احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





شیفته‌گان قدرت را می‌شناسید؟

گزارشگر:پوهاند دوکتور حبیب پنجشیری - ۲۳ میزان ۱۳۹۸

قدرت چنان پـدیدۀ حساس و ظریفی است که تمام مخلوقات عالم (موجودات زنده) در طلب آن می‌باشد. هر انسان می‌کوشد تا قدرت داشته باشد و نسبت به دیگران از نفوذ بیشتری برخوردار باشد؛ بنابراین قدرت در نزد انسان‌ها، یک پدیدۀ خوشایندی بوده که همه به آن می‌بالند. گرچه نزد دیگرانی که قدرت ندارند ـ یک پدیدۀ زشت می‌باشد؛ زیرا انسانها طالب به دست آوردن آنچه از راه مشروع (قانونی) و یا غیرمشروع (زور)، سعی می‌نمایند تا این مهم را به دست آورند. حتا حیوانات در بین خودشان در تلاش به دست آوردن قدرت هستند که معمولاً این چنین mandegarاقتدار را از راه زور به دست می‌آورند و به‌نام قانون جنگل مسما می‌باشد.
حیوانات هم به نوعی در تلاش به دست آوردن قدرت هستند؛ شک و تردیدی نیست که انسان‌ها برای به دست آوردن چنین سلطه‌یی، بی‌نیاز نباشند. چنانچه ارسطو بیجا نگفته است: «انسان؛ حیوان اجتماعی است.» وقتی که در سطح اجتماع، انسان‌ها در تلاش برتری‌جویی و به دست آوردن قدرت می‌باشند بدون شک این مخلوقات در سطح دولت و سرانجام در سطح منطقه و جهان در تلاش به دست آوردن چنین حاکمیت هستند؛ زیرا همین انسان‌ها هستند که در رأس اجتماع و دولت قرار دارند و به اتخاذ تصامیمی، مبادرت می‌ورزند که به نفع‌شان باشد.
با توجه به آن در سطح سیاست بین‌الملل ـ واحدهای سیاسی یعنی دولت‌ها هستند که سیاست بازی می‌کنند و هر کدام از این واحدهای سیاسی در تلاش برای به دست آوردن منافع ملی، امنیت کشور، رفاه و آسایش عمومی و سرانجام برتری، صاحب قدرت بزرگ و نفوذ در سطح جهان می‌باشند.
چنـانکه در بررسی رفتارهای بین‌الملل از دیدگاه قدرت، محور اصلی و اساسی تجزیه و تحلیل واحدهای سیاسی یعنی دولت‌ها هستند، در این شیوه ضمن آنکه دولت به عنوان یک بازیگر مورد توجه قرار گرفته ـ روابط میان بازیگران، بررسی می‌شود و نحوۀ توزیع قدرت در صحنۀ روابط بین‌المللی نیز معطوف به آن می‌باشد.
مسلماً موقعیت کلیه همکاران در عرصۀ سیاست بین‌الملل به یک شکل نیست؛ زیرا امروزه ما با دولت‌های ماقبل مدرن و فرامدرن مواجه هستیم که نیازها و خواست‌های هر یک از آنها به کلی با یک‌دیگر متفاوت اند.
تحت تأثیر روند جهانی شدن با خیلی از دولت‌های ناراضی و گروه اندکی از دولت‌های راضی مواجه می‌شویم. به طور مثال: کشور ایالات متحدۀ امریکا بعد از جنگ جهانی دوم خواهان افزایش قدرت در سطح بین‌الملل بوده و کسانی که در رأس این کشور قرار داشتند تصامیمی را اتخاذ می‌کردند که خواهان جهانی شدن بودند؛ در حالی که کشورهای رو به توسعه برای حداقل رسانیدن درجۀ آسیب‌پذیری خود، بسیاری از روابط بین‌الملل از جمله: اقتدار، منافع ملی، حاکمیت، امنیت وغیره ـ خواهان تعریف مجدد بودند تا بتوانند به عنوان بازیگران در عرصۀ سیاست بین‌الملل، نقش خوبی را از آن خود نمایند و نسبت به خواسته‌ها و نیازمندی‌های مردم خویش جواب‌گو باشند.
ممکن است شخصی که بخواهد سیاست بین‌الملل را از نظر قدرت مورد مطالعه و تحقیق قرار بدهد. به میزان قابل ملاحظه‌یی تحت تأثیر دیدگاه‌های مورگانتا قرار گیرد چون نام‌برده، سیاست بین‌الملل را کشمش بر سر اقتدار توصیف می‌کند و باور داشت: «قدرت سیاسی میان کسانی که قدرت را اِعمال می‌کنند یا قدرت بر آنان اِعمال می‌شود ـ یک نوع رابطه روانی و ذهنی است.»
در حالی که صاحب‌نظران اعتقاد دارند که رفتار دولت‌ها در محیط بین‌الملل براساس اتخاذ سیاست‌ها شکل می‌گیرد که به بهترین وجه منافع ملی آنها را تأمین نماید. منافع ملی تنها در چارچوب موقعیت قدرت، تعریف و بیان می‌شود.
براین اساس هر موقعیت تاریخی یا هر هدف خاص ملی ـ تنها در سایۀ ارزیابی موقعیت قدرت آن دولت و اینکه این قدرت مثبت یا منفی تحت تأثیر شرایط و مقتضیات، دست‌خوش تغییر می‌شود ـ امـکان پذیر می‌گردد.
در این روند تعارضات بین‌المللی به عنوان بازتاب برخورد و تصادم منافع ملی بازیگران مختلف مورد بررسی قرار می‌گیرد و از آنجایی که اساس و مبنای سیاست بین‌الملل از نظر قدرت، واحدهای سیاسی (دولت‌ها) را تشکیل می‌دهد و در رأس آنها شخصیت‌های حقوقی و سیاسی قرار دارند که تصامیم ایشان در سیاست بین‌الملل بدون تأثیر نیست.
در گذشته‌های دور تنها سیاست به عنوان علوم انسانی یاد می‌شد و آنهم در اثر سعی و کوشش دانشمندان جهان چون: افلاطون، سقراط، ارسطو، ماکیاولی، کانت، ابوعلی سینا بلخی و دیگر مردان بزرگ فلسفه سیاسی.
اما وقتی که دولت‌ها به عنوان شخصیت حقوقی در صحنه نمایان شدند و در اثر مهاجرت‌ها و مسافرت‌های زیادی شهروندان یک کشور به دولت‌های دیگر، موجب شد که رژیم‌های سیاسی خود را از انزوا بیرون کشند، همبستگی شان‌را تأمین کنند و با همدیگر ارتباطات تجاری، فرهنگی، اقتصادی، علمی وغیره برقرار نمایند. بنابراین با ظاهر شدن دول، (واحدهای بین‌المللی) سیاست در سطح بین‌الملل به وجود آمد و دولت‌ها خواستند با همنوعان خود همکاری‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی داشته باشند که سیاست بین‌الملل به عنوان علوم اجتماعی و مانند سایر رشته‌های علوم مستقل، استقلالیت خود را حفظ کرد که ما امروز شاهد مراکز تحقیقاتی و علمی در رشته و بخش‌های مختلف در این جهان متحول هستیم.
همچنان با انعقاد قرارداد ویستفالی و بعداً در اثر مساعی جملیه جامعه ملل و سرانجام با پدیدار شدن سازمان ملل متحد ـ خیلی از دولت‌های مستقل به وجود آمدند و این دولت‌ها طبعاً کوشش می‌کردند تا بهتر در صحنه سیاست بین‌الملل بدرخشند.
با به وجود آمدن جنگ‌های جهانی اول و دوم، سیاست بین‌الملل تحت تأثیر نظریات مورگانتا قرار گرفت و سیاست بین‌الملل مفهوم کشمکش را بربیناد اقتدار کسب کرد. ابر قدرت‌ها در صدد توسعه و گسترش حاکمیت سیاسی برآمدند ولی دولت‌های ضعیف از به دست آوردن قدرت کناره‌گیری کردند. با آنهم اگر به فلسفۀ وجودی سازمان ملل متحد دقیق شویم، اصلی را که مورگانتا دربارۀ مکتب خود ارایه کرده بود، تحقق پذیرفت.
اما امروز، تحلیل روابط بین‌الملل برمبنای قدرت در بین دولت‌ها، پیامدهای خوبی را در پی ندارد. منشور سازمان ملل متحد، دولت‌ها را وادار می‌دارد که با جنگ و قدرت‌طلبی وداع گفته و تلاش به خرج دهند تا مشکلات خود را از طریق دیپلوماتیک یعنی مذاکره و گفت‌وگو، حل‌وفصل کنند. از راه‌های مسالمت‌آمیز کار به نتایج مطلوب نایل آیند. داشتن حق ویتو برای ابر قدرت‌ها، آنان‌را منحیث اعضای دایمی شورای امنیت سازمان ملل متحد زیر سوال برده و کشورهای منطقه و جهان به این موضوع به دیده شک می‌نگرند.
مسلماً دادن این حق برای این پنج دولت، نمایانگر قدرت‌مندی‌شان در سطح بین‌المللی جهان می‌باشد و بدیهی است که اعطای حق ویتو به این ممالک، مبین اقتدار بیشتر بوده و کشورهای کوچک را به حاشیه می‌راند. موجب تغییر در توازن قدرت می‌گردد و سرانجام، کشورهای در حال توسعه را به انزوا می‌کشاند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.