داریوش آشوری، روشن‌فکری شرقی و جهان‌سومی

گزارشگر:سعیـد پیوندی - ۲۰ میزان ۱۳۹۸

بخش دوم و پایانی/

mandegarکین‌توزی روشن‌فکری
در کلام آشوری، گذار از شرق به جهان سوم که‌ «افقِ جهان‌نگری‌ و بنیادهای‌ فرهنگیِ‌ دیرینه‌ را به‌ پرسش‌ می‌کشد و به‌ بحران‌ دچار می‌کند، ناگزیر روان‌پریشی‌آور است‌، خواه‌ از سرِ غرب‌شیفته‌گی‌ باشد خواه‌ غرب‌گریزی‌ یا غرب‌ستیزی‌.» (تلاش، شماره ۳۲، ۱۳۸۸)
او غرب‌زده‌گی و غرب‌ستیزی را «گرفتاری‌ در چنگالِ عقده‌های‌ حقارت‌ ـ که‌ زایندۀ انواعِ مگالومانیا‌ها و مالیخولیاهای‌ تاریخی‌ نیز هست‌« می‌داند؛ چرا که چنین‌ وضعِ روانی‌ یا نگاهِ حسرت‌ به‌ غرب‌ دارد یا نگاهِ نفرت‌.
او در نوشته‌های سال‎‌های دورتر به این دریافت می‌رسد که گفتمانِ غرب‌زده‌گی خود از نشانه‌های ریشه‌دارتر اما کمتر عیانِ همان بیماری‌یی‌ست که می‌خواهد شناسایی کند.
داریوش آشوری برای بیان روان‌شناسی روشن‌فکر جهان‌سومی، واژۀ «کین‌توزی» (روسانتیمان/ ressentiment) را از نیچه و ماکس شلر (فیلسوف آلمانی) وام می‌گیرد.
کین‌توزی در برداشت او، احساس دشمنی از سرِ احساسِ ضعف یا حقارت نسبت به کسی است که او به عنوان علت ناکامیِ خود می‌شناسد.
«روسانتیمان» الگویی است که از طریق به‌وجود آوردن دو هویت و یا دو نظام ارزشی آشتی‎ناپذیر (خودی و دیگری) دشمنی می‌آفریند تا خود را از احساسِ گناه‌‌ رهـا کند (تارنمای بی بی سی، خرداد ۱۳۹۱). وجود این دیگری دشمن و عاملِ بدبختی کمک می کند تا احساس حقارت و نفرت سمت‌وسو یابد.
بدین‌گونه است که دشمنی با غربِ «مادی» و «فاسد» با بازگشت به خویش و بازیافتن اصالتِ فرهنگی و دینی و «معنویت» از دست رفته همراه می‌شود. (مجله تلاش، شماره ۳۲)
اشارۀ آشوری به «روشن‌فکری که در دیگ عقده‌های حقارت جهان‌سومی و کین‌توزی روشن‌فکرانه با چاشنی‌یی از انقلابی‌گری چپ و سنت‌پرستی راست پخت‌وپز می‌شد»(تراژدی روشن‌فکری ما، آرش، شماره ۱۰۳، ۱۳۸۶). بیان این روان‌شناسی در میان بخشی از روشن‌فکران است.
کین‌توزی در نگاه آشوری، رفتاری هیجانی و احساسی و برخاسته از «وجدان شوربخت» است و فاقد پایه‌های فلسفی-تاریخی استوار و معتبر. او دوگانه‌سازی‌های متضاد را تقلیلی و جلوگیر شناختِ ژرف و فرهنگ باز می‌داند، میان سیاه و سفید رنگ‌های فراوانِ دیگری هم هستند که به واقعیت‌های زندۀ جامعه و انسان نزدیک‌تر اند. در این رهیافت، جهان سومِ سفید و بی‎گناه و معصوم مورد تجاوز قرار گرفته و غرب سیاه، فاسد و بی‌اخلاق وجود ندارند.
او از جمله به کسانی که شرق‌شناسی را چشم‌بسته و از سرِ کین‌توزی یکجا یکی از ابزارهای چیره‌گی امپریالیسم غرب بر مردمِ دیگر قاره‌ها می‌دانستند، خُرده می‌گیرد. چرا که این مخالفت هرگز نمی‌توانست از پوستۀ‌ مبارزه‌گری کین‌توزانۀ‌ خود به در آید و رنگ نقدگری علمی و فلسفی بگیرد.
به جای دشنام دادن به شرق‌شناسی، شاید بهتر بود نگاهی هم به گذشتۀ علوم انسانی در ایران انداخت که به قول آشوری هرگز جز به صورت بسیار ناپخته و بی‌روش در حد گردآوری مشتی اطلاعات پراکنده، وجود نداشت. برای او نداشتن ابزارهای زبانی و روشی چنین کاری و مایۀ‌ علمی درخورِ آن نقطه ضعفِ اصلی بود. (مهرنامه، شماره ۱۶، ۱۳۹۰)
پدیدۀ کین‌توزی را آشوری فقط به دشمنی با غرب، استعمار، اومانیسم و امپریالیسم فرو نمی‌کاهد.‌ برای او کین‌توزی برخاسته از وجدان شوربختِ روشن‎فکر می‌تواند در اشکال دیگر نسبت‌ به‌ خود، گذشته‌ و تاریخِ خود در مقامِ مسؤولِ وضعِ کنونی ما هم پدیدار شود.
نفرت‌ ورزیدن‌ به‌‌ تاریخ ،‌ اسلام‌ستیزی کور، اسلام را در مقامِ مسؤولِ نکبت‌زده‌گیِ ما دانستن و یا «باد انداختن‌ به‌ آستین‌ ژندۀ‌ خود با ساختن‌ و پرداختن‌ یک‌ تاریخِ سراسر پرافتخار» هم نوعی واکنش کین‌توزانه است. این روان‌شناسی چون پرده‌یی‌ جلوگیرِ نگاهِ روشن‌ به‌ وضعِ خود و پذیرشِ آن‌، و چاره‌اندیشی‌ برای‌ آن‌ است.

روشن‌فکر شرقی، روشن‌فکر ایرانی
شرقی ماندن و جهان سومی نشدن در اندیشۀ آشوری به معنای بازگشت به اصالتِ از دست رفته، دوری جستن از غربِ «امپریالیست» و «مادی» و کشیدن دیوار هویتی به دور خویش نیست. شرق در این نگاه، نه یک پدیدۀ رومانتیک بل یک واقعیتِ تاریخی است با همۀ پیچیده‌گی‌های انتروپولوژیک آن.
چنین درکی از شرق آن را در برابر غرب و «دیگر»ی قرار نمی‌دهد و برای پاسخ به پرسش‎های تاریخی که زمانه در برابرش قرار داده، به «دانش‌هایی تکیه می‌کند که دستاوردِ پروژۀ عظیم و فراگیرِ شناخت در دنیای مدرن» است.
این اصالت که در وجه فلسفی-فرهنگی مطرح می‌‌شود، پیش از هر چیز اندیشیدن مستقل دربارۀ کیستی روشن‌فکر و تنش‎‌های هویتی و یافتن پاسخ‌های مناسب برای زنده‌گی در دنیای کنونی است.
به نظر او، «ما هنگامی‌ از بیماری‌ روانی‌ ـ فرهنگی‌ «غرب ‌زده‌گی‌« آزاد خواهیم‌ شد که‌ از آن‌ نگاهِ حسرت‌ و نگاهِ نفرت‌‌‌ رها شویم‌، و جایگاهِ پیرامونی‌ خود را در متن‌ تاریخِ جهانی‌، با همۀ‌ کم‌‌وکاستی‌ها و کج‌وکوله‌گی‌هایش‌، بتوانیم‌ به‌روشنی‌ بازشناسی‌ و تعریف‌ کنیم‌.
برای‌ چنین‌ فهمِ تاریخی،‌ ناگزیر باید به‌ «سیرِ هبوطی‌ از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌« پایان‌ بخشیم‌ و از نظرِ شیوۀ نگاه‌ به‌ تاریخ‌ و افق‌ فهم‌ تاریخی‌ غربی‌ شویم؛ یعنی‌ «معنای‌ ابژکتیویسمِ علمی‌ و فلسفیِ مدرن»‌ را درک‌ کنیم و مایه‌های زبانی و ابزارهای مفهومی‌یی این جهش را به‌وجود آوریم. (مجلۀ تلاش، شماره ۳۲، ۱۳۸۸)
این درک از شرق (و از ایران) دعوتی است از روشن‌فکر برای کنارگذاشتن عینک کین‌توزی و دیدن غرب و شرق، ایران و جهان همان‌گونه که هستند.
چالش بزرگِ روشن‌فکر از نگاه آشوری، اندیشیدن پیرامون جایگاه خود در این جهان از طریق دستیابی به ابزار شناختی- مفهومی، روشی و زبانی لازم برای چنین جهش فلسفی و هستی‎شناسانه است و معنا دادن به آن به عنوانِ «انسانِ آزاد و مسؤولِ وضعِ خویش‌« و نه‌ «انسانِ ذلیلِ و مظلوم‌ِ اسیرِ چنگالِ گذشته‌ و تاریخ‌.»
توقع آشوری از روشن‌فکری ایرانی به درکِ او از جایگاه روشن‎فکر در جامعه هم ارتباط دارد. بازخوانی نوشته‌هایش نشان می دهد که درک او از نقش روشن‌فکر در جامعه همان است که در اروپای پس ازمارکس کم و بیش رایج شد. راهی که او در چهل‌وچند سال گذشته دنبال کرده، همان‌گونه که خود نیز می‌گوید «حرکتی کورمال در تاریکی» و کوششی‌ بوده‌ است‌ برای‌ گذر از ذهنیتِ غرب‌زدۀ روشن‌فکری‌ جهان‌سومی‌ و یافتنِ توانِ اندیشیدن‌ در قالب‌ مدرن‌ و جذبِ فهمِ تاریخی‌ دیریابِ آن‌ و رسیدن به نقطۀ روشن.
در این الگو، روشن‌فکر نه آن‌گونه که ریمون آرون می‌گفت «نظاره‌گر متعهد» جامعه است و نه با درک سارتری همخوانی دارد که کنش روشن‎‌فکری را همان تعهد او می‌داند.
روشن‎فکر از نظر آشوری دارای رسالتی در برابر جامعه است، چرا که «سودای تغییر جهان را در سر دارد». اما او این تغییر را در حوزۀ فرهنگ جامعه، توانایی‎های زبانی و معرفتی، وجدان عمومی و هوشیاری تاریخی می‌داند. (تبارشناسی روشن‌فکری، تارنمای جستار، ۱۳۸۶)
کار داریوش آشوری در زمینۀ تبارشناسی و هویت روشن‌فکر ایرانی، مشارکتی جدی در بحث اساسی و پرچالشی است که ده‌ها سال است در ایران جریان دارد. نقد غرب‌زده‌گی آل احمد، آشوری را به سوی چند و چونِ بیشتر در دنیای هویتی روشن‌فکر ایرانی و کیستی او سوق داد.
او این پرسش همیشه‌گی که در ذهنش گشته است را حرکتی برای کشفِ تاریکی‌های این روشن‌فکری (intellectualisme) می‌داند و فهم داستان این‌ که روشن‌فکرانِ ما «روشنی» فکرِ خود را از کجا می‌آورند. (اندیشۀ پویا، شماره ۹، ۱۳۹۲)
راهی که آشوری در چهل‌وچند سال گذشته دنبال کرده، همان‌گونه که خود نیز می‌گوید «حرکتی کورمال در تاریکی» و کوششی‌ بوده‌ است‌ برای‌ گذر از ذهنیتِ غرب‌زدۀ روشن‌فکری‌ جهان‌سومی‌ و یافتنِ توانِ اندیشیدن‌ در قالب‌ مُدرن‌ و جذبِ فهمِ تاریخی‌ دیریابِ آن‌ و رسیدن به نقطۀ روشن. راهی که هنوز به پایان نرسیده و شاید پایانی هم ندارد؛ چرا که این پرسش که «من کیستم و چرا خواهان تغییر جهانم» (اندیشۀ پویا، شماره ۱۰۴، ۱۳۹۲) سالیان درازی‌ست گوشه‌یی از ذهنِ او را فرا گرفته است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.