احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:علیرضا انوشیروانی - ۱۱ قوس ۱۳۹۸
واژۀ تیوری (نظریه) از واژۀ یونانی theoria گرفته شده و به معنای بینش و جهانبیـنی است. بنابراین نظریۀ ادبی یعنی بینش و جهانبینی ادبی. نظریۀ ادبی دربارۀ طبیعت و چیسـتی ادبیات سخن میگوید، اینکه چه چیزی ادبیات است و چه چیزی ادبیات نیست.
رنه ولک (۱۹۹۵ـ ۱۹۰۳) نظریهپرداز، منتقد ادبی و پژوهشگر آلمانی چکتبار ادبیات تطبیقی، معتقد است که ادبیات از تاریخ تمدن متفاوت است. میتوانیم ادبیات را به «کتابهای بزرگ» منحصر کنیم؛ کتابهایی که صرف نظر از موضوعشان، به سبب «بیان یا شکل ادبی» در خور توجهاند. در اینجا معیـار داوری یا ارزش زیباییشناختی به تنهایی است، یا ارزش زیباییشناختی توأم با امتیاز کل عقلانی است.
در میان اشعار غنایی، نمایش و قصه، آثار بزرگ بر مبنای زیباییشناختی برگزیده میشوند. سایر آثار به سبب شهرت یا ارزش عقلانی همراه با ارزش زیباییشناختی، به معنایی محـدود، انتخاب میگردند: خصلتهای برگزیدۀ این آثار سبک، ساختمان و قدرت کلی ارایۀ مطالب است. این یک طریقۀ معمول برای متمایز کردن ادبیات و سخن گفتن از آن است (نظریۀ ادبیات، ترجمۀ ضیاء موحد و پرویز مهاجر، ،۱۳۷۳ ص ۱۰). از نظر ولک فرق ادبیات با غیر ادبیات، تفاوت زبان ادبیات با زبان علمی همچون ریاضیات و علوم فنی است. ولک در فصل سوم همین کتاب، به کارکرد ادبیات میپردازد و معتقد است که قالب کلی آن در طول زمان تغییر اساسی نیافته و میشود آن را در «لذت» و «سودمندی» خلاصه کرد. (همان، ص ۲۱)
بدین ترتیب میتوان گفت که نظریۀ ادبی یعنی مطالعۀ اصول و مقولهها و ملاکهای ادبیات و نقد ادبی، یعنی ارزیابی آثار ادبی بر اساس اصول علمی این رشته. آنگاه که ولک هنر را به عنوان شییی زیباشناختی مطرح میکند و از کاربرد آن در خدمت تعلیم و تبلیغ و لذتطلبی دوری میجوید. (نقل به مضمون، ص ۱۰)
رنه ولک، یک نظریهپرداز ادبی است ولی در کتاب عظیمِ هشت جلدی خود تحت عنوان «تاریخ نقد جدید» که به مطالعۀ نظاممند و دقیق مکتبهای نقد ادبی میپردازد، منتقد ادبی است. در حالی که نظریۀ ادبی با ماهیت و کارکرد ادبیات سروکار دارد، نقد ادبی به تفسیر و خوانش معنادار میپردازد. به هر حال چه بین نظریه و نقد ادبی تفاوت قایل شویم و چه آن دو را مترادف در نظر بگیریم، این دو مقوله از هم جداناپذیر استند. از منظر برخی از متفکران، نظریۀ ادبی همان نقد نظری است، یا به عبارت دیگر، همان مباحثی است که در مکتبهای مختلف نقد ادبی مطرح است و نقد کاربردی، کاربستِ این نظرات در آثار ادبی است. ذکر این نکته در همینجا ضروری است که هیچ نقد کاربردی بدون آشنایی با مبانی نظری نقد امکانپذیر نیست. اصولاً یکی از مشکلات نقد ادبی در میان ما نیز همین است. منتقدی که هنوز با نظریهها و مبانی اساسی و علمی نقد آشنا نیست، تصمیم میگیرد که در مورد آثار ادبی نقد بنویسد و سرسختانه هم بر آرای خود اصرار میورزد. اینجاست که گفته میشود نقد ادبی در نزد پارسیزبانها خوب شناخته نشده است؛ یا مدح و ستایش است و یا مذمت و ایراد گرفتن.
نقد کاربردی آنگاه معنا و مفهوم پیدا میکند که بر اساس اصول علمی مکتب نقد خاصی شکل گرفته باشد و دلالتمند و نظاممند باشد. برخی میگویند فایدۀ نظریه چیست، یا خواندن نظریه کسلکننده و گیجکننده است. لازم است به این نکته توجه نشود که هیچ عملی خالی از نظریه نیست، منتها برخی به این نظریهها آگاهاند و برخی ناآگاه. برخی با این نظریهها به صورت کامل و دقیق آشنا هستند و عدهیی از دور دستی بر آتش دارند و قضاوتهایی بر اساس نظریههای آگاهانه یا ناآگاهانۀ خود میکنند که چون کامل و منسجم نیست، راه به جایی نمیبرد و به تفاسیر نادرست و مغشوش میانجامد. لذا برای نقد کاربردی دلالتمند خاصی، ناگزیر بایستی ابتدا با شالودۀ نظری آن آشنا شد. روشهای کاربردی بدون اتکا به نظریهها ما را به سرمنزل مقصود که همانا تفسیر و نقد علمی باشد، نمیرساند.
مزیت دیگرِ آشنایی با نظریههای ادبی این است که همواره نظریه سوالاتِ جدیدی را مطرح میکند، برداشتهای قبلیِ ما را به چالش میکشاند و منتقد را به تفکر وا میدارد. نظریه بسیاری از مسایلی را که بدیهی پنداشتهایم، زیر سوال میبرد. خاصیت نظریه، ایجاد شک و تردید در فهم سنتیِ ما از متن ادبی است.
این نظریهها هستند که به ما میآموزند طور دیگری به متون ادبی نگاه کنیم و به کاوش زوایای جدیدی در آن بپردازیم. این روندی است که در دانشگاههای معتبر دنیـا رایج است. بر روی نمایشنامههای شکسپیر، نقد فراوان نوشته شده است و هنوز هم شکسپیرشناسان دنیا مشغول نقد و تحلیلِ آثار این نمایشنامهنویس بزرگِ دنیا هستند. چگونه است که این همه مطلب نوشته میشود و هیچ یک هم تکراری نیست؟… هر نقدی دریچه و منظر جدیدی بر آثار شکسپیر میگشـاید. این نیست مگر به خاطر نظریههای جدید ادبی که امکان تفسیرهای بیپایان را در اختیار خوانندهگان و منتقدین قرار میدهد.
نظریهیی فقط به متن توجه دارد و معتقد است بایستی فقط به متن و بدون توجه به مؤلف و یا تاریخ و زمان نگارشِ اثر پرداخت. بارت با اعلام مرگِ مؤلف اعلام میکند که متن مستقل است و به تنهایی میتواند اطلاعات لازم را برای تفسیر آن در اختیار خواننده قرار دهد. این نظریه فقط به خواندن دقیقِ متن توجه دارد و برای انجام یا کاربست آن، فقط به یک فرهنگ لغتِ جامع و خوب نیـاز داریم. این همان نظریۀ به اصطلاح «نقد نو» دهۀ ۱۹۲۰ است که حال دیگر قدیمی شده است، هرچند عدهیی که بهتازهگی با آن آشنا شدهاند هنوز آن را «نو» میپندارند. نظریۀ دیگری اصرار دارد که به نیت مؤلفِ اثر پی ببرد و نظریۀ دیگری به مخاطب یا خواننده میپردازد. نظریه معطوف به خواننده بر این باور است که خواننده معنا را میآفریند. پیشانگاشت، باورها و اعتقادات، چارچوب ذهنی، زمان و مکان خواننده در فهم و تفسیر خواننده اثر میگذارد. در اینجاست که آیزر میگوید: «وظیفۀ منتقد آن نیست که متن را به مثابۀ یک شیء تبیین کند، بلکه باید به بررسی اثراتِ آن بر خواننده بپردازد. (راهنمای نظریۀ ادبی معاصر، سلدن، ترجمۀ عباس مخبر، ص ۷۸)
بدیهی است از منظر چنین نظریهیی، هر خوانندهیی برای دستیابی به معنای متن، روش متفاوتی دارد.
یکی از جدیدترین نظریههای نقد ادبی، تاریخگرایی نوین، که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ شکل گرفت، متن را از منظر دیگری مورد بررسی قرار میدهد. از دیدگاه این نظریه، تاریخ و داستان تفکیکناپذیر هستند. روشن است که این نظریه، نقطۀ مقابلِ «نقد نو» است؛ زیرا خوانش یا تفسیر متن را جدا از زمینۀ فرهنگیِ آن ممکن نمیداند. به عقیدۀ این منتقدین «برای آنکه بتوانیم تفسیر معتبری از یک متن ادبی ارایه کنیم، بایستی نخست از دلمشغولیهای اجتماعی مؤلف و دوران تاریخی ارایهشده در اثر و سایر عناصر فرهنگی مشهود در متن آگاهی یابیم.» (درآمدی بر نظریهها و روشهای نقد ادبی، برسلر، ترجمۀ عابدینی فرد، ص ۲۴۸)
بینامتنیت که در دهۀ ۱۹۶۰ در فرانسه آغاز شد، دیدگاه دیگری به متن دارد. «بارت» این مطلب را در مقالۀ خود با عنوان «نظریۀ متن» مطرح می کند:
هر متنی، بافت جدیدی از گفتهها و نوشتههای پیشین است. رمزها، قواعد و الگوهای آهنگین، بخشهایی از زبانهای اجتماعی و غیره وارد متن میشوند و در آن مجدداً توزیع میشوند؛ زیرا زبان همواره مقدم بر متن و حول آن است. (به نقل از پیش درآمدی بر مطالعۀ نظریۀ ادبی، وبستر، ترجمۀ دهنوی، ص ۱۶۳ـ۱۶۲)
بحث نظریه و نقد ادبی پایانی ندارد. نکتۀ قابل توجه آن است که بدون نظریه، هیچ نقد مستدل و نظاممندی میسر نیست و به همین دلیل است که میبینیـم دانشگاههای معتبر بینالمللی سالهاست که اقدام به تأسیس گروههای نظریه و نقد ادبی کردهاند و این در حالی است که در دانشگاههای ما نظریه و نقد ادبی مغفول مانده است. یا درسی در این زمینه ارایه نمیشود و یا اگر میشود، آنقدر محدود است که حداکثر به «نقد نو» قدیمی میرسد.
بسیاری از پایاننامههای کارشناسی ارشد و دکترای ادبیات ما یا اصلاً شالودۀ نظری ندارند، یا بر اساس نظریههای سنتی خواندن دقیق و تحلیل مفاهیم و مضامین استوار است؛ روشی که ما را به تکرار گفتههای گذشتهگان وامیدارد. لازمۀ سخن تازه گفتن، آشنایی با نظریههای نقد ادبی است.
منابع
برسلر، چارلز، درآمدی بر نظریهها و روشهای نقد ادبی، ترجمۀ مصطفی عابدینی فرد، ویراستار: حسین پاینده، تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۶
سلدن، رامان، پیتر وید و سون، راهنمای نظریۀ ادبی معاصر، ترجمۀ عباس مخبر، تهران: انتشارات طرح نو، چاپ سوم، ۱۳۸۴
وبستر، راجر، پیش درآمدی بر مطالعۀ نظریه ادبی، ترجمۀ الهه دهنوی، ویراستار: حسین پاینده، تهران: نشر روزنگار، ۱۳۸۲
ولک، رنه و آوستن وارن، نظریۀ ادبیات، ترجمۀ ضیاء موحد و پرویز مهاجر، تهران: انتشارات اندیشههای عصـر نو، ۱۳۷۳.
Comments are closed.