احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدکاظم کاظمی - ۲۱ جدی ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
سه
شعرهایی آیینی یکی از شاخههای پربار کارنامه شاعریِ موسوی گرمارودی است. ولی با آنچه گفته آمد، میتوان به این نتیجه رسید که ارج و مقام ویژه موسوی گرمارودی در شعر آیینی، در نوسرودههایش نهفته است و نه در قصیدهها و بهویژه مثنویهایی که پارههایی از آنها را نقل کردیم. البته در این میان استثناهایی هست، مثل «شب شراب… و شب خون» که در آن شاعر به توصیفی مقایسهآمیز میان شبی از زندگی یزید و شبی از زندگی اسیران کربلا پرداخته است و نیز این شعرِ ستیهنده و سناییوار در عرض نیـاز به حضور حضرت امام هادی(ع):
سر ز سامرّا برآور ای امام پاک من
ای تو را علم علی در سینه، چون جان در بدن
نوکر بیمزد آمرکا زند لاف از فریب…
کانچه او میفهمد از اسلام، آن باشد حسن
گلشن دین عرصه زاغان بیمقدار شد
آری، ار بلبل رود از باغ، باز آید زغن
سر ز سامرّا برآر و بر خر خودشان نشان
این سگان ناصبی را، کافران بیوطن
یا بگو فرزند تو مهدی، کند پا در رکاب
وین خران سگصفت را سر درآرد در رسن
از اینها که بگذریم، میتوان گفت که سیاق کهنسرودههای آیینیِ شاعر ما همان سیاق سنتی این نوع شعر است، البته با زبان و فضایی گاه نوتر، چنان که در ترکیببند پانزدهبندیِ «آغاز روشناییِ آیینه» میبینیم. این به نظر میرسد که از بهترینهای شعر گرمارودی در دایره شعر آیینی باشد و به همین مناسبت نقل یک بند از آن ضروری مینماید.
آری، به روز واقعه بیمار بودهای
امّا ذخیره بهر دل یار بودهای
با امر حق به فاجعه نزدیک ماندهای
دور از نگاه تیره اغیار بودهای
در آن سبک بدن، تب سنگین چه کرده بود؟
کز آن شبانهروز، گرانبار بودهای
ماندی وز آن، امامت حق زنده ماند و باز
در هر نفس شهید به تکرار بودهای
در کربلا شگرفترین کار کردهای
در کربلا غریبترین یار بودهای
هم سرخی شهادت خورشید دیدهای
هم چون شفق طلیعه خونبار بودهای
هم محمل شکیبِ ره عشق گشتهای
هم هودج تحمّل دشوار بودهای
در کربلا تو آن سخن ناشنیدهای
کآویز گوش خلق به ادوار بودهای
آن روز، خور به خیمه خود رخ نهفته بود
خورشید دیگری به دل خیمه خفته بود
چهار
حال میباید که در پی منابع خیال شاعر بود و این که تا چه حد برخوردار از چشمدیدهای عینی او و در عین حال ملموس برای مخاطبان است.
از این نظر شعر موسوی گرمارودی را نسبتاً متعادل و متناسب با عصر آن میبینیم. ما هیچ انتظار نداریم که در غزلهای دهههای پنجاه و شصتِ او نشانههای بسیای از عناصر محیط و یا روایتهایی از نوع رایج در دهههای هفتاد و هشتاد را ببینیم. با این همه میتوان گفت که شاعر ما به نسبت قرین دیگر خود یعنی طاهره صفارزاده میلی بیشتر به مضمونیابی دارد و در مجموع تعبیرهای خلاّ قانه و حاصل کشف شاعر را در آثار او بیشتر میتوان یافت.
شعر گرمارودی البته از تخیل سرشار نیست، ولی آنچه هست، نه دچار تزاحم خیال است و نه دچار ترکیبسازیهای جدولیِ رایج در شعر دهه شصت، چنان که در کار مرحوم نصرالله مردانی دیده میشد.
***
از جنبه صوری، من در شعر موسوی گرمارودی یک نکته دیگر را هم قابل یادکرد میدانم و آن شخصیتبخشیدن به مفاهیم انتزاعی و کاربرد آنها در مقام دارنده آن مفاهیم است، چنان که در اینجا میبینیم:
چه گویم؟ «مهربانی» مادر توست
«بزرگی« چون غلام قنبر توست
«بهی« همسایه دیوارِ کویت
نگاه «راستی« در جستوجویت
«شرف« بازوت گیرد تا بخیزد
«محبت« آب بر دست تو ریزد
این خالی از ارزش نیست و تشخصی به کلام میبخشد، ولی به سبب این که یک چَم ساده و قابل تقلید دارد، آنقدرها ارجمند نمیتواند بود. این شگرد میتواند به زودی دستفرسود شود، چنان که در شعرهای موسوی گرمارودی کمابیش چنین شده است.
Comments are closed.