احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





انـدک‌سـالاری؛ معضـل اصـلیِ افغانسـتان

گزارشگر:احمد عمران/ سه شنبه 6 قوس 1397 - ۰۵ قوس ۱۳۹۷

مطمیناً شما نیز مثل من با این پرسش کلنجار رفته‌اید که «چـرا متعلق به یک کشور فقیر و توسعه‌نیافته اید» و چه بسا که پاسخ‌هایی را هم که یافته‌اید، چندان رضایت‌بخش نبوده‌اند.
افغانستان تنها کشورِ فقیر و عقب‌مانده در جهان ـ و یا آن‌گونه که برخی از تحلیل‌گران مسایل سیاسی علاقه دارند بگویند: عقب‌نگه‌داشته‌شده ـ نیست. مثل افغانستان کشورهای زیادی در جهان وجود دارند که مشکل فقر، جنگ و نابسامانی‌های اجتماعی را تجربه می‌کنند و شاید در mandegarبرخی موارد وضعیت‌شان از افغانستان هم بدتر باشد، مثل سومالی. اما افغانستان در این میان برای ما مهم‌تر است؛ چرا که هم کشور و خانۀ ماست و هم از بُعد دیگر وقتی به آن نگاه می‌کنیم، با تنگناهایی که کشورهای دیگر با آن‌ها مواجه‌اند، روبه‌رو نیست.
برخی از تحلیل‌گران مسایل اقتصادی و سیاسی دلیل عقب‌مانده‌گیِ کشورهای فقیر را عمدتاً وابسته به موقعیت جغرافیایی، منابع زیرزمینی و مشکلاتِ اقلیمی‌شان معرفی می‌کنند. این تحلیل در ظاهر امر بسیار معقول به نظر می‌رسد چرا که به‌آسانی می‌تواند اقناع‌‌آور باشد. وقتی کشوری در موقعیتِ خوبِ جغرافیایی قرار نداشته باشد، از منابع زیرزمینی تهی باشد و یا منابع زیرزمینی آن دست‌نخورده باقی مانده باشد، اقلیم خوب برای توسعۀ کشاورزی نداشته باشد، تجارت آن رونق نیافته باشد و یا مثل افغانستان محاط به خشکه باشد؛ بدون شک می‌توان تصور کرد که این کشور امکانات طبیعیِ توسعه و پیشرفت را در اختیار نداشته است و باید کشور فقیری باشد. اما هستند کشورهایی که این امکانات را هم در اختیار ندارند و یا اندک دارند ولی دچار فقر و عقب‌مانده‌گی مُزمن آن‌گونه که افغانستان به آن دچار آمده، نیستند.
برخی دیگر از تحلیل‌گران در کنار مسایل طبیعی، ارزش‌ها و مناسبات اجتماعی و فرهنگیِ کشورها را نیز در توسعه و عقب‌مانده‌گی‌شان برجسته می‌سازند. اما با توجه به مثال‌های دیگری می‌بینیم که بازهم برای چنین توجیه‌هایی می‌توان موارد ابطال‌پذیرِ زیادی فراهم کرد. کارل پوپر فیلسوف و دانشمند بریتانیایی معتقد بود که وظیفۀ اصلی دانشمندان، تأیید یافته‌های علمی نیست، چون این راه همیشه پاسخ‌گو نمی‌تواند باشد؛ بل یافتن موارد ابطالِ نظریه‌ها و یافته‌های علمی است. اگر برای یک نظریۀ علمی یک مورد ابطال‌پذیر پیـدا کرد، به این معناست که باید دنبال بدیل آن بود.
برای نظریه‌پردازانی که می‌گویند نابسامانی‌های فرهنگی و ارزشی سبب پس‌مانده‌گی کشورها می‌شود، می‌توان موارد ابطال‌پذیرِ فراوانی ذکر کرد. به همین دلیل است که می‌بینیم پرسش «چرا ما صاحبِ کشوری فقیر هستیم؟» همیشه به بُن‌بست می‌رسد. اخیراً کتابی خواندم به نام «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» از نویسنده‌گان و اقتصاددان‌هایِ مشهوری که بسیار هم کتاب‌شان مورد توجه قرار گرفته است. این نویسنده‌گان دارون عجم اغلو و جمیز ای رابینسون اند که سال‌های طولانی عمرِ خود را وقف یافتنِ پاسخ به پرسش فقیر بودنِ کشورها کرده اند. این دو نویسنده معتقدند که همۀ موارد ذکر شده در بالا به عنوان عوامل فقر و عقب مانده‌گی کشورها، عوامل فرعی و چه بسا غیردقیق اند. آن‌ها باور دارند که دلیل اصلی عقب‌مانده‌گی کشورها، «الیگارشی یا اندک‌سالاری سیاسی حاکم» بر آن‌هاست. به این معنا که عده‌یی کُلِ سیاستِ کشور را به انحصار گرفته اند و این سبب شده که کشور از نظر اقتصادی به شکوفایی نرسد. آن‌ها در بخشی از کتاب می‌نویسند که این الیگاشیِ سیاسی می‌تواند انتخابات و قدرت سیاسی را به نفع حاکمان مصادره کند.
به باور نویسنده‌گان کتابِ «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟»، «علت اجرای نادرستِ سیاست‌های اقتصادی و شکست‌ها در نیل به توسعه در یک کلمه نهفته است: دوراهی سیاست‌مدار؛ حفظ کارآیی و یا حفظ حکومت گروه خاص. مشکل سیاست‌مدار عموماً کمبود علم و دانش نیست. مشکل دوراهیِ حفظ قدرتِ سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی یا تأمین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است. این دوراهی سیاست‌مدار است که سرنوشت کشور را تعیین می‌کند. سیاست‌مدار می‌داند اگر امکان استفاده از فرصت‌های اجتماعی و اقتصادی برای همه‌گان میسر باشد، رشد اقتصادی افزایش می‌یابد. دسترسی برابر به قدرت اقتصادی و فرصت‌های اجتماعی برای بهبود عملکرد اقتصادی مفید و حتا ضروری است، اما برای سیاست‌مدار خطرناک است؛ زیرا قدرت اقتصادی به تدریج به حوزه‌های دیگر سرایت خواهد کرد و قدرت سیاسی او را به خطر خواهد انداخت. سیاست‌مدار می‌داند که کارآیی بیشتر به معنای رفاه بیشتر مردم و حتا مالیات بیشتر است، اما این کارآیی مقدمات و نتایجی سیاسی دارد که برای سیاست‌مدار ممکن است پُرهزینه باشد. سیاست‌مداران بر سرِ این دو راهی عموماً ترجیح می‌دهند که اقتصاد و سیاست را به گروهی معدود واگذار کنند؛ گروهی که حافظ منافع سیاسی آن‌ها باشند. این مسیر همان اندک‌سالاری و یا الیگارشی است… [بنابراین] هرجا شکوفایی اقتصادی به بار می‌نشـیند، الیگارشی رخت بربسته و هرجا اقتصاد زمین می‌خورد، الیگارشی حاکم می‌گردد.»
این دقیقاً همان مسیری‌ست که افغانستان در آن قرار گرفته است. الیگارشی حاکم بر سیاست کشور، راه توسعه و رشدِ آن را سد کرده است. ارگ همین لحظه به عنوان حلقۀ اندک‌سالاران عمل می‌کند. باید به چیدمانِ قدرت و ثروت در صحنۀ سیاستِ افغانستان نگاه کرد تا به حقانیتِ تیوری نویسنده‌گان کتابِ «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» پی برد. آقای غنی با تیوری‌های سیاسی و اقتصادی، به‌خوبی آشناست اما دغدغۀ قدرتِ سیاسی نمی‌گذارد که او برای توسعۀ اقتصـادیِ کشور کاری صورت دهد. آن‌چه که او می‌کند و یا تا به حال کرده، وقت‌گذرانی و ضایع کردنِ امکانات بوده تا افغانستان به جامعۀ رشدیافتۀ اقتصادی تبدیل نگردد. امروز نیز وقتی برای بارِ دیگر می‌خواهد آمادۀ انتخابات شود، دقیقاً در راستای همین الیگارشی سیاسی عمل می‌کند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.