احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:جلال سـتاری - ۲۰ حوت ۱۳۹۷
بخش نخست/
میان استدلال علمی و تخیلِ شاعرانه فرق بسیار است. تصویر را به یاری اندیشه و اندیشه را به یاری تصویر توجیه نمیتوان کرد. اما این دوگانهگی به معنای جدایی نیست، چون اندیشه و خیال همه از انسان سرچشمه میگیرند. این است که باشلار اثرات «پویایی روح و جنبش ذهن» را همهجا چه در قلمرو علم، چه در پهنۀ خیال میبیند. دانش به گفتۀ سوریا (۱) زیباشناسی هوش است و حالت باشلار در قبال علم و شعر، حالتی است مبتنی بر زیباشناسی. او شیفته و فریفتۀ علم و شعر است، چون هر دو زیبایند. از دیدگاه باشلار همه چیز چون مادهییست که در اختیار آدمی گذاشته شده است و آدمی همیشه آن را تغییر و تبدیل میدهد و خود از این رهگذر تغییر و تبدیل مییابد. آنچه انسان با چشم گشودن به جهان با همۀ وجود خویش (هوش و خیال) احساس میکند، «اشتهای کار» است و باشلار به سیرۀ مسیح دعا میکرد که «خدایا اشتهای هر روز را به بندهگانت ارزانی دار». تخیل، کاشف نیروهای زندۀ طبیعت است و وسیلۀ رهایی آدمی از قید و بند قراردادهای اجتماعی و موجب غوطهور ساختنش در اعماق چیزها. تخیل همان روح است، اما روحی که به جسم مینگرد و با دنیا میآمیزد. هدف نقد ادبی باشلار نیز تربیت خواننده برای بهتر خواندن اثر و یافتن واگراییهای علم و روانشناسی و ادبیات در نوشته پر و بال میگیرد. بر این اساس به اعتقاد باشلار، خواندن دو جهت دارد: نخست جهت رویدادها و دو دیگر مسیر تخیل و هدف نقد ادبی، شناخت نوع تخیلی است که زادگاه رویدادهاست، با اینهمه شعر و علم دارای دو جهت یا دو محور متضاد اند و آرزوی فلسفه، همه این است که آن دو چیز ناسازگار را هماهنگ و مکمل یکدیگر سازد. نقش تخیل در قلمرو علم چیزی جز گمراهی نبود، اکنون ببینیم در پهنۀ شعر چه جایی دارد؟
تصاویر ادبی، نظام و دستگاهی دارند و نظریۀ کامل و تمام. تخیل نظریهییست که بتواند روشنگر این نظام و دستگاه باشد. تصاویر اصلی یعنی تصاویری که تخیل زندهگی بی آنها ممکن نیست. تصاویری هستند وابسته و پیوسته به مواد اصلی و حرکات اساسی بالا رفتن و پایین آمدن و عناصر چهارگانۀ هوا و خاک و آب و آتش از آغاز تا کنون همیشه نمودار حیات و ارزشهای حیاتی بوده اند. پس انواع تخیلات را به چهار عنصر مادی تحویل میتوان کرد. فرمان چهار عنصر بر پهنۀ خیال روان است و همۀ تخیلات در بازپسین تحلیل به عناصر چهارگانه: آتش، هوا، آب و خاک مربوط و ناگزیر به چهار طبقه تقسیم میشوند. کیمیاگری مادهیی را به مقام الوهیت میرساند . این روحیۀ کیمیاگری خاص باشلار نیز هست. باشلار عاشق دلخستۀ ماده است و همۀ عشقوامید و ایمان خود را نثار ماده میکند. میان این چهار عنصر مادی و فرضیۀ چهارگونه مزاج، رابطهیی هست. روحیات کسانی که در قلمروهای آب و آتش یا هوا و خاک تخیل میکنند، یکسان نیست. آب و آتش و آسمان و زمین حتا در عالم خیال نیز با یکدیگر میستیزند. شاعری که به زمزمۀ جویبار گوش فرا میدهد، با سخنوری که آهنگ رقص شعلههای آتش را میشنود، بیگانه است. آن دو به یک زبان سخن نمیگویند. تصویر با استعارۀ شاعرانه باید از منبع عنصری مادی کموبیش توشه و مایه برگیرد. این بهرهگیری شرط دوام و بقا در انجام و وحدت خیالپردازی است. جز آن تخیل است و گذراندن است و بدان پایه پایدار و استوار نیست که بتواند آفرینندۀ اثری ادبی باشد. پس تخیل برای خلق شعر و ادب، نخست باید عنصر و مادۀ دلخواه و برگزیدۀ خویش را بیابد. تصویر شاعرانه، گیاهیست که برای بالیدن به خاک و هوا و گرما نیاز دارد. باشلار به ماده گوش فرا میدهد: «در عمق ماده گیاه تیرهیی میروید، در ظلمت ماده گلهای سیاه شکفته میشوند، این ماده تعیین کنندۀ شیوۀ بیان یا قالب یا نطفه و ریشۀ صورت و قالب است. اشیا شاعر را به خیال باقی دور و دراز و ژرف نمیکشانند. این مواد اند که چنین قدرت شگرفی دارند.
شاعری که تخیلش از آینه الهام گرفته، اگر خواستار کامل تصاویر حیات و بقایی ندارند؛ چون منحصراً بازیهای لفظی و سوری هستند و با مادهیی که گوهر هستیبخش آنهاست، سازش و پیوند نیافته اند. هر چشمانداز پیش از آنکه منظرهیی خودآگاه گردد، تجربهیی رویایی است. اما این منظرۀ رویایی، چهارچوبی نیست که رفته رفته از تاثیرات لبریز گردد؛ مادهیی است که اندک اندک گسترش مییابد و بر حجم خود میافزاید. خواب و خیال آدمی تقلیدی از زندهگی ماده است. تخیلات بیش از اندیشههای روشن و تصاویر خودآگاهانه، تابع عنصر اصلی هستند. از اینرو علاوه بر تحلیل تخیل از دیدگاه روانکاری، باید آن را از لحاظ روانی فیزیکی و روانی ـ شیمیایی نیز بررسی کرد؛ یعنی تحلیل تخیل از لحاظ روانشناسی را با بررسی عینی تصاویر توام ساخت. از راه این «فیزیک و شیمی تخیل» به فرضیۀ چهار مزاج شاعرانه میرسیم. هدف این فیزیک و شیمی شعر تشخیص ماده مربوط به هر تصویر و تعیین «سنگینی» و «وزن مخصوص» آن است. کار باشلار نقد عینی شعر و ادب به معنای دقیق کلمه با زیباشناسی آزمایشگاه است. فیزیک یا شیمی تخیل، وسیلۀ شناخت موجبیت عینی تصویر است و این شناخت راهگشای نقد ادبی عینی به معنای اخص کلمه است. بر این اساس برخلاف نظر روانکاوان، تخیل تابع موجبیتی روانی نیست؛ قلمرویست مستقل و «سرخود» نقد ادبی عینی نشان میدهد که استعارات، تصاویر آرمانی بیریشهیی نیستند، بیهوده و بیدلیل ساخته و پرداخته نشده اند، بلکه نظم و نسقی خاص دارند و بیش از احساسات، طبق قاعده و قانونی معین یکدیگر را فرا میخوانند و به همراه میآورند.
روان شاعر «ترکیبی است از کلمات مستعار و مجاز»(۲) که به یاری تحلیل عینی میتوان شکل هندسی(۳) آن را رسم کرده و این شکل هندسی، نمایشگر جهت و معنا و نظم و ترتیب و ترکیب تصاویر و استعارات شاعر است.
تخیل چیست؟
تخیل تودهیی جامد و بیجان از تصاویر محصول ادراک حسی نیست؛ بلکه قوۀ دگرگون ساختن آنهاست. به بیانی دیگر تخیل، قوۀ ساختن تصاویر از واقعیت نیست؛ قوۀ ساختن تصاویری است که از واقعیت فرا میگذرند و برتر از واقعیت اند. با بررسی پیوندهای میان واقعیت و تصویر (ارتباط واقعیت ادبی با واقعیت مادی) به این نتیجه میرسیم که واقعیت، از دولت تخیل ارزشمند میشوند، خود واقعیت ساده و مبتذل است و دارای هیچیک از آن خصوصیاتی نیست که در تصویر ادبی (واقعیت ادبی) رخ مینمایند.
تصویر، بیان اندیشه و ادراک و تخیلی قبلی یا نمایشگر واقعیتی که در گذشته وجود داشته، نیست. شعر اصیل متضمن تصاویریست که بیشتر احساس و ادراک نشدهاند؛ تصاویری که زندهگی فراهم نیاورده، بلکه شاعر خلق کرده است. کلام شاعرانه، روشنگر وجودی است که همزمان با بیان شاعرانه آفریده میشود. تخیل، آفرینش واقعیتی نو «از راه کلام و در کلام» است؛ پس شعر هستیآفرین است. شعر تجربهیی از جهان به ما میآموزد که آن تجربه را تنها در خود شعر و از راه شعر، احساس و دریافت میتوان کرد. شاعر نوآور و خلاق است؛ یعنی با زبان شعر و در زبان شعر، جهان و موجوداتی اصیل و احساسات و ادراکاتی مطلقاً بدیع میآفریند. بیان تصویر زبان را جوان میکند. شاعر با آوردن تصاویر تازه، خلاق زبان است. از اینرو کلمات شاعر، همیشه نمودار زندهگی و احساسات و اندیشههای شاعر نیستند، بلکه گاه آفرینندۀ واقعیتی تازه اند. شاعر پیوسته بیان کنندۀ نقص خود نیست و چنانکه گفتیم، تصاویر واقعی در زبان شعر «تصاویری نیستند که زندهگی فراهم آورده باشد» و منظور از زندهگی در اینجا.
واقعیت با واقعگرایی خام و سادهلوحانهییست که علم و شعر واقعی حتماً از آن فرا میگذرند. خوانندۀ شعر نیز باید قوۀ عاقله و ذهنیت خویش را به یکسو نهد تا بتواند با جریان اصیل شعر هماهنگ گردد. پس نوعی زندهگی یا واقعیت منحصراً «کلامی» وجود دارد. در این بینش، زبان وسیلۀ تجسم و نمایش واقعیت نیست؛ بلکه خود، ابزار واقعسازی است. ضمناً در این بینش کلمه چیزی ثابت نیست، بلکه کنشی (فرنکسیونی) است بینهایت پویا و تغییرپذیر از اینرو تخیل که دارای قوۀ واقعسازی است. همیشه منازع خردهبین و منقد است. کلام موجز شعر حملهییست به عادات ذهنی انسان برای شناخت بهتر تصاویر آن را با استعاره (۴) قیاس میکنیم. استعاره به اعتقاد، تصویری دروغین است؛ یعنی شبه تصویریست که اندیشه را خلاصه و ترجمه و تزیین میکند، و در واقع وجه مصالحهییست میان عقل و خیال. استعاره احساسی را که بیانش مشکل است، به صورتی محسوس مجسم میسازد؛ بنابراین استعاره، مترجم و مبین فکری است که پیش از استعاره وجود داشته است. از اینرو استعاره وابسته به وجود دیگری است(یعنی آن کس که خواهان بیان مطلب مشکلی است)؛ اما خیال با تصویر زاییدۀ خود تخیل مطلق است. روانکاوی، پیوند تصویر با آرزو را به باشلار میآموزد. اما باشلار از این حد فرا میگذرد و به جستوجوی خیزگاه تصویر در ذهن آفرینندۀ هنر میپردازد و به این نتیجه میرسد که تصویر شاعرانه از اندیشه زاده نمیشود. تصویر شاعرانه از هیچ به وجود میآید. انسان سرنوشتی «شاعرانه» دارد؛ یعنی برای این زندهگی میکند که پیکار شادی و اندوه را بسراید. حاصل سخن اینکه تخیل قوهیی رهاییبخش است؛ یعنی رهانندۀ آدمی از قید تصاویر اولیه و نیروی تغییردهندۀ تصاویر است. ادراک حسی و تخیل به اندازۀ حضور و غیاب متضاد اند. تخیل بزرگترین تحرک روحی و معنوی است. اما کار واقعیت، وقفه و سکون و بازداشت است. تصویر ادبی تصویرشکن یعنی درهم شکنندۀ تصاویر ایستان ادراک حسی است.
تخیل ادبی از بند نوعی تخیل میگریزد تا بتواند آزادانه تخیل کند. پس تخیل ادبی، قوۀ تمیز دادن است و حیات و تحرکش زادۀ این قوۀ تمیز است. از اینرو باشلار میگوید تخیل و اراده در اصل بههم پیوسته اند. به اعتقاد او، تصویر ادبی، نمایشگر آدمی تنها و تک افتاده است با همۀ ارادهاش و شعر که در خلوت و سکوت وجود دور از بینایی و شنوایی زاده میشود، نخستین و بزرگترین تجلی ارادۀ انسانها است. تخیل دور شدن، پر گرفتن، پرواز کردن به سوی زندهگانی نو و افقهای دوردست و ناآشنا، خود را برای آینده ساختن و پرداختن است. کار عقل رخنه کردن یا دریافت امور با نحوی متعارف و محتاط، مطابق قواعد و دستورهای خاص است و اینهمه وسیلۀ جهتبخشی از آینده است. اما کار تخیل، خطر کردن به شیوۀ پرومته برای پیریزی آینده است و از این لحاظ آزادی و امیدواری انسان است. «همیشه تخیل سرآغاز کاری است و خرد از سرگرفتن کاری.» از اینرو، هر شاعر واقعی باید بتواند ما را به سفر کردن بخواند. شعر سنت نیست؛ رویایی ابتدایی و بیداری تصاویر ابتدایی است و این تصاویر ابتدایی، تصاویر مربوط به ماده اند. نخستین وظیفۀ شاعر، رها ساختن و بهراه انداختن مادهییست که درون ما لنگر انداخته و خواستار خیالپردازی است.
Comments are closed.