کارهای روزمره و هویت واقعیِ ما

گزارشگر:الیاس آنتیلا/ برگردان: افسانه دادگر - ۱۲ جوزا ۱۳۹۸

mandegarما هر روز صدها کار تکراری و عادی انجام می‌دهیم. صبح‌ها از خواب برمی‌خیزیم، تلفن و موبایل خود را وارسی می‌کنیم، صبحانه می‌خوریم، مسواک می‌زنیم، سرِ کار می‌رویم و به امور عادی خود می‌پردازیم. در سال‌های اخیر، چنین اعمال عادیِ روزانه‌یی به عرصه‌ای برای بهبود و اصلاح خودِ شخص تبدیل شده است: قفسه‌های کتاب با کتاب‌های پرفروش انباشته شده است، کتاب‌هایی درباره‌ی «توصیه‌های خانگی»، «طراحی زندهگی» و چگونگی استفاده از «سازوکار بازی‌ها» در پروژه‌های درازمدت‌مان، که هر چیزی از تقویت تولید و سازندهگی تا رژیم سالم‌تر و ثروت هنگفت را وعده می‌دهد. این راهنماها از نظر دقت علمی متفاوتاند، اما معمولاً عادت‌ها را همچون امور یکنواخت روزمره‌ای نشان می‌دهند که رشته‌ای تکراری از رفتارهایی را دنبال می‌کنند که با مداخله در آن‌ها می‌توانیم خود را در مسیر مطلوب‌تری قرار دهیم.
مسأله این است که این روایت بخش اعظم غنای تاریخی‌اش را از دست داده است. کتاب‌های خودیاریِ امروزی در واقع میراث الگوی بسیار محتملی از عادت هستند ــ به‌ویژه الگویی که در کار روان‌شناسان اوایل قرن بیستم مانند بی اف اسکینر، کلارک هال، جان بی واتسن و ایوان پاولف دیده می‌شود. این متفکران رویکردی به روان‌شناسی داشتند که رفتارگرایی نامیده می‌شود. در این رویکرد به واکنش‌‌های مشاهده‌پذیر محرک-پاسخ اولویت داده می‌شود و نه به نقش اندیشه‌ها یا احساسات درونی. رفتارگرایان عادت را به لحاظی محدود و فردگرایانه تعریف می‌کردند؛ آن‌ها تصور می‌کردند که مردم به نحوی شرطی یاد می‌گیرند که به طور خودکار به نشانه‌ها یا علایم خاصی که دوره‌های تکراریِ عمل و پاداش را ایجاد می‌کند، پاسخ دهند.
تصویر رفتارگرایانۀ عادت از آن زمان به بعد در پرتو علم عصب‌شناسی ‌روزآمد شده است. برای مثال، این امر که مغز منعطف و تغییرپذیر است به عادت‌ها امکان می‌دهد تا با ایجاد پیوندها و ارتباطات محرمانه میان نواحی مغز، به مرور زمان خود را در سیم‌کشیِ عصبی ما حک کنند. نفوذ رفتارگرایی پژوهشگران را قادر ساخت تا عادت‌ها را از نظر کمی و به طور دقیق بررسی کنند. اما در عین حال تصور یکدستی از عادت را به جا گذاشت که معانی ضمنیِ فلسفی وسیع‌تر این مفهوم را نادیده می‌گیرد.
در گذشته فیلسوفان به عادات به مثابۀ شیوه‌های تأمل و تفکر در باب کیستیِ ما می‌نگریستند، این
که ایمان داشتن به چه معناست، و چرا کارهای روزانۀ ما چیزهایی دربارۀ جهان وسیع‌تر را عیان می‌کند. ارسطو در اخلاق نیکوماخوس از اصطلاحاتهِکسیس (hexis) و اِتوس (ethos) ــ که امروزه هر دو به «عادت» ترجمه می‌شوند ــ استفاده می‌کند تا ویژهگی‌ها یا صفات ثابت را در آدمیان و اشیا، به‌ویژه چیزهای مربوط به اخلاقیات و عقل، بررسی کند. هکسیس خصایص پایدار یک شخص یا یک چیز، مانند صاف بودنِ یک میز یا مهربانیِ یک دوست، است که می‌تواند اعمال و احساسات ما را هدایت کند. هکسیس خصیصه، ظرفیت، منش یا تمایلی است که شخص (یا چیز) «دارا»ست؛ ریشۀ آن به واژۀ یونانی اخاین (ekhein) می‌رسد، که به معنای مالکیت یا دارایی است. از نظر ارسطو، شخصیت فرد در نهایت حاصل‌جمعِ هکسیس‌های اوست. اتوس، از سوی دیگر، آن چیزی است که به شخص (یا چیز) امکان پرورش هکسیس را می‌دهد. اتوس هم شیوۀ زندهگی و هم قابلیت اصلیِ فرد است. اتوس آن چیزی است که سبب ظهور اصول ذاتی‌یی می‌شود که به هدایت رشد اخلاقی و فکری کمک می‌کند. بنابراین، پرورش هکسیس از درون اتوسنیاز به زمان و تمرین دارد. این تلقی از عادت با روال عادی فلسفۀ یونان باستان همخوان و سازگار است، که اغلب بر پرورش فضیلت به مثابه‌ی راه نیل به زندهگی اخلاقی تأکید می‌کند.
یک هزار سال بعد، در اروپای مسیحی قرون میانه، هِکسیسارسطو به زبان لاتین به هَبیتوس (habitus) ترجمه شد. این ترجمه مسیری را دنبال می‌کند که از اخلاق فضیلت دوران باستان دور شده و به دامانِ اخلاق مسیحی می‌افتد، که در آن «عادت» دلالت‌های مشخصاً الهی پیدا می‌کند. در قرون میانه، اخلاق مسیحی از تصور صرفِ شکل‌ دادن به منش یا تمایلات اخلاقی فرد دور می‌شود، و به جای آن از این باور نشئت می‌گیرد که شخصیت اخلاقی موهبت الهی است. به این ترتیب، عادت مطلوب باید با مشقِ فضیلت مسیحی در هم تنیده شود.
توماس آکوئیناس، عالِم بزرگ الهیات، «عادت» را یکی از مؤلفه‌های غاییِ زندگی روحانی تلقی می‌کرد. بر اساس کتابجامع الهیات او (۱۲۷۴-۱۲۶۵)، هَبیتوس متضمن انتخابی عقلانی است، و مومن حقیقی را به حسی از آزادیِ اصیل هدایت می‌کند. در مقابل، آکوئیناس واژۀ کنسوتودو (consuetudo) را به کار می‌برد تا به عاداتی اشاره کند که کسب می‌کنیم و مانع از این آزادی می‌شود: امور عادیِ غیردینی روزانه که عملاً به ایمان ربطی ندارد. کنسوتودو دلالت بر نظم و قاعده و ارتباط محض دارد، در حالی که هَبیتوس توجه و تفکر صادقانه و آگاهی از خدا را می‌رساند. دو اصطلاح «رسم» (custom) و «لباس» (costume) نیز از کنسوتودو برگرفته شده‌اند __ تباری که حاکی از آن است که مردم قرون میانه عادت (habit) را چیزی می‌دانستند که به فراتر از فرد منفرد امتداد می‌یابد.
از نظر دیوید هیوم، فیلسوف عصر روشنگری، این تفسیرهای باستانی و قرون میانه‌یی از عادت بیش از حد محدودکننده بودند. هیوم عادت را چیزی می‌دانست که به ما قدرت انجام کارهایی را می‌بخشد که مختص آدمی است. او به این نتیجه رسید که عادت «چسب عالم» است، و همه‌ی «عملیات ذهن … به آن وابسته است». برای مثال، ممکن است توپی را به هوا بیندازیم و به بالا رفتن و پایین آمدن آن به زمین بنگریم. ما، طبق عادت، این اعمال و ادراکات ــ حرکت دست و پای‌مان، مسیر حرکت توپ ــ را به نحوی به هم مربوط می‌کنیم که در نهایت به ما امکان می‌دهد که رابطۀ میان علت و معلول را بفهمیم. از نظر هیوم، علیت تقریباً همان ربط دادنی است که بر طبق عادت به دست آمده است. زبان، موسیقی و روابط نیز همین‌طورند ــ به عقیدۀ او هر مهارتی که به کار می‌بریم تا تجربه‌ها را به چیزی تبدیل کنیم که مفید و کاربردی باشد از عادت‌ها ساخته می‌شود. بنابراین، عادت‌ها ابزاری تعیین‌کننده هستند که ما را قادر می‌سازند تا جهان را هدایت کنیم و اصول راهبرش را بفهمیم. از نظر هیوم، عادت چیزی نیست مگر «راهنمای بزرگ زندهگی انسانی».
روشن است که باید عادت‌ها را چیزی بیش از امور عادیِ محض، تمایلات و رفتارهای خاص بدانیم. آن‌ها دربرگیرندۀ هویت‌ها و اخلاق اجتماعی ما هستند؛ آن‌ها به ما یاد می‌دهند که چگونه بر اساس ایمان و باورهای خود عمل کنیم؛ اگر هیوم را برحق بدانیم، عادت‌ها دست‌کم جهان را یکپارچه می‌کنند. این تلقی جدید اما دیرینه از عادت‌ نیازمند یک عقب‌گرد مفهومی و تاریخی است اما این چرخش به عقب چیزی بسیار بیشتر از خودیاریِ سطحی نصیبمان می‌کند. در واقع، به ما نشان می‌دهد که کارهای روزمره صرفاً امور عادیِ پیش‌پاافتاده‌ای نیستند که با توصیه‌های عملی بهبود یابند بلکه پنجره‌هایی هستند که از خلال آن‌ها می‌توانیم به کیستیِ حقیقی خود بنگریم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.