احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:آندرس ویمر /ترجمۀ: محمد محمدی - ۲۳ میزان ۱۳۹۸
بخش سوم و پایانی/
احتمالاً اقتصاد دانها استدلال کنند که ملتسازی از موضوعات توسعۀ اقتصادی میباشد. اگر سوئیس بهخاطر موفقیت صادراتش نبود یا هم مرکز بانکی و بیمه با سود بالا نبود تبدیل به سومالیا نمیشد؟ به اعتقاد برخیها ملتسازی در کشورهایی مثل سوئیس که تعدد دین و زبانها برخوردی را به میان نمیآورند سهلتر است. بر خلاف، در روسیۀ رومانیایی، بسیاری از اقلیتهای زبانی، دینی متفاوت از روسی زبانها و اکثریت ارتدوکس را ترجیح میدهند.
متعاقباً، بهتر است منظری میانه را برگزینیم که ملتسازی بیشتر در کشورهایی موفق بوده که جنگهای بسیاری را با کشورهای دیگر گذرانده و فداکاریهای مشترک جمعیت آنها را به وحدت رسانده است. در موردی مشابه میتوان گفت که دولتهای اروپایی بهخاطر قرنها اصلاحات مرزی و پاکسازیهای نژادی موفق شدهاند ملتی همجنس را پیریزی کنند. در نتیجۀ این جریانات، ساختن یک اتحاد سیاسی واحد بیشتر ممکن شده است.
سوالات تجربی اینچنینی، نیاز به تحلیل معلوماتی دارد که از کشورهای جهان جمعآوری شدهاند. این روش میتواند روشن سازد که این چهار عامل ملتسازی در کدام کشورها موثر و یا هم محکوم به شکست بوده است. یا هم نهادهای رضاکار و ارایه دهندۀ خدمات عامالمنفعه و یکپارچگی زبانی منجر به وحدت سیاسی فراگیر در کشورهایی غیر از سوئیس، بلجیم، سومالیا، بوتسوانا، چین و روسیه شدهاند. برای تحلیل کمی این موضوع ما به صورتی نیازمندیم که بتواند میزان موفقیت پالیسی ملتسازی در هر کشور را نشان بدهد. در آخر، به اندازهگیری میزان توزیع جمعیت بین گروههای نژادی میپردازم که توسط ردههای بالای حکومتی ارایه نشدهاند. این معلومات از ۱۵۵ کشور در طول سالهای ۱۹۴۶ تا ۲۰۰۵ جمعآوری شدهاند.
محرومیت ناشی از سیاستهای نژادگرایانه که با این روش اندازه شدهاند، در جاهایی که نهادهای رضاکاری زیادی روی کار بودهاند و دولت خدمات عامۀ با کیفیت ارایه کرده و زمینۀ زبانی واحدی موجود بوده، کمتر به چشم میآیند. سه دسته از کشورها به وضاحت نتایج این تحلیل میافزاید. برای میزان خدمات عامالمنفعه از شاخص سطح سواد بهره میگیرم، چرا که سطح سواد به شدت متاثر از سواد عامه میباشد. حد اوسط برای ۱۵۵ کشور جهان، با سواد بودن ۶۵ درصد از جمعیت بالغ است. اگر هشتاد درصد از جمعیت یک کشور قادربه خواندن و نوشتناند؛ پس اندازهی جمعیتی که از حکومت ملی محروم شدهاند بهطور کلی به ۳۰ درصد می رسد که کمتر از کشوری است که تنها نیمی از جمعیت آن با سواد است.
برای اندازهگیری تنوع زبانی، میتوان احتمال این را که دو شهروندی که به صورت اتفاقی انتخاب شدهاند، به یک زبان صحبت کنند را محاسبه کرد. اگر آمار به دست آمده ۵۲ درصد باشد ( ۱۴ درصد بالای حد اوسط ۳۸ درصدی) نفوس جمعیت محروم باز هم ۳۰ درصد کمتر از کشوری است که احتمال کلی ۲۵ درصدی در آنجا وجود دارد. اگر به ازای هر پنج فرد یک نهاد رضاکار وجود داشته باشد، از میزان جمعیت محروم به طور احتمالی ۳۰ درصد کاسته خواهد شد.
طرفداران زیادی برای تفسیر دیگری از ملتسازی غیر از آنچه مختصراً در بالا گفته آمدیم؛ مثل گذشتاندن یک دورهی استعمار و ثروت یک کشور وجود ندارد. طبق تحلیلهای آماری، کشورهایی که تجربهی مستعمره بودن طولانی مدتی را دارند، یا اینکه آن حکومت شکل مخصوصی داشته (مثل استعمارگر ماندگار یا حکومت دست نشانده – غیر مستقیم- مثل مستعمرات بریتانیا) با احتمال پایین شکست روند ملتسازی مواجهاند. ولی اگر جامعه مورد نظر اقتصاد توسعه نیافته داشته باشد، یا جنگهای بینالدول یا قومی در آن رخ داده باشد و آخر هم اینکه جداییهای زبانی – مذهبی هم اوضاع را پیچیده ساخته باشد؛ شاخصهای متذکره تاثیری بر روند ملتسازی ندارند.
در سرزمینهایی که حکومتهای متمرکز پیش از استعمار شدن و پا گذاشتن به دوران مدرن دولت- ملت شکل گرفتند، دولتهایی روی کار آمدهاند که قادر به ارائه خدمات عامالمنفعه بیشتر هستند و تعدد زبانی بین جمعیت آن کمتر است. برای روشن شدن این موضوع از دو شاخص تاریخ شکل گرفتن دولتها استفاده میکنم. شاخص اول برای ۷۴ کشور آسیایی و آفریقایی است که ساختار سیاسی پیشا استعماری آنها توسط انسانشناسان اجتماعی به ثبت رسیده است. دومی که توسط اقتصاد دانها تدوین شده است، ۱۴۱ کشور جهان را شامل میشود و بدین نکته میپردازد که از چه زمانی یک دولت بومی توانسته قلمروی فعلی خود را در طول نیمهی دوم قرن نوزدهم میلادی حفظ کند.
کاملاً واضح است که نمیتوان با رجعت به گذشته و مهندسی یک دولت متمرکز در قرن نوزدهم، زمینه را برای ظهور ملتسازی در قرن بیستم مساعد کرد. چنانچه در چند سال محدود نمیتوان ظرفیت یک دولت برای ارائه خدمات عمومی را بالا برد. جمعیت یک سرزمین حداقل به دو نسل زمان نیاز دارد تا به یک زبان نو ارتباط تسلط یابد. برای این سه فاکتور مهم برای ملتسازی، نسلها معیار اندازهگیری زمان به جای سال میباشد. بازسازی دولتهای شکست خورده در یک یا دو دورهی زمانی ریاست جمهوری امکان ندارد.
در طول دو دهه اخیر، سازمانهای جهانی مانند بانک جهانی، بر تقویت دولتها برای ارائه خدمات عامالمنفعه متمرکز بودهاند. تاکید دایمی بر توسعه سازمانی و حکومتداری خوب، نشان از استقبال اصلاحات در پالیسی نامنظمی دارد که حکومتهای انتخابی غربی گاها اعمال میکنند. تعهد منظم و طولانی مدت برای تقویت سازمانهای دولتی جهت ارائه دادن خدمات عمومی، بهترین نمونه از تلاش و پالیسیسازی بینالمللی برای روند ملتسازی در تمام جهان میباشد.
خدمات عمومی به بهترین شکل توسط حکومت ملی و محلی ارائه شده میتواند. شرکتهای خصوصی، سازمانهای غیر دولتی خارجی NGO و یا نظامیان میانجی برای مقاطع کوتاه از لحاظ اقتصادی شاید مفید باشند. اما تهیه و ارائه خدمات عامه از این راهها – غیر از دولت – نقش ناچیزی در مشروعیتبخشی دولت ملی دارد. در پژوهشهای بنیاد آسیا که از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۶ به طور سالانه انجام شده است، این نکته آشکارا در میان افغانها دیده میشود. خدمات عمومی و عامالمنفعتی که توسط خارجیها برای افغانها ارائه شد، منجر به ناراضی شدن افغانها از دولت ملی خودشان شده، در حالیکه چنین پیآمدی متوجه اجرای پروژههای سازمانهای ملی- بومی نبود. پروژههای خارجی همچنان نمیتوانستند شهروندان را تشویق کنند تا برای حل مشکلات خود به نهادهای دولتی مراجعه کنند، در عوض مراجع سنتی و جنگسالاران ترجیح داده میشدند. سروی به طور نومید کنندهای آشکار ساخت در مناطقی که خدمات عامالمنفعه به دست خارجیها اجرا میشد، مردم از خشونت و حملات طالبان حمایت میکردند. به روایتی، پروژههای خدماتی خارجی نتوانست بر ذهن و دل افغانها چنگ انداخته و آنها را جذب کند.
نظام درسی واحد در تمام مکاتب نیز یکی از استراتیژیهای بلند مدت برای ملتسازی موثر است. در سطح بینالملل، ملتها راه درازی را برای با سواد کردن جمعیت خود و آموزش یک زبان واحد طی کردهاند. حمایت از نظام درسی- مکتبی توسط اعمال بودجه، هر چند طولانی مدت، نه تنها که منجر به توسعهی اقتصادی پایدار و برابری جنسیتی میشود، بلکه ارتباطات سیاسی بین گروههای نژادی را مستحکم میسازد.
حمایت از نهادهای جامعه مدنی میتواند نفوذ و مداخله سیاسی بیگانگان را دفع کند. سختگیریهای تازه کشورهای اروپای شرقی بالای نهادهای غیر دولتی خارجی NGO مثالی از ریسک استراتیژی ترویج نهادهای جامعه مدنی از بیرون است. به هر صورت، این نهادها میتوانند در طولانی مدت زیربنای لازم برای وحدت و یکپارچگی سیاسی اقوام و نژادها را پی ریزی کنند. استراتیژیهای ثابت و طولانی مدت، مثل نسخهای که توسط نهادهای سیاسی آلمان دنبال میشوند، احتمالا بهترین طریقه برای وا داشتن مردم به ارتباط با همدیگر بر مبنای یک انگیزه و هدف مشترک است تا مبنای نژادی مشترک.
تعداد کمی از کارشناسان امروزه معتقد هستند که در مناطق دور افتاده ملتسازی کار آسانی است. مشکلات وادار کردن احزاب سیاسی مخالف برای پیوستن به یک دولت واحد به خوبی در عراق قابل مشاهده است. بوسنی به مراتب وخیمتر از عراق، اگر به حال خودش گذاشته میشد ممکن بود سقوط کند. پالیسیسازان باید از این اعتقاد دست بردارند که آموزش دادن مردم به این هدف که بر خود حکومت کنند، مشروع و کارآمد میباشد، چنانچه در سال ۲۰۰۴ که اوج غوغای ملتسازی جورج دبلیو بوش بود، فرانسیس فوکویاما در مقالهای که برای آتلانتیک نوشت، بدین نکته اشاره داشت. بیرون از یک سرزمین دست به ملت ساختن بردن برای آن، در صورتی که شرایط داخلی زمینهای مساعد برای کنار هم قرار دادن اکثریت و اقلیت را فراهم نکند و نتواند ائتلافی برای برپایی حکومت ملی فراگیر ایجاد کند، امری نا ممکن است. برای کامل شدن و به ثمر نشستن روند ملت سازی، تک تک شهروندان و سیاستمداران کشور باید در آن سهم بگیرند.
Comments are closed.