گزارشگر:یعقوب یسـنا ۲۵ حمل ۱۳۹۸
نام این یادداشت از سطر «زندهگی را تصویر کردند» شعر «فراخوان آزادی» این مجموعه اقتباس شده است. زیرا شعرهای این مجموعه، در واقع تصویر زندهگی ما است؛ زندهگییی که بر ما گذشته است: رنج، ویرانی، امید و آبادی. این مجموعه دارای ۱۵۳ شعر است که در ۲۰۱ صفحه ارایه شده است. بنابر این، مجموعهشعر نه، بلکه دیوان است. این مجموعهشعر شامل شعرهای آزاد و غزل است. شعر آزاد خیلی بیشتر است. بنابه زیاد بودن شعر آزاد، میتوان هویت عمومی این مجموعه را در ردیف شعر آزاد دستهبندی کرد و این مجموعه را یک دفتر شعر آزاد دانست.
خوانش من نیز با استناد به شعرهای آزاد صورت گرفته است. از سویی، شعرها زیاد استند و از سویی، شعرها جنبههای اجتماعی، فرهنگی و ادبی خود را دارند. به این اساس نمیشود در یک یادداشت از همۀ جنبههای این مجموعه، چشمانداز و معرفی ارایه کرد. بنابر این، خوانش محدود به چند شعر این مجموعه صورت میگیرد:
۱- نگاه کلی و محتوایی به مجموعه؛ ۲- مناسبات فرم و ساختار در شعر؛ ۳- مناسبات خیالی در شعر؛ ۴- نوستالژیا و بازتاب زبان عامیانه در شعر؛ ۵- جنبههای اجتماعی در شعر؛ و ۶- احساسات در شعر.
۱- اگر قضاوت کلی و عمومی در بارۀ این مجموعهشعر داشته باشیم؛ مجموعهشعر با زندهگی و تاریخ زندهگی معاصر ما ارتباط دارد. نگرانی بشری شاعر زندهگی و تاریخ ما است. در هر شعر این مجموعه، زندهگی و تاریخ ما در چشماندازی عمومی و اجتماعی و در چشمانداز فردی شاعر مطرح است. اگر قرار باشد از چشمانداز مناسبات تاریخی و مناسبات زندهگی به یک اثر ادبی نگاه کنیم و از این چشمانداز اثر برای ما مهم باشد؛ این مجموعه این مناسبات را با تاریخ و زندهگی؛ یعنی با تاریخ و زندهگی ما دارد. در این مورد نیاز به استناد نیست؛ خوانندهها از خواندن هر شعر مناسبات شعرها را با تاریخ و زندهگی احساس میکند.
۲- موقعی که از شعر آزاد صحبت میکنیم، گونههای متفاوت شعر آزاد را داریم که از نیمایی تا سپید و تا شعرهای پسامدرن (فراشعر) را در بر میگیرد، اما شعرهای آزاد این مجموعه از شعرهای آزادی استند که دارای فرم و ساختار اند. بنابر این، شعرها مدرن استند. من رابطۀ ساختاری و فرمی را با استناد به دو شعر این مجموعه توضیح میدهم: در شعر «فراخوان آزادی» شاعر به مفهوم آزادی در مناسبت به مفهوم ویرانی فرم میبخشد تا بتواند مفهوم آزادی را تصورکردنی بسازد:
زندهگی را تصویر کردند
به دیوارهای ریخته
بر شاخههای سوختۀ بیآب دلگیر
بر سنگهای خستۀ سد راه
بر اشکهای ویرانۀ تکرار
تیرهگیها را با تباشیر سپید غریو خواندم
فراخوان آزادی در دستش
سوگند آبادی را تصویر میکرد
شعر ساختار تقابلی دارد. آزادی و آبادی در برابر ویرانی مطرح شده است. با این تقابل به شعر مناسبات معنایی در ساختار عمودی بخشیده شده است. از بالا به پایین هر سطر و واژه باهم مناسبت معنایی دارند. با آنکه شاعر در پی صنعتسازی نیست؛ اما شعر در مناسبات خویش تصویرهای قشنگ خلق میکند: سنگهای خستۀ سد راه؛ اشکهای ویرانۀ تکرار؛ تباشیر سپید غریو؛ و سوگند آبادی. این تصویرها به فرم و ساختار شعر بیشتر مناسبت بخشیده و به شعر وحدت هنری داده است.
در شعر «سرود سبز پرواز» نیز به مفهوم آزادی و ویرانی فرم بخشیده شده است. این فرم مناسبت ساختاری-معنایی در رابطۀ عمودی دارد:
کوه شک میکرد
به استواری قامتش
وقتی صبر درختان را برای شاخههای خونین
و میوههای دزدیدۀ نارسشان میدید
آنگاه پاشید که ریشههای درخت را
میسوختند
دریغا او نمیدانست
که ریشهها راه آزادی را بلد اند
تا سرود سبز پرواز را به دست نسیم زمان بسپارند
جنبۀ نمادین این شعر بیشتر است. زیرا کوه، درخت، میوههای نارس و… در بُعد جانشین و استعاری قرار دارند. یعنی غیرمعنای خود، معنای ضمنی نیز دارند. طوری که به شعر با مناسبات نمادین استعاری فرم بخشیده؛ با این فرمبخشی، کل این شعر جنبۀ تصویری پیدا کرده است؛ جنبۀ تصویری که در مناسبات عمودی و ساختاری شعر به یک پارچهگی تصویری میرسد. در ضمن، در بُعد استعاری شعر، از جنبۀ جاندارانگاری و شخصیتانگاری نیز استفاده شده است: کوه شک میکرد. کوه انسان پنداشته شده است. صبر درختان. درخت انسان پنداشته شده است. سرود سبز پرواز. سرود پرنده پنداشته شده است. دست نسیم زمان. نسیم و زمان نیز انسان و جاندار پنداشته شده است. اینگونه تصرفها به فرم و ساختار شعر، بیشتر جنبۀ هنری و ادبی داده است.
۳- بحث را اگر زیاد پیچیده نکنیم که امروز پستمدرنها میگویند شعرِ بیتصویر و خیال نیز ممکن است. با وصف مدارا به این نظرها؛ میتوان تأکید کرد، هنگامی که شاعر با قدرت خیال در زبان، در مناسبت اشیا و جهان تصرف میکند و تصویر میسازد، در حقیقت دست به ابداع و آفرینش میزند. جنبههای خیالی شعرهای این مجموعه، خیلی خلاقانه اتفاق افتاده است. شاعر توانسته است احساس خویش را به اشیا ببخشد و در دل اشیا برود و با اشیا همذاتپنداری کند. این همذاتپنداری با اشیا با تخیل امکانپذیر است. با استناد به شعر «سوار بر بادها» میخواهم این مورد را اندکی توضیح بدهم:
«در امتداد سواحل ناهموار/و نگاه بر صخرههای عمودی/نسیم گوارا/گیسوانم را پرواز میداد/بوسههایش بر چشم و گیسوانم/معنای زیبای زندهگی را هدیه میکرد/سنگهای آهکی طبقاتی را/پا برهنه لمس میکردم/در گسترۀ اقیانوس پُر شور/خستهگیها را/دست آبهای جاری/میسپردم/و نفسهای عمیق/و به معنای واقعی زنده بودن را/ یکایک میشمردم/سوار بر بادها/روی آب دریا/عروسهای دریایی/با رقص شهپرهایشان مرا مینواختند/فراخوان موجودات آبزی را عشق ورزیدم/من از جهان سحرانگیز/بازدۀ خیالاتم را از حقیقت/روبرداشت میکردم/از آبشاری بلند لغزیدم/قطرههای باران/از روی برگهای تاک/بر رخم میچکید/وقتی بیدار شدم…»
در این شعر مرز بین انسان و اشیا برداشته شده است؛ بهگونهیی انسان، موجودات و سایر اشیا با تخیل باهم آشتی داده شدهاند و در یک فضای بهشتگونه کنارهم زندهگی میکنند.
ارسطو شعر را برتر از تاریخ میداند؛ برای اینکه شاعر جهان را آنگونه که هست نه، بلکه آنگونه که میتواند باشد بیان میکند. درست است که جهان آنگونه که باشد یک جهان آرمانی است، اما این آرمان ارزش بشری دارد. آرزوی بشر را بیان میدارد. واقعیت، شرایط خود را دارد. شاعر در شعر به قدرت تخیل، واقعیت را دور میزند؛ از شرایط و قانون واقعیت فراتر میرود، با روح سحرآمیز جهان و طبیعت یگانه میشود و وحدت پیدا میکند که این وحدت، وحدت عاطفی و احساسی در کثرت اشیا و جهان است.
در این شعر، شاعر با طبقات سنگهای آهکی تماس برقرار میکند؛ نسیم گیسوانش را به پرواز در میآورد. خستهگیهایش را دستهای آبهای شور اقیانوسها بر میدارد؛ عروسهای دریایی او را مینوازد؛ موجودات آبزی برای عشق فراخوانده میشود؛ و… این چنین رابطه برقرار کردن با چیزها و جهان با تخیل ممکن است. برای همین جنبۀ تخیلی شعر است که گفته میشود در شعر هر چیزی میتواند اتفاق بیفتد؛ یعنی هیچ رخدادی در جهان شعر ناممکن نیست؛ اما مهم این است که رخداد را چگونه با تخیل برقرار کنیم.
در شعرهای این مجموعه، اتفاقهای تخیلی خیلی خوب بیان شده و رخ داده است. دوستان را به شعر «غرق شو!» نیز دعوت میکنم تا تجربۀ تخیلی را با خواندن این شعر احساس کنند.
۴- انسان همیشه در حسرت گذشته و امید آینده خود را در مییابد. آنچه که از واقعیت خویش یا حقیقت خویش در زمان اکنون و زمان حال درک و احساس میکنیم، در واقع نتیجۀ چگونهگی رابطهیی است که حسرت گذشته و امید آیند را در ما وصل میکند.
ادبیات فولکلور معمولاً حسرت و نوستالژیای جامعههای بشری را بازتاب میدهد. در شعر «دلدقی»، شاعر با استفاده از زبان و اصطلاحات عامیانه، حسرت و نوستالژیای خود را بیان کرده است. برای از بین رفتن سادهگی و صمیمیت گذشته احساس حسرت و نوستالژیای خویش را بیان کرده است.
در این شعر، بحث نوستاژیا و استفاده از ادبیات فولکلور کنارهم مطرح است. از ادبیات فولکور و نوستالژیا استفادۀ خوب و شاعرانه صورت گرفته است. شعر دلدقی بلند است. در این نوشتار ذکر نمیکنم. خوانندهها میتوانند شعر دلدقی را در صفحۀ ۱۲ مجموعهشعر بخوانند.
چند سطر از این شعر نمونه آورده میشود: «دلدقی عطر داره؟ نداره/گُپ، گُپ گوشۀ دل عیب داره؟ نداره/دلکم پشت همو بویک گندم بریان/بوی لمپ و الکین/…». شعر خیلی جنبۀ فولکلوریک دارد. در واقع از فرهنگ فولکلور یک دروه در این شعر با حسرت و نوستالژیا یادآوری شده است.
۵- مجموعهشعر «سرد است آفتاب» در واقع زیرساخت اجتماعی دارد. همۀ شعرها جنبۀ اجتماعی دارد. شاعر به همهچه، نگاهِ اجتماعی دارد. وقتی حسرت خویش را نسبت به فرهنگ عامیانه گذشته، مطرح میکند؛ این حسرت نیز برای فرهنگ و زندهگی اجتماعی است. از این نظر، شاعر به اجتماع و سرنوشت جمعی خیلی متعهد است.
اما مهم است که چگونه احساسهای اجتماعی و رویدادهای اجتماعی را به شعر و احساس هنری و شاعرانه تبدیل کرد. اگر احساس خود را مستقیم و سر راست بیان کنیم، اینگونه بیان احساس به شعر تبدیل نمیشود. اگر بخواهیم رویدادهای اجتماعی را جز به جز توصیف کنیم؛ این توصیف نیز شعر نمیشود.
بنابر این باید احساس خویش را نسبت به رویدادها تلطیف کرد و رویدادها را به صورت نمادین و هنری بازتاب داد که احساس هنری و شاعرانه درپی داشته باشد. در شعر «جنگل تاریخ» شاعر به صورت نمادین رویدادهای اجتماعی و سیاسی تاریخ معاصر ما را بیان میکند. خوانندهها را برای خواندن این شعر به صفحۀ ۴۱ مجموعه، رجعت میدهم. شاعر در این شعر از ترکیبهای «دشنۀ تسلیم، گلوگاه تاریخ، شاهرگزدن آزادی، خون رژههای بذرها را میبلعد، پلشتهای تشنهلب، لرزد تمام یوزههای جنگل تاریخ در نزع و…» به خوبی استفاده میکند، به رویدادهای اجتماعی بیشتر جنبۀ نمادین میبخشد.
۶- بحث ششم دربارۀ احساسات و احساس شاعرانه است. منظور از مطرح کردن این بحث عمومی است. خیلی خاص مختص به این مجموعهشعر نیست. احساسات این است که احساس خود را نسبت به وضعیتی، رویدادی، عشقی، رنجی و… نمادین و شاعرانه بسازیم؛ بیاختیار ذوقزده و احساساتی نشویم، تا شعر بگوییم دچار شعار دادن شویم، تا احساس خود را نسبت به وضعیتی، شاعرانه و نمادین بسازیم و دچار وضعیت شاعرانه شویم؛ دچار احساسات شویم. مثلاً زندهگی بد است. زندهگی خوب است. من خوشم. من ناراحتم و… اینها شعر نیستند.
باید بتوانیم بدی زندهگی را در مناسبت حزنانگیز و اندوهبرانگیز اشیا در زبان نمادین و شاعرانه، نشاندانی و احساسکردنی کنیم. احساساتی شدن در سرایش شعر، بزرگترین خطر در سرایش شعر است که شاعر را دچار بیان سطحی میکند. طبیعی است که هر شاعر ده شعر میسراید در یکی از این ده شعر دچار احساسات میشود یا در بخشی از شعرها دچار احساسات میشود. اینگونه احساسات در کلیت کار یک شاعر آسیب نمیزند، اما اگر شاعری در سرایش هر شعری دچار احساسات شود؛ کلیت شاعری شاعر دچار آسیب میشود.
خوشبختانه شاعر در مجموعهشعر «سرد است آفتاب»، خیلی کم دچار احساسات میشود. نگاهِ شاعر به اشیا، پیرامون و رویدادها نمادین است. شاعر بر احساسات خود تسلط دارد. احساس خود را به صورت نمادین و در زبان تلطیف شده به شعر تبدیل میکند. باید عرض کنم آنچه را که در این شش مورد بیان کردم، این موارد فقط مختص این شعرها نبود که از آن شعرها یاد شد. این شعرها نمونه گرفته شد. به تعبیر عام «مشت نمونۀ خروار» بودند. زیرا ذکر شعرها و نمونههای بیشتر از فرصت و گنجایش این نوشتار بیرون بود.
Comments are closed.