احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمدعلی فولادپور - ۲۸ دلو ۱۳۹۷
هیچگونه اشتباهی رخ نداده، غلط املایی هم اتفاق نیفتاده و شما خوانندهگان گرامی درست خواندهاید. بلی، عنوان مقاله همین است: «دنیای باوفا!» و این یک مقالۀ طنز هم نیست، واقعیت است و حقیقتی که در یک جغرافیایِ وسیع بهویژه در قلمرو زبان فارسی اتفاق افتاده.
قرنهاست که شعرا، فضلا و خطبا، کتبی و شفاهی گفته و نوشتهاند: دنیا بیوفاست. ولی اگر پرسیده شود این دنیایِ بیگناه چرا بیوفاست، هیچ مدرک و دلیل و استناد و منطقِ مستدلی هم ندارند که بیوفاییِ دنیا را ثابت کنند.
از سعدی علیهالرحمه تا حافظ لسانالغیب، همه از بیوفایی دنیا سرودهاند. شهریار نیز در مورد بیوفایی دنیا، رویِ دستِ همه زده که در منظومۀ عظیم و عاطفی مشهور «حیدر بابایه سلام»اش دنیا را «دروغ» انگاشته است. ناگفته نماند که منظور استاد شهریار در این منظومه ایناست که ثروت و مالِ دنیا برای افراد نمیماند و بالاخره عمرِ دارندۀ مکنت و ثروتها محدود است و ابدی نیست و مردم نباید جهت بهدست آوردنِ ثروتها و قدرتها، به هر کاری دست بزنند. اما حقیقت ایناست که «دنیا نه وفاست و نه دروغ» بلکه این بشریت است که با رفتار و کردار خارج از «مدنیت و انسانیت» خود، دنیا را ملوث و زشت نموده است.
اگر دنیا دروغ است، پس اینهمه جنگ و جنایت بشر برای بهدست آوردن سهم بیشتری از امکانات «دنیا» برای چیست؟ این چگونه دنیای دروغیست که پس از مرگ صاحبان ثروت، وارثان ثروتمندان و قدرتمندان، مالک و صاحب قهارِ ثروتها میشوند و شرع مقدس اسلام نیز تکلیف وراث را بهروشنی معین و روشن کرده است؛ یعنی پس از مرگ هر مالک و ثروتمند، ثروتش به وارثان میماند و این نه دروغ است و نه بیوفایی متون ادبی ما.
در نظم و نثر پُر است از این که دنیا بیوفاست یا اینکه «چرخ کجمدار» و «روزگار بد». چرا نپذیریم که یک سوءتفاهمِ توام با بیمسوولیتی در ذهنیت بزرگان ادبی ما و در مشرقزمین به وجود آمده و قرنهاست تثبیت شده است که تمام شر و ستمهای طبقاتی و استثمار و بردهسازی و ستمگریِ ساختۀ دستِ بشری را بر گردن «دنیا» و «چرخ فلک» میاندازند و چه سودها رندانِ سودجوی حرامخوار از این ادبیات در واقع مسخشده برگرفتهاند.
ادیبان بهویژه شعرای ما زیر تأثیر مشاهدات خود که همواره در دوران حیاتشان ستم طبقاتی برقرار بوده و قسط و عدالتی در جامعۀ خویش ندیدهاند و فقر و پریشانی در جوامع مشرقزمین بیشتر از مغربزمین بوده و این ادبا و سرایندهگان به جهت ترس و وحشت از دشنۀ ستمگران و ظالمانِ زمانشان بهجای ظالمان و چپاولگران و دزدان حقوق مردم، یخن «دنیا» و «چرخ فلک» را گرفتهاند و در واقع «چرخ فلک» و «دنیای بیوفا» استعارهیی بیش نیست.
به باور من، بیوفایی دنیا را کسانی ساختهاند که خودشان شهامت مبارزه با ظالمان زمانه را نداشتهاند. منفیبافهایی که بدون احساس مسوولیت تاریخی هنری، در حقیقت، ستمگران جامعۀ خود را تبرئه کردهاند. و مسالۀ «فقر» و «ثروت» و «فقیر» و «غنی» را در حیات بشری «رسمی» و «تثبیت» شده قلمداد کردهاند. یعنی فقیران باید با فقر بسازند و «داراها» با دارایی خود به عیش و نشاط بپردازند. وقتی که در ادبیات و فرهنگ جامعهیی، «قضا و قدر» و «سرنوشت محتوم» انسان خارج از اعمال و فعل و انفعالات بشری تلقی شد و وقتی که قشر فقیر، همواره «فقر» خود را «آسمانی» دانسته و علت «فقر فرهنگی و مادی» خود را زمینی ندانسته و فقط دست به دامن آسمان میبرد، و کاری جز این نمیتواند باشد که «فقرا» صدقهخور و بلاگردان «اغنیا» و اغنیا صدقهپرداز مغرورانۀ جامعه میگردند! ثروتمندان جوامع ما در طول تاریخ درست برخلاف فقرا، دنیا را بیوفا ننامیدهاند و دنیا را خیلی هم زیبا و دوستداشتنی پنداشتهاند.
مسلماً با این مقال و مقالهها این «دگمی» و ایستایی و کهنهگی ادبیِ ما تغییر نخواهد یافت، اما یک رستاخیز «رنسانس»گونه را برای ادبیات کهنۀمان نیازمندیم.
Comments are closed.