانه‌اش کتاب الحیل باشد و به آن فتوا بدهد او کافر است به آنچه بر حضرت محمد (ص) نازل شده است.
اینکه آیا انتساب کتاب الحیل به امام محمد درست است یا نیست، آیا این همان کتاب مخارج الحیل اوست یا کتاب دیگری، بحث‌های فرعی این موضوع است. کسانی که با تاریخچۀ مباحث فقهی آشنایی دارند می‌دانند که مبحث حیله‌های شرعی مبحثی مورد توجه بوده و علی رغم اختلاف نظر شدید بین موافقان و مخالفان، چندین فقیه در آن باب کتاب نوشته است. اما اینکه کسی به‌خاطر فتوا دادن بر اساس چنین مباحثی کافر خوانده شود آیا موقف متشددانه در برابر آرای فقهی دیگران هست یا نیست، و باکتری/ رگه‌های تکفیر در این موقف دیده می‌شود یا نه؟
۳٫ فرق باکتری، بیماری ‌و سرطان: برای ساده سازی فهم ماجرای تکفیر و سیر آن در بستر تاریخ افکار به شکل استعاری از اصطلاحاتی استفاده کردم که در علم طب رایج است و اشاره کردم به وجود باکتری تکفیر که به مرور زمان سبب پیدایش بیماری تکفیر شده و سر انجام امروزه به مرحله سرطان‌ تکفیر رسیده است.
آلوده بودن به باکتریِ یک نوع از بیماری‌ها مساوی با خود بیماری نیست. کسانی که حتا معلومات عمومی، و نه لزوماً تخصصی، در بارۀ طب و بهداشت داشته باشند می‌دانند که همه انسان‌های سالم هم شماری از باکتری‌ها را در وجود خود دارند. این باکتری‌ها در پوست، دهان، روده‌ها و قسمت‌های مختلفی از بدن حضور و فعالیت دارند. اما وجود باکتری سبب بیماری نمی‌شود مگر در صورتی که حجم تولید و تکثیر این باکتری به حدی برسد که سیستم دفاعی بدن نتواند آن را مهار کند و فعالیت اضافی باکتری‌ها سبب اختلال در دستگاه‌های بدن شود. تنها در این حالت است که یک شخص را بیمار و مبتلا به فلان بیماری مشخص تلقی می‌کنیم. اما اگر بیماری بتواند به جایی برسد که بر روی فعالیت‌های ژنیتیک بدن تاثیر بگذارد و قسمت‌هایی از آن بر خلاف نقشه موجود در دی.‌ان‌.ای (DNA) عمل کنند، بیماری به مرحلۀ سرطانی می‌رسد.
(کسانی که علاقه‌مند باشند می‌توانند تفصیل این مبحث را از اطبا و منابع تخصصی جستجو کنند.)
در اشاره به سیر تاریخی گرایش‌های تکفیری خواستم نشان بدهم که این گرایش خود به خود و بدون هیچ پیش‌زمینه‌یی به وجود نیامده است و اگر باکتری‌های اولیه نمی‌بود شاید به مرحله کنونی نمی‌رسیدیم. اشاره به ریشه‌ها به این علت اهمیت دارد که بدون آن امکان درمان و چاره جویی نخواهیم داشت.
در اشاره به سیر تاریخی موضوع، با تکیه به معلومات عمومی خواننده، از این استعارۀ طبی استفاده کردم که نخست باکتری تکفیر وجود داشت، و این باکتری همان بود که بر خلاف مذهب حنفی، دیگران به خود اجازه می‌دادند دیگر فرقه‌های مسلمان اهل قبله را از دین خارج بدانند، یا شاید صریحاً تکفیر نمی‌کردند اما آنان را با تندترین تعبیرات گمراه خوانده و از حق دور می‌دانستند. این باکتری در طی قرن‌ها تبدیل به بیماری شد چراکه شکاف‌های فرقه‌یی را در میان مسلمانان عمیق کرد و تهمت‌های سنگینی را متوجه مخالفان کلامی گردانید. اشاره کردم که با تحولات سیاسی و اجتماعی عصر حاضر بود که این بیماری از مرز بیماری‌های متعارف گذشت و به مرحلۀ سرطانی رسید. اگر کسی با این استعاره موافق نیست اشکالی ندارد. اما اینکه گمان کنیم در گذشته هیچ مشکلی وجود نداشته و مشکلات امروز ما خلق الساعه است هیچ کمکی به حل این مشکل نمی‌کند.

۴. فرق نقد و اهانت: موضوع دیگری که بعضی دوستان توجه نمی‌کنند این است که به بهانۀ اجتناب از اهانت به علما و گذشته‌گان می‌خواهند جلو هر گونه نقد را بگیرند تا هیچ صدای مخالف و متفاوتی بالا نشود. تحمیل تک‌صدایی بر جامعه راه حل نیست. بعضی دوستان از این رنج می‌برند که چرا نمی‌توانند هر صدای دیگری را محو کنند؛ و گر نه، اگر کسی بگوید که امام احمد در برابر فلان فقیه تشدد نشان داده است کجایش اهانت به مقام امام احمد است. آیا کسی غیر از پیامبر اسلام (ص) در تاریخ ما وجود دارد که معصوم باشد و ما نتوانیم نظر یا عملش را نقد کنیم؟
اهانت این است که الفاظ رکیک و تهمت‌های ناروا به دیگران زده شود، کاری که بعضی از دوستان امروزه به راحتی با رقیبان خود می‌کنند و بدون هیچ‌گونه سند و مدرکی هر پژوهشگری را که متفاوت از آنان می‌اندیشد فروخته شده و وابسته به بیگانه‌گان و امثال این‌ها می‌خوانند. در فضای ذهنی مسموم به زهر توطیه‌اندیشی و شایعه‌پسندی که اکثریت این دوستان به آن گرفتار هستند کسی دنبال این نمی‌گردد که این نسبت‌ها پایه‌یی بر واقعیت هم دارد یا صرفاً تهمت و افتراست و اکثریت ایشان علی‌رغم ادعای دینداری، هیچ پروایی از آخرت هم ندارند که روزی از آنان پرسیده خواهد شد که آنچه می‌گفتید و می‌بافتید بر اساس چه مدرک و دلیلی بود؟!
اما جای گلایه نیست. در همان قرون اول هم مخالفان فکری، چه فقها و چه متکلمان طیف‌های دیگر مورد آزار اسلاف ایشان قرار داشتند. وقتی عالمی مانند امام محمد بن جریر طبری، فقیه، محدث، مورخ و مفسر بزرگ قرآن، امام احمد بن حنبل را در ردیف فقهای بزرگ قرار نداد چه بلاها بر سرش آوردند. خانه‌اش را سنگ‌باران کردند، رفت و آمد به خانه‌اش را منع کردند، امکان ذهاب و ایاب خودش را گرفتند، و پس از مرگ اجازه ندادند به قبرستان مسلمانان دفن شود. از نظر آنان او به امام احمد اهانت کرده بود و به‌خاطر آن نظر که داده بود باید چنین مجازات می‌شد. در آن زمان امریکا و اروپایی هم نبود که بشود او را وابسته به آن‌ها معرفی کنند. حالا که وضعیت جوامع ما بی‌اندازه مسموم است هیچ گلایه‌یی از اخلاف شان نداریم.
۵٫ پرسش‌های اساسی در بارۀ تکفیر: گیرم که تحلیل من و امثال من از پدیده تکفیر و ریشه‌هایش نادرست باشد. این دوستان بفرمایند که روایت آن‌ها از این موضوع چیست؟ تکفیر از کدام مقطع زمانی در تاریخ مسلمانان شروع شده است؟ چه عواملی سبب رشد و گسترش آن شده است؟ آیا هیچ زمینه درونی در فرهنگ ما برای آن وجود نداشته است؟ آیا منازعات کلامی میان فرق و مذاهب اسلامی پر از خصومت‌های تند در برابر هم نیست؟ آیا داعش و طالبان و القاعده بدون تکیه بر تکفیر می‌توانند اقدام به قتل دیگران بکنند؟ اگر بگویند تنها خوارج بودند که به تکفیر دیگران متوسل می‌شدند، آیا خوارج یک پدیدۀ تاریخی منقرض شده است یا توانسته‌ است امتداد خود را به اشکال مختلف حفظ کند؟ آیا می‌توان نقش سید قطب و مودودی را در پیدایش و گسترش افکار افراطی و تکفیری امروز نادیده گرفت؟ آیا داعش در کتاب‌ها و مجلات خود به منابعی بیرون از منابع معروف ما مسلمانان استناد می‌کند؟
من در این مورد به کتاب‌های غربیان یا مسلمانانی که از نظر آنان سکولار خوانده می‌شوند ارجاع نمی‌دهم. ایشان به کتاب‌هایی مراجعه کنند که به دست شخصیت‌های معروف مسلمان نوشته شده تا خطاهای این بزرگان را در زمینه فهم دین ببینند. این کتاب‌ها به دست کسانی نوشته شده است که بعضی از آنان خود از چهره‌های برجستۀ دعوت به اسلام هستند مانند:

– ابو الحسن الندوی، تفسیر سیاسی اسلام
– وحید الدین خان، الخطأ فی تفسیر الدین
– دعاه لا قضاه، حسن الهضیبی
– سالم البهنساوی، أخطاء فی الفکر اسلامی المعاصر
– القصه الکامله لخوارج عصرنا، ابراهیم بن صالح المحیمید

امیدوارم طرح چنین مباحثی بتواند ما را به گفت‌وگویی راهگشا در بارۀ یکی از معضلات بزرگ این عصر برساند. تا ما به منطق گفت‌وگو تن ندهیم این بحران گسترده‌تر خواهد شد و در آن صورت همه طرف‌ها قربانی این پدیده خواهند بود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.