احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





ادبیات گوتیک و پسـر برزخ

گزارشگر:مهـدی یزدانی‌خرم - ۰۴ قوس ۱۳۹۸

mandegarادبیات گوتیک، به آن شکلی که در قرن نوزدهم نشو و نما پیدا کرد، بی‌هیچ تردیدی ریشه در باورهای مذهبی کاتولیکی دارد که از دوران قرون وسطا مفاهیم اخلاقی‌یی چون «گناه»، «عذاب»، «جنون» و… را در باورهای زیبایی‌شناسانه هنرمندان به نحوی خاص به وجود آوردند. در واقع همان‌طور که بسیاری از الهی‌شناسان مسیحی معتقد اند، مفاهیم تصویری و تشریحی امری به نام «دوزخ» بدون تردید بیش از کتاب مقدس وابسته به دانته و کتاب اوست؛ یعنی وحشت از عذاب پس از مرگ را دانته چونان به نمایش گذارد و تفسیر کرد که می‌توان «دوزخ» او را به نوعی از اولین روایت‌هایی دانست که دلهره‌های گوتیک و حتا پاره‌یی از کلان‌ساختارهای روایی را در آن دید. پس وقتی ما از رمانِ گوتیک صحبت می‌کنیم، باید به یاد داشته باشیم که بیش از هر چیز با نوعی بازخوانی و بازنمایی مفاهمِ کاتولیک نسبت به امور ضاله روبه‌رو هستیم که انسان اروپایی طی سنتی کهن‌سال در آن نشو و نما کرده است.
مثال موردیِ ما یعنی رمان «فرانکنشتاین» نوشته «مری شلی» از جمله همین مصادیق است که در آن به نوعی خردگرایی، میل به جاودانه‌گی و از همه مهم‌تر آفریننده‌گی را به مثابه اموری قرار می‌دهد که از دل آن محصول و ابژه‌یی ناکار آمد، هراس‌آلود و ناقص بیرون می‌آید. پس تقابل میان عقل علمی یا آن چیزی که مثلاً فیلسوفی چون لایب نیتس در پی آن بود، با باورهای کهن دخالت در امر خداوند، باعث می‌شدند تا رمانی شکل بگیرد که در ذات خود محافظه‌کارانه به روایت کابوس خود مشغول می‌شود. نباید از یاد ببریم که رمانی چون فرانکنشتاین از دل سنتی بیرون آمده که به ایمان کلاسیک باور داشته و مفهوم هیولا یا همان پرومته زنجیرپاره کرده را در دل باورهای یونانی- رومی خود می‌جوید پس وقتی هیولایی مانند فرانکنشتاین زاده می‌شود، مری شلی به نحوی آن را پردازش می‌کند که از سنت مسیحی امر شر عبور کرده و به ساختار اساطیری یونان و روم باستان برسد؛ اما این ترفند محافظه‌کارانه، دقیقاً مانند نقاشی‌های کلیسایی با این‌که شمایل یونانی پیدا می‌کند، اما روح گناه مسیحی را که در آن دیده شده، در خود حفظ می‌کند.
برای این‌که این تناقض را بهتر درک کنیم، بد نیست به یاد بیاوریم طرحی را که از «یهودا» در دانته دیده‌ایم: بزرگ‌ترین گناهکار که در پایین‌ترین طبقه دوزخ و در دهان ابلیس زنده‌گی می‌کند. این تصویر دانته تمام وجوه انسانی و زیستی بهره‌یی تاریخی را از بین برد و شمایل یک خیانت‌کار را پیش روی ما قرار داد که نگاه به او صرفاً نگاهی اخلاقی و نه معرفت‌شناسانه بود، پس یهودا تبدیل شد به نمادی از شر مطلق، طوری که حتا در باورهای خرافی اروپایی دوران قرون وسطا، خون یهودا به مثابه مولفه‌یی درک شد که ویران‌گر و اهریمنی ست، دقیقاً عکس خون و جسم مسیح.
حال وقتی این تکه تاریخی را از سر می‌گذرانیم و باز به فرانکنشتاین فکر می‌کنیم، نکته‌های جالبی به چشم می‌آیند.
اما پرسش بزرگ مری شلی این‌جا مطرح می‌شود که آیا فرانکنشتاین گناهکار است؟ پرسشی که عقل مدرن قطعاً به آن جواب منفی می‌دهد و حتا بر او دل می‌سوزاند، اما این نکته مهم را نباید از یاد برد که او فرزند گناه است.
نخست این که فرانکنشتاین تلاشی‌ست برای احیای مرده‌گان؛ تلاشی که طی آن عقل علمی با استعانت از پیشرفت‌های جدید خود، کوشیده آن را چون مجموعه‌یی از مرده‌گان از نو بسازد و با ترفندی اسطوره‌یی به آن روح بدمد. این بزرگ‌ترین گناه است. گناه تقلید آفریننده‌گی که سنت کهن مسیحی به شدت به مقابله با آن برخاسته بود، طوری که هزاران نفر زن و مرد در اروپای قرون وسطا به جرم جادوگری و ساحری برای استفاده ارواح خبیثه و مصادیقی چون آن، سوزانده شدند. (که شاید بسیاری از آن‌ها از بزرگ‌ترین مصلحان و روشن‌فکران زمان خود بودند، هرچند این بحث دیگری‌ست.) حال آن باور تندخو و سخت‌گیر خود را با موجودی روبه‌رو می‌بیند که در شمایلی هول‌ناک زنده شده و خواهان زیست انسانی‌ست.
نکته دوم و مدرن ماجرا به این قسمت باز می‌گردد؛ این‌که فرانکنشتاین معصوم است. هیولایی قدرتمند و بی‌آرا که رها و تنها گذاشته شده. این ساختار تراژیک اصلی این رمان گوتیک است، این‌که تکلیف ما با هیولای این‌چنینی چیست؟ او از جامعه انسانی طرد می‌شود، زشت است و هول‌آفرین. یادمان باشد که در باورهای قرن هجدهمی و حتا نوزدهمی زشت‌رویان و ناقص‌العضوها را گاه فرزندان شیطان، دیوانه یا حرام‌زاده‌گانی می‌پنداشتند که باید طرد شوند. اخلاقی بورژوایی در مواجهه با امر نازیبایی که مکنت و قدرت و جایگاه اجتماعی نداشت، برخوردی تأویلی داشت. تأویلی از مذهب که به واسطه آن این افراد که اغلب هم بیمار بودند، مصادیق شرارت برشمرده می‌شدند.
جالب این‌که این تفکر حتا تا دهه‌های بعد نیز ادامه پیدا کرد. کافی است به شخصیت‌هایی چون پدر در رمان برادران کارامازوفِ داستایوفسکی، اسمردیا کف در همان رمان، فاگین در الیور تویست، دیکنز و… نگاه کنیم.
پس عجیب نیست که مری شلی برای ایجاد تناقض میان میل به زیستن در این هیولای ساخت بشر و صورت و ماهیت او از این ریشه‌ها و باورها که به شدت در دوران او وجود داشتند، استفاده کند.
اما پرسش بزرگ مری شلی این‌جا مطرح می‌شود که آیا فرانکنشتاین گناهکار است؟ پرسشی که عقل مدرن قطعاً به آن جواب منفی می‌دهد و حتا بر او دل می‌سوزاند. اما این نکته مهم را نباید از یاد برد که او فرزند گناه است. گناه تمرّد از مردن.
ما می‌دانیم که دانته به عنوان یکی از پدران فکری این ادبیات، با اغماض گاه کسانی را که خود مستقیم گناهی نکرده اما ثمره گناه هستند، سرگردان در طبقات نبستاً بالای برزخ رها می‌کند. اتفاقی که برای فرانکنشتاین هم می‌افتد، با این تفاوت که او هویت نازیبا و متناقض خود را پذیرفته و شروع می‌کند به انتقام گرفتن. انتقام از خالق. این امر بر روند تراژیک صحه‌یی دوچندان می‌گذارد و این همان جان و گوشت روایت است که بر استخوان‌های ساختاری آن بنا می‌شود. پس محصول عقل علم‌باور تبدیل می‌شود به کابوسی علیه خودش.
این‌جاست که باید پای باور یونانی را دوباره به ذهن باز کرد، که پرومته مدرن که زنجیر پاره کرده، باید دوباره صید شود؛ امری که مثلاً ما چند دهه بعد از چاپ رمان فرانکنشتاین در کتاب کلاسیک برام استوکر یعنی «دراکولا» می‌بینیم. جایی که دیگر عقل مدرن کاملاً شمایل خود را بر زنده‌گی انسان جدید انداخته است. این‌جا نیز نابودی این مخلوق رها شده که تکه تکه‌های مرده‌گان او را برپا داشته اند، نوعی وظیفه اخلاقی به نظر می‌رسد. ما می‌توانیم به مری شلی حق بدهیم که محافظه‌کارانه به فراز و فرود این هیولا نگاه کند، اما در عین حال می‌توانیم دریابیم که احضار امر متافیزیکی به جهان فیزیکی و برهم زدن قواعد کلاسیک مردن و زیستن، چه‌گونه تکفیر می‌شوند.
فرانکنشتاین ثمره تمرد ذهن است از باورهای سنتی، از ایده‌آلیسم مذهبی کهن‌سال و جامعه‌یی اخلاقی که روزگاری متمردان را شکنجه می‌داد، می‌سوزاند و به صلیب می‌کشید. این بار با استعانت از ذهن مذهبی سعی می‌کند شر بودن فرانکنشتاین را توجیح کند، امری که اتفاق نمی‌افتد و هیولای زنجیرگسیخته برای انتقام از گناه اول، به جسم و روحی برزخی تبدیل می‌شود که هم عذاب می‌دهد، هم عذاب می‌کشد و هم اعتقادی به رستگاری ندارد. چون گناه در این وضعیت، هم رهایی‌بخش است برای او، هم او را احضار کرده از عالم مرده‌گان، هم تقدیس علم و نگاهی اومانیستی دارد و هم بیان‌گر عذاب زیستن به عنوان گناهکار در جامعه اخلاقی‌ست که مدام پی ضد مسیح‌ها می‌گردند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.