احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۳ جدی ۱۳۹۷
شروع تاریخ و شروع تمدن همزمان است. خط و نوشتار نهتنها تاریخ، بلکه تمدن را نیز رقم زده است. تمدن چند ویژهگی دارد که باید این ویژهگیها در کنار هم باشند تا یک تمدن شکل بگیرد: دانش و آموزش، قدرت و مناسبات شهری. هر سۀ این مواردِ تمدنساز به نوشتار نیاز دارد. اگر به تمدنهای بشری از یونان، روم، اروپا، امریکا و… توجه کنیم، در محور همۀ این تمدنها نوشتار و کتابت قرار داشته است؛ یعنی علم و آموزش همانجا بوده است.
بر این اساس میتوانیم بگوییم که تمدنها همه نوشتاری اند. نمیتوان از تمدنی فاقد نوشتار و کتابت سخن گفت. اندیشۀ منظم و منطقی در نوشتن شکل میگیرد. درست است که بدون نوشتار نیز میتوان اندیشید اما نمیتوان آنچنانکه لازم است، اندیشه را منطقی، دستهبندی و منظم کرد و در یک چارچوب منطقی به عنوان کتاب ارایه کرد
نوشتار و کتابت، مرز بین تاریخ و ماقبل تاریخ است. حضور تاریخیِ انسان بیشتر از پنجهزار سال را در بر نمیگیرد. حضور ماقبل تاریخیِ انسان بیشتر از یک میلیون سال میتواند باشد. سوال این است که چرا حضور تاریخیِ انسان اینهمه مطرح است، اما حضور ماقبل تاریخیِ بشر با آنهمه زمان، چندان مطرح نیست.
انسان در دورههای ماقبل تاریخ و در دورۀ تاریخی، انسان بوده است؛ پس چه باعث شده که حضور انسان در دورۀ تاریخی اینهمه قابل توجه باشد و در دورههای ماقبل تاریخ چندان مورد توجه قرار نگیرد؟ اگر قرار باشد که حضور خودِ انسان اهمیت داشته باشد، در دورههای ماقبل تاریخ و تاریخ انسان حضور داشته است؛ بنابراین رخدادی مهم باید رخ داده باشد که حضور انسان در دورۀ تاریخی اینهمه مهم شده است. این رخداد چه میتواند باشد که حضور چندهزارسالۀ انسان بااهمیتتر از حضور میلیونسالۀ انسان شده است؟
این رخداد، نوشتار و خط بوده است!… از زمانی که انسان خط را اختراع کرد، تاریخ را رقم زد. پیش از خط و نوشتار، انسان حضورِ تاریخمند در جهان نداشت. با رخداد نوشتار رویدادها، دانش و اطلاعات را ثبت و قابلِ انتقال کرد. بنابراین آگاهی انسان از حضور تاریخیاش بر اساس رویدادهای گذشته بیشتر شد؛ دانش و اطلاعاتِ گذشتهگان به آینده انتقال یافت؛ مهمتر اینکه تجربۀ هر نسل بر دانش و اطلاعات افزوده و مدون شد.
شروع تاریخ و شروع تمدن همزمان است. پس خط و نوشتار نهتنها تاریخ، بلکه تمدن را نیز رقم زده است. تمدن چند ویژهگی دارد که باید این ویژهگیها در کنار هم باشند تا یک تمدن شکل بگیرد: دانش و آموزش، قدرت و مناسبات شهری. هر سۀ این مواردِ تمدنساز به نوشتار نیاز دارد. اگر به تمدنهای بشری از یونان، روم، اروپا، امریکا و… توجه کنیم، در محور همۀ این تمدنها نوشتار و کتابت قرار داشته است؛ یعنی علم و آموزش همانجا بوده است.
بر این اساس میتوانیم بگوییم که تمدنها همه نوشتاری اند. نمیتوان از تمدنی فاقد نوشتار و کتابت سخن گفت. اندیشۀ منظم و منطقی در نوشتن شکل میگیرد. درست است که بدون نوشتار نیز میتوان اندیشید اما نمیتوان آنچنانکه لازم است، اندیشه را منطقی، دستهبندی و منظم کرد و در یک چارچوب منطقی به عنوان کتاب ارایه کرد.
از آنجاییکه نمیتوان در گفتار اندیشه را دستهبندی، منظم و تدوین کرد؛ بنابراین نمیتوان توسط گفتار تولید اندیشه کرد. در گفتار، نقل اعتبار دارد که از نسل به نسلی روایت میشود. معرفت شفاهی و گفتاری فاقد چارچوب فکری است؛ از نظر فکری، تولید اندیشه نمیکند؛ بیشتر استوار به سنت است که تحولپذیری را برنمیتابد. اندیشۀ مکتوب و نوشتاری، منطقی، منظم و مدون است که به صورت انتقادی و تجربی در پیشینه و بستر تاریخی خویش به تحول، تکامل و تدوین خویش میپردازد.
موقعی که به فلسفه و علم میپردازیم، شروع میکنیم از یونان باستان؛ چرا؟ برای اینکه فلسفه به عنوان معرفت عقلی و علمی در یونان مکتوب و مدون شد. یعنی تفکر منطقی، انتقادی و مدون از یونان آغاز شد؛ توسط چه؟ توسط اندیشیدن مکتوب و نوشتاری.
اینکه میگوییم اندیشیدن آغاز شد؛ این به این معنا نیست که انسان نمیاندیشید. انسان پیش از نوشتار میاندیشید. اما اندیشیدن مدون، منطقی و منظم نشده بود که به نوشتار تبدیل شود. طوری که تاریخ و تمدن را با نوشتار آغاز میشود؛ اندیشیدن منطقی و منظم نیز با نوشتار شروع میشود.
شاید این ادعای من که اندیشیدن منطقی و منظم با نوشتار آغاز شده است، برای شما جالب، حتا نادرست باشد. اما من دلیل دارم. چرا نوشتن برای شما از گفتن کرده، سخت و دشوار است؟ برای اینکه نوشتن چارچوب منطقی، مستدل و منظم میخواهد. گفتار مثل این است که شما خشت پرتاپ میکنید تا بالای هم انبار شود. نوشتار به این معنا است که کسی با این خشتها تعمیر و ساختمان بسازد. اگر دقت کنیم، متوجه میشویم که انبار خشت با یک ساختمان چهقدر تفاوت دارد. نسبت اندیشیدن گفتاری و اندیشیدن نوشتاری میتواند نسبت انبار خشت و ساختمان باشد.
اندیشیدن تا مدون و منطقیکردنِ اندیشه فرق میکند. اگر با زبان میتوان اندیشید و با زبان نسبتاً این اندیشه را بیان کرد اما اندیشیدن فقط با نوشتار، منطقی، منظم، دارای چارچوب و مدون میشود. بحث اندیشیدن نیست؛ بحث تدوین اندیشیدن منطقی و منظم در یک چارچوب است.
اگر قرار باشد بین کشورهای توسعهنیافته و توسعهیافته، نخستین تفاوت را در نظر بگیریم، این تفاوت، فرهنگ شفاهی و فرهنگ مکتوب است. فرهنگ شفاهی و گفتاری فرهنگ جامعههای بدوی است. هر جامعهیی که بدوی است، فرهنگ شفاهی و گفتاری دارد. جامعههای مدرن، توسعهیافته و متمدن فرهنگ نوشتاری و مکتوب دارد. در جامعههای متمدن سخنرانی سیاستمدارن، منتقدان، ادیبان، استادان و… مکتوب و نوشتهشده استند. هر رویداد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با نوشتار مستند و تاریخمند میشود. اما در جامعههای توسعهنیافته و بدوی، سخنرانی سیاستمداران، منتقدان، ادیبان، استادان و… نوشتهشده و مکتوب نیست.
حتا در جامعههای بدوی افراد ترجیح میدهند که نوشته نکنند و صحبت کنند. نوشتن برای افراد در جامعههای بدوی از سویی تکلیف است و از سویی افراد با امتیازِ اندیشیدن منطقی و منظم در نوشتار آشنایی ندارند. بنابراین هر کس از هرجا که میرسد، پشت بلندگو قرار میگیرد و چند سخنی میگوید. سخن گفتن که مشکل نیست. انسانها همه سخن گفته میتوانند؛ حتا افرادیکه تحصیل ندارند، ممکن در برخی موارد، نسبت به یک تحصیلکرده بهتر خطابه ارایه کند؛ یعنی خوشصدا باشد، حرکات و ادا انجام بدهد و بلیغ و فصیح باشد.
اما نوشتن کاری هر کس نیست. نوشتن مطالعه لازم دارد، پیشینۀ فرهنگی لازم دارد و به جامعهیی متمدن نیازمند است. در جامعهیی که اصالت بر گفتار و شفاهی بودن است، نمیتوان توقع داشت که افراد بنویسند؛ زیرا چنانکه گفته شد، نوشتن فقط عملی نیست که یاد گرفته شود؛ نوشتن عمل توام با تفکر است. بنابراین نوشتن اندیشیدن است؛ اندیشیدن خیلی منطقی، منظم و جدی نسبت به اندیشۀ گفتاری و شفاهی.
بر این اساس اگر به مناسبات فرهنگی جامعۀ افغانستان نگاه کنیم، متوجه میشویم که فرهنگ غالب در جامعۀ ما فرهنگ گفتاری و شفاهی است. از این نظر، ما جامعهیی با مناسبات فرهنگ بدوی استیم. هنوز به اندیشۀ مدون و منطقی نوشتاری دست نیافتهایم. محفلهای علمی و ادبی ما گفتاری و شفاهی است؛ نقد و انتقاد ما گفتاری و شفاهی است؛ در نصاب درسی مکتبها و دانشگاههای ما نوشتار هنوز جایگاهی ندارد؛ درسها گفتاری و شفاهی ارایه میشود؛ اصلاً کارها و ورکشاپهایی در برنامههای درسهای گفتاری وجود ندارد که دانشآموز و دانشجو مکلف به نوشتن شود و نوشتن و ارایههای نوشتاری را متعلق به درس بداند.
حتا تعدادی از درسهای استادان دانشگاهها در افغانستان شفاهی و گفتاری است. خود استاد که کتاب درسی نمینویسد؛ نوشته نمیتواند. معلوم نیست گفتاری را که انجام میدهد، به چه اساس و بر چه سند مکتوب انجام میدهد. به دانشجو میگوید گپهای مرا یادداشت بگیرید.
بنابراین اگر چاپ کتابهای درسی در مکتبها و در دانشگاهها را در نظر نگیریم، میتوانیم بگوییم که سنت فرهنگی تدریس در مکتبها و دانشگاههای ما شفاهی و گفتاری است. شاید بگویید این ادعا درست نیست. اگر این ادعا را قبول هم نکنید؛ متأسفانه این ادعا واقعیت دارد. چرا واقعیت دارد؟ برای اینکه نوشتن در درس مکتبها و دانشگاههای ما جایگاهی ندارد. معلم صحبت میکند. دانشآموز و دانشجو صحبت میکند. فقط روز امتحان دانشآموز و دانشجو مکلف است چند سطر بنویسد. حتا تعدادی از معلمها امتحانِ خود را نیز تقریری و شفاهی میگیرند.
درسها در کتابهای درسی طوری باید ارایه شود که دانشآموز و دانشجو، در هرچند درس یک تکلیف و کار نوشتاری داشته باشد. موضوع را جستوجو کند، بنویسد و ارایه کند. بسیاریها را دیدهام از دانشگاه فارغ شدهاند، میگویند باید یک موضوع را بنویسم اما نوشته نمیتوانم. اگر بپرسی چرا؟ میگویند که رشتۀ درسیاش ادبیات نبوده است. خیال میکنند فقط کسانی که ادبیات بخوانند باید بتوانند بنویسند! درحالیکه متأسفانه ادبیاتخواندهها نیز نوشته نمیتوانند و میگویند نوشتن استعداد خدادادی است.
در کابل شاید هرماه چند محفل ادبی، فرهنگی و آموزشی-علمی برگزار میشود اما همۀ این محفلها شفاهی برگزار میشود. در پایان محفلها چند عکس سِلفی گرفته میشود؛ محفل تمام میشود. از محفل نه سندی میماند و نه محفل برایند ادبی، فرهنگی و علمی دارد. در صورتیکه محفل و برنامه نوشتاری نباشد؛ طبعاً که سندی به جا نمیماند. تنها سندی که از محفلها میماند، چند تا عکس است.
از چند سال به این سو، دو نفر مدعی استند که رییس اتحادیۀ نویسندهگان افغانستان و رییس اجرایی این اتحادیه استند. از یکی از اینها پرسیدم «شما که ادعا دارید اتحادیهیی را به نام اتحادیۀ نویسندهگان افغانستان تأسیس و مدیریت کردهاید، چه دستاوردی دارید؟ اثری از شاعران و نویسندهگان چاپ کردهاید؟ مجلهیی راه انداختهاید؟ سیمینارهای علمی و فرهنگی برگزار کردهاید؟ مقالۀ این سمینارها کجا است؟»
میگوید عکس داریم!… حالا فکر کنید؛ اتحادیهیی که نامش اتحادیۀ نویسندهگان است و گویا چهار سال از فعالیتش میگذرد، در این مدت هیچ نوشته و مکتوبی از این اتحادیه نمانده است.
اتحادیۀ نویسندهگانِ ما که اصالتش بر شفاهیگری و بدویگری است؛ تنها حاصلِ چهار سال فعالیتش سه قطع عکس است. با این حساب، از دیگران نمیتوان شکایت کرد که چرا نمینویسند. به کسی برنخورد، از نظر فرهنگی هنوز فرهنگِ بدوی در مناسبات فرهنگی ما حاکم است؛ زیرا فرهنگ شفاهی بر مناسبات فرهنگی ما غلبه دارد.
Comments are closed.