احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هجرتالله جبرئیلی - ۱۵ دلو ۱۳۹۸
بخش سوم/
باید دانست، دینورزی به اساس اختیار صورت میگیرد، و دینورزی بدون اختیار ارزشی ندارد. حال فرض اینکه دختری به سن بلوغ رسیده است و خود میباید نحوه پوشش خود را انتخاب کند. دختر به اساس بزرگ شدن در محیط آلوده رسانهیی، دست به انتخاب پوششی که حجاب را بر نمیتابد میزند و به اصطلاح بدحجابی یا بیحجابی میکند. پدر مومن امر خدا را به او میرساند و از حق نصیحت خود بر او یادآوری میکند، اما دختر حرف پدر نمیشنود، سخن مادر گوش نمیکند، کاکا و ماما و … را نیز ارزش نمی-دهد. آیا این پدر بهخاطر بدحجابی این دختر بیغیرت است؟ باید بدانیم که پس از ادای امر به معروف و نهی از منکر : «أَلَّا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَى (النجم: ۳۸)؛ (در صحف ایشان آمده است) که هیچکس بار گناهان دیگری را بر دوش نمیکشد.» حاکمیت پیدا میکند. در این صورت جرم، دختر را پدر نمیکشد و نزد خداوند معذور است و نه مأخوذ.
اگر پدر غیرت قبیلهیی یا با تسامح غیرت اسلامیاش جوانه زند، پنج راهی بیشتر نخواهد داشت:
۱) دختر را در خانه زندانی کند و اجازه بیرون رفتن ندهد. ۲) دختر را از خانه خویش بیرون کند. ۳) دختر را به شوهر دهد. ۴) دختر را بکشد. ۵) پدر از صبر و درایت کار گیرد و با رهنمایی دختر به محیطهای آموزشی صالح زمینه بازگشت او به حجاب را میسر سازد.
در جامعۀ شهری افغانستان به تجربه دیده شده است که:
۱) راه اول نتیجهبخش نیست و تا ابد نمیتواند در زندان خانه باشد، این عمل دختر را عقدهمند میسازد و به بدحجابی و بیعفتی بیشتر میکشاند.
۲) راه دوم به کشانیدن پای دختر به خانههای امن کشانیده میشود و این آن چیزی است که علمای ما از آن به خانههای فحشا یاد میکنند، پس اینجا غیرت منجر به فحشا شده و خلاف نتیجه داده است.
۳) راه سوم، شوهر دادن در فرهنگ افغانستان به خواست پدر نیست، بلکه به خواست خواستگار است که چه وقت دروازه را تک تک کند و یا نکند. دیگر اینکه آیا خواستگار خواستار حجاب همسرش باشد، نباشد، بلکه خانۀ شوهر ممکن است به بیحجابی و بدحجابی بدتر بینجامد.
۴) راه چهارم، خود گناه کبیره است، و بدحجابی عملی نیست که شریعت برای آن عمل قتل را تجویز کند.
۵) راه پنجم، راه تدبیر و تربیت است که پدر فضای فرهنگی را درک کند و به نصیحتهای خویش ادامه دهد و من باب فتح ذرایع از طریق یافتن محیطهای که سبک زندهگی زن مسلمان را بدو بیاموزاند، زمینۀ بازگشت او به حجاب مسلمانی را میسر سازد.
تاتوانی پامنه اندر فراق / ابغض الاشیاء عندی الطلاق
من نکردم امر تا سودی کنم / بلک تا بر بندهگان جودی کنم
…
خطاب دومی خدا به حضرت موسی علیهالسلام این است که: «تاتوانی پامنه اندر فراق»؛ رسالت وصل را طوری اجرا کن که باعث فراق و دوری بنده من از من نشوی، دوری بندهگان من از من، نامحبوبترین چیزها نزدم است.
«امر» تشریعی من یعنی خدا، از بهر آن نیست که بردهگانی گیر بیاورم و از آنها بار بکشم و سود بجویم، من بینیاز هستم، بلکه «امر» رسالی من به تو از بهر این است که دستگیر بندهگان شوی و جود و سخاوت من – هدیه تکامل – را به آنها برسانی تا سفر وصل را آغاز کنند و با هرچه بیشتر وصل شدن، بیشتر کامل شوند و چه بسا که شایستگی کامل مکمل شدن را پیدا کنند.
ای رسالتمدران وصل! موسی کلیمالله اگر ممکن باشد که خدای ناخواسته باعث دوری بنده خدا از خدا شود، پس من و توی که فهم مان از دین با هزار پیوند و پینه صورت گرفته است، چه خطاهای که وسیلۀ دورساختن بندهگان خدا، از خدا شده باشد، از دست مان سرزده باشد.
آری! عصر ما عصر راندن بندگان خدا به «بیابان» و «برهوت» بیتکلیفی دینی و سیر دادن مسلمانان برای «رفتن» به دنیای دینگریزی و دینستیزی، توسط کسانی است که عَلَم رسالت وصل را با نادانی و ناپویایی و نابخردی و غوغاسالاری حمل میکنند.
الهیات فصل
تاریخنگاری به خوبی نشان داده است که حرکت از دوران پیشامدرن، به سوی دوران مدرن و پست مدرن، حرکت از رویکرد دینورزی دینمدارانه، به سوی دینورزی دینگریزانه و دینستیزانه بوده است. در واقع این حرکت، سیر انسان از «خدامداری» به سوی «انسانمداری» است، و حرکت فصل از مدار خدا و وصل به مدار انسان. بدینگونه دینورزی دینگریزانه و دین-ورزی دینستیزانه حاشیهیی بوده است، بر تاریخ دینمداری، یا «انسانمداری» حاشیهیی است بر «خدامداری»، و حرکت فصل از مدار خدا و وصل به مدار انسان، حاشیهیی است بر وصل به خدا.
ما از این گسست و این فصل، به «الهیات فصل» تعبیر میکنیم. «الهیات فصل» جلوههای گوناگون را از خود به نمایش گذاشته است. «الهیات فصل کامل» و «الهیات فصل ناقص» و یا «الهیات فصل سخت» و «الهیات فصل نرم». یکی از نمونههای برجسته «الهیات فصل کامل» و همچنان «الهیات فصل سخت»، سبک زندهگی مارکسیستی است. در مارکسیسم «خدا» موجب «خودبیگانگی» انسان از خودش است، و «دین افیون جامعه است». در این سبک زندهگی، رویکرد دینورزی دینستیزانه شکل میگیرد. زمانی که مفهوم دین موجب خود بیگانگی انسان از خویشتن و دین افیون و تخدیر کننده جامعه و بهویژه طبقۀ پرورلتریا و همچنان دین ابزار بورژوازی برای به ستم کشیدن توده، در درون انسان معتقد به مکتب مارکسیسم درونی شد، برایش «رسالت فصل» تولید میکند. مارکسیست همان طور که عقدههای نفرت و کین در برابر سرمایهداری در درونش منجمد شده است و باید عقدهگشایی کند، همان طور در برابر «خدا» و «دین» نیز عقدهمند و کینهتوز است. زیرا از دیدگاه او، دین و سرمایهداری و کلیسا و بورژوا و ملا و خان دست به دست هم داده اند تا از توده بهرهکشی نمایند. اینجاست که مارکسیست با «رسالت فصل کامل» و همچنان «رسالت فصل سخت» همان طوری که راهبردش این است که تمامی بنیادها، نهادها و مظاهر و نشانگان سرمایهداری را از بیخ و بن برکند، میبایست تمامی بنیادها، نهادها، و مظاهر و نشانگان خدا و دین را نیز از بیخ و بُن برکند و بر جای آن دیکتاتوری پرولتاریا را به کرسی حاکمیت بنشاند و انسان مترقی کمونیست را به آقایی جهان برساند. در واقع اگرچه مارکسیست دیندار نیست، ولی دینورز است، زیرا او با دین تعامل میکند، و هر گونه تعامل با دین یک نوع دینورزی است. مارکسیست با «الهیات فصل کامل و سخت»، «رسالت فصل کامل و سخت» تولید میکند و بدینگونه رویکرد دینستیزی سخت و بنیاد بر انداز را به نمایش میگذارد.
نمونۀ دیگری، از «الهیات فصل کامل»، «الهیات فصل» نیچهیی است. نیچه که با شعار «خدا مرده است»، شعار فصل از مدار «خدا» و وصل به مدار «ابر انسان» را میداد. فلسفه و اندیشۀ او دعوتی بود به سوی، انسانمداری و اومانیسم. اما الهیات فصل نیچه، یک الهیات فصل نرم بود. دیده نشد که پیروان و دوستداران نیچه به براندازی کلیسا و یا نشانهها و مظاهر خدا که در دین نمودار میشد، بپردازند. اما نیک هویداست که الهیات فصل او، «رسالت فصل نرم» تولید میکرد و پیرو و دوستدار فلسفه او نرم، نرم از مدار خدا میبرید و به مدار ابر انسان میپیوست و اگر مکتبی تشکیل میشد و گروه اجتماعی تشکیل برمبنای آن شکل میگرفت، به نام نیچه ایسم، دعوت او به اعتقاد به «الهیات فصل» و پیشبرد «رسالت فصل» میبود.
نمونۀ دیگری از الهیات فصل، الهیات فصل داروینی است. پُرواضح است که اساس «خدامداری» و «دینمداری» پاسخ به پرسش خلقت است، به این معنا زمانی که انسان از خلقت خویشتن و خلقت جهان میپرسد، به این نتیجه میرسد که آفرینندهیی است که او را آفریده است و این آفریدگار زندهگی او و جهان را تدبیر میکند، از این جا نتیجه برای پرستش آن خالق میگیرد که آفریننده جهان «خدا» نام گرفته است. پرستش خدا، باعث میشود تا او در تمام عرصههای زندهگی خدا را بپرستد و این بدان معناست که در همه عرصههای زندهگی هدایت خدا را بجوید و از هدایات او اطاعت کند.
داروین با پیگرفتن فرضیه تکامل انواع که توسط دیگر دانشمندان مطرح شده بود، نظریه تکاملی خویش را بیان کرد که گونههای موجودات، خلقت مستقلی ندارند و در اعصار گذشته از یکدیگر اشتقاق یافته اند، و در آینده نیز این روند ادامه خواهد یافت.
او به دنبال یک سفر تحقیقاتی پنجساله و مطالعات فراوانی که روی گونههای گیاهی، حیوانی و رفتارهای فردی و اجتماعی انسانهای غیرمتمدن انجام داد، به این نتیجه رسید که همه موجودات زنده در زنجیرهیی از روند تکاملی طبیعت جای میگیرند و انسان به عنوان نوع تکاملیافته در آخرین حلقه مجموعه عظیم طبیعت قرار دارد. در این فرضیه، نوعی تکامل اتفاقی و پیشبینی نشده برای طبیعت، به اقتضای شرایط محیطی فرض شده است که در آن، از تغییرات ارگانیک حاصل از سازگاری موجودات با شرایط محیط، انواع جدید به وجود آمده اند.
Comments are closed.