احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:رحمتالله بیگانه - ۱۷ سنبله ۱۳۹۸
آمرصاحب در روز هر جایی میبود، شبها به باغ قاضی کبیر مرزبان- قرارگاهش در خواجه بهاوالدین-، بر میگشت و من نیز آنجا میبودم. آمرصاحب شبها قصه و حکایتهای جالبی با مهمانان میداشت.
من روز شمار موضوعات آن روزهای تاریخی را یادداشت کردهام و با شما شریک میکنم:
– ۲۴ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، کار با آمر صاحب بسیار حوصله میخواهد، به علت ازدحام بیش از حد مراجعین و قوماندانان، اکثراً کارها به تعویق میافتد.
– ۲۵ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، آمرصاحب دو سه نفر از کمیتۀ فرهنگی پنجشیر و تعدادی از فرهنگیان افغانستان مقیم ایران و تاجیکستان را از پنجشیر برای کاری، یک هفته قبل خواسته بود، ولی بنا بر مشکلات هوا و ترانسپورت هوایی سفر ما در زمان معین صورت نگرفت.
– دقیق نمیدانم آمرصاحب چه میخواهد، اما زمان زیادی از روز دعوت ما تا کنون گذشته است و ما دیرتر رسیدیم. با آنهم تا آمدن و رسیدن دیگران از پنجشیر، ایران و تاجیکستان، من برای خود برنامه تیار کردهام تا مصروف شوم.
میخواهم با قوماندانان مختلف برای هفتهنامۀ پیام مجاهد مصاحبه ترتیب کنم و سوانح آنها را بگیرم؛ تا حال از سه قوماندان مصاحبه گرفتهام.
– ۲۶ اسد ۱۳۸۰ خورشدی، ولسوالی خواجه بهاوالدین ولایت تخار منطقۀ زیبا و اما دور افتادهیی است، اما این منطقه بنا بر شرایط موجود، اهمیت خود را پیدا کرده است. اکثریت آبهای جاری این منطقه گِل آلود و غیرقابل استفاده برای نوشیدن است. شهرک خواجه بهاوالدین در ساحۀ وسیعی افتیده است.
– میخواستم نامهیی به آمرصاحب بدهم، اما جمشید یکتن از دستیاران آمر صاحب گفت: خودت را حتمی میبیند، نیازی به نامه نیست.
– آمر صاحب امروز ۲۶ اسد ۱۳۸۰ با مردم زیادی دیدار کرد.
محمد موسی توانا یکتن از علمای برجستۀ دینی، امروز به دیدار آمر صاحب آمده بود.
– ۲۶ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، ساعت ۹ شب با آمرصاحب دیدار داشتم، صحبتها تا ساعت ۱۲ شب دوام کرد، ایشان هدایت دادند تا فیلم مستندی از خطوط جنگ و جبهه، رسم و گذشت عسکری و تطبیقات و مصاحبه با مردم آماده شود. من و داوود نعیمی مکلف شدیم تا فردا فیلمبرداری را آغاز کنیم.
– ۲۷ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، امروز نظر به هدایت آمرصاحب، من و داوود نعیمی، دو دست دریشی از دیپوی جبهه گرفتیم.
– از درک خانه تشویش دارم که آنها در پنجشیر چه خواهند کرد، زیرا خانوادهام تنهاست و مواد غذایی در خانۀ ما نیز خلاص شده بود. مدت دو ماه است که معاشهای ما نیامده است. من دو طفل دارم که یکی آن شش ساله و دیگر آن دو ساله است.
– ۲۷ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، شب بار دیگر با آمرصاحب، در قرارگاهش دیدم، در این شب با ما ظاهر اغبر و قوماندان گدا محمد خالد نیز بودند. آمرصاحب صحبتهای جالبی داشت، قصۀ پیلوتان را و شجاعت آنها را حکایت کرد که قبلاً آن حکایت را نوشتهام.
– ۲۷ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، شب است و همراه با نعیمی نزد آمرصاحب نشستهایم. آمرصاحب از کارهای محمد یوسف جانثار به خوبی یاد کرد و گفت: با وجود اینکه این جوان تعلیمات اکادمیک نداشت، ولی با تجربهیی که از فیلمبردای دارد، فیلمهای خوبی از جبهه گرفته است.
– ۲۷ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، مجاهدین میخواهند که از مسجدی که در دشت قلعه قرارگاه دارند، به جایی دیگری انتقال کنند. دشت قلعه ساحۀ متروکی است، زمینهای زراعتی زیادی در این منطقه وجود دارد، اما تعداد کمی از خانهها در فاصلههای زیادی از هم قرار دارند.
– ۲۸ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، همه نیروها منتظر یک عملیات نظامی اند، ولی از وقت دقیق آن کس آگاهی ندارد. در این روزها در یکی از اتاقهای ملاقات و خواب آمرصاحب بود و باش دارم، در این اتاق بین من و آمرصاحب یک فرشی و یک پرده حایل است. در اتاقی که استم در واقع مسجدی است که آمرصاحب نمازهای صبح و گاه گاه نماز شب خود را در آن میخواند. میبینم که آمرصاحب، بعد از ساعت ۱ شب خواب میکند و هنگام اذان صبح ساعت ۴ صبح قبل از دیگران از خواب میخیزد. بعد از ادای نماز صبح تا ساعت ۹ دوباره خواب میکند و در این ساعات اگر تلفنی هم بیاید، جواب نمیدهد و همچنان در این ساعت هیچکسی را ملاقات نمیکند.
طوری که قبلاً گفتم فاصلۀ من و آمرصاحب یک پرده و شیشه است، من چندین بار صحبتهای آمرصاحب را شنیدم که اکثراً بعد از ساعت ۱۲ و ۱ شب به بیرون از افغانستان و جبهات تماس میگرفت. همچنان ساعت ده صبح با جبهات مختلف جنگ در افغانستان توسط تلفن ماهوارهیی خود به تماس میشد. آمر صاحب اکثراً نان چاشت را بعد از ادای جماعت و نماز خفتن را بعد از خوردن نان شب ادا میکرد.
– ۲۸ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، نظر به هدایت آمرصاحب، من (رحمتالله بیگانه) و محمد داوود نعیمی، دریشی نظامی خود را پوشیده صبح ساعت ۵ به طرف دشت قلعه حرکت کردیم، بعد از گذشتن از دریای کوکچه توسط موتر گاز ۶۶ با گروپی از مجاهدین جانب خط مقدم جبهه حرکت کردیم و درست ساعت ۱۱:۱۰ قبل از چاشت به خط اول مجاهدین در منطقۀ چغهتای رسیدیم.
نعیمی از خطوط و پوستههای دولت و طالبان که باهم فاصله زیادی نداشتند، فیلمبرداری کرد. منطقۀ چغهتای جای متروکی است، تعداد اندکی آدمها و خانههای انگشت شماری در این ساحه دیده میشود. این منطقه مربوط ولسوالی دشت قلعه است. اکثریت کشت و زراعت این منطقه بهصورت للمی است، در حالی که آب خیلی فراوان دریای کوکچه از وسط این دشتها و زمینهای زراعتی میگذرد.
– ۲۸ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، در منطقۀ دشت قلعه، سیفالله یکتن از خویشاوندان را دیدم، توسط او پیام به خانه دادم، به او گفتم که تا ده روز دیگر پنجشیرآمده نمیتوانم. راستی پشت دو طفل کوچکم- حسنا جان و مصورجان خیلی دق شدهام.
در یکی از مساجد منطقه چغهتای همراه با تعدادی از مجاهدین مسلح نشستهام، همه منتظر ساعات عملیات اند، قسمی که ما امروز دیدیم، سوقیات و انتقال افراد به خطوط تکمیل شده است؛ اما هنوز از آغاز جنگ خبری نیست.
– ۲۸ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، به دخترم حسنا جان وعده کرده بودم که از این سفر به او بایسکل و موترک بخرم، من که دکانهای این منطقه را دیدم، هیچ چیزی از این قبیل وسایل را نداشتند. تاحال در این هفته آمرصاحب دو بار خطوط اول طالبان را توسط هلیکوپتر دیدن نموده است، یک بار آن را محمدداوود نعیمی فیلمبرداری نیز کرده است.
– ۲۹ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، در تپههای آیخانم ولایت تخار، لحظات قبل صحنۀ جالبی روی داد، مجاهدین بالای تپه به یک تانک جدید، موضع میساختند؛ دشمن توسط دوربین این وضع را دید و با آتش سلاح ثقیل این ساحه را زیر ضربات خود قرار داد، من در حالی که خود را در خندقی انداخته بودم، به نعیمی گفتم که صحنۀ جالبی است، آن را فیلمبرداری کن.
– ۲۹ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، هنوز از تعرض مجاهدین بالای طالبان خبری نیست، از اینجا شبانه چراغ روشن مناطق تاجیکستان معلوم میشود؛ فاصلۀ کمی مانده که طالبان خود را به سرحد کشور آن کشور برسانند.
آمرصاحب این ساحه را به پنج زون تقسیم کرده است: زون دشت قلعه، زون کلفگان، زون فرخار، زون چال و زون اشکمش.
– ۳۰ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، موتری که ما را به جانب دیگر دریای کوکچه انتقال میداد، با دیر آمدن من حرکت کرد و من شب را در منطقۀ قبرستان شهر کهنه دشت قلعه گذشتاندم. در یکی از میدانهای این ناحیه به صدها قبر را دیدم که برخلاف قبرستانهای معمول در دیگر ولایات، به سر قبرشان هیچ سنگی وجود ندارد. گقته شد به نسبت نبود سنگ و کمبود آن، این مردم قبرستانهای خود را تنها توسط بلند ساختن خاک مجزا و مشخص میسازند.
-۳۰ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، یک ساعت است که در دشت وسیعی مناطق پای دنگک را پیاده گذشتم و هوا خیلی گرم است. دریای آمو در این منطقه با پهنای وسیعی آرام در حرکت است، تعدادی از افراد مسلح دولتی اینجا تجمع کرده اند و در کنارههای دریا آب بازی میکنند. در این ساحه خیمههای زیادی از این نیروها دیده میشود که انتظار عملیات نظامی را میکشند.
ساعت ۱۲٫۳۰ چاشت است، امبلانسی در وسط این دشت در سرک عمومی پیدا شد
و مرا سوار کرد. وقتی داخل این موتر شدم، زخمیهای زیادی را دیدم که واقعاً جگرخون کننده بود، جوانی را دیدم که پای راستش از زیر زانو قطع شده بود، وی گفت: مرا ماین پرانده است، همچنان زخمیهای زیادی در موتر ضجه میکردند. حوالی ساعت ۱ چاشت به بازار خواجه بهاوالدین رسیدم، زیاد گرسنه شدم بودم، در هوتلی بالا شدم تا نان بخورم، بعد از دقایقی متوجه شدم که این هوتل چوب پوش است، اما فیل پایههای خیلی قشنگ و زیبا دارد. از شاگرد هوتلی پرسیدم چگونه این فیل پایههای زیبا با دیگر بخشهای هوتل هیچ همخوانی ندارد؛ در جواب یکتن از مراجعین هوتل گفت: این پایهها- فیل پایههای قصر مشهور آیخانم است که اینجا انتقال داده شدهاند و از آن در ساختمان این هوتل استفاده گردیده است. متاسفانه آبدههای تاریخی در هر گوشه این وطن دستبرد زده شده است.
– ۳۱ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، تا حال دو گزارش مستند از خطوط جبهه و معرفی تعدادی از قوماندانان را به ادارۀ خود- پیام مجاهد- در پنجشیر فکس کردهام.
– ۳۱ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، حوالی ساعت ۵ عصر مصاحبه دو ساعتهیی داشتم با قوماندان کبیر مرزبان، سوانح مفصل او را یادداشت کردم، موصوف در یک گوشۀ انزوا در شهر خواجه بهاوالدین بهسر میبرد. قاضی کبیر افراد مسلح زیادی دارد که از او نگهداری میکنند.
قاضی کبیر آدم جالبی است، او کمتر با رسانهها مصاحبه میکند؛ اما من که خود را خبرنگار دفتر آمرصاحب معرفی کردم، آمادۀ مصاحبه شد.
– ۲ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، شب همراه با جنرال هلالالدین هلال، یکتن از جنرالان جنبش صحبت داشتم. وی آدم با سواد و پُر معلوماتی است، جنرال هلال مدت زیادیست که با آمرصاحب در باغ قاضی کبیر بودوباش دارد.
– ۲ سنبله ۱۳۸۰ خورشدی، آمرصاحب پنجشیر رفت و من سوانح با شناسنامههای هفت تن از قوماندانان ولایت تخار را نوشتم. هنوز از تعرض و جنگ در خطهای اول خبری نیست و با رفتن آمرصاحب به درۀ پنجشیر این منطقه خلوت شده است.
شب است و همراه با همکاران آمرصاحب در باغ- قرار گاه آمر صاحب نشستهام. هنوز ۲۴ ساعت از رفتن آمرصاحب نشده است، دوستانی که اینجا استند، باهم قرار گذاشتهاند که فیلم سفر مشهور آمرصاحب به اروپا را شب تماشا کنند. برایم جالب است، همه با اشتیاق در یک اتاق بزرگ جمع شدهاند و منتظر آغاز این فیلم استند. در حالی که این کارمندان و افراد هر روز آمرصاحب را میبینند و با او یکجا کار میکنند؛ اما دیدم که فیلم را با اشتیاق فراوان تا ناوقتهای شب تماشا کردند.
– ۳ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، شناسنامۀ ده تن از قوماندانان را به پیام مجاهد در پنجشیر فرستادم: قوماندان گدامحمد خالد، قوماندان قاضی کبیر مرزبان، قوماندان مطلب بیگ، قوماندان علم آزادی، قوماندان مامور حسن، قوماندان انجنیر عمر، قوماندان محمدبشیر قانت، قوماندان پیرمقل، قاری رحمتالله و قوماندان آغاگل قطغن.
– ۵ سنبله: دولت میر یکتن از محافظان آمرصاحب برایم قصه کرد:
سال اول عقبنشینی از کابل، نیروهای مختلف در استقامت بگرام، دو سرکه و باریکآب جابهجا و مستقر بودند. یکروز ما همراه با آمرصاحب و گلحیدر خان توسط دو موتر از منطقۀ باریکآب میگذشتیم که در این منطقه تعدادی از ازبیکتبارها در نزدیک سرک عمومی کمین گرفته بودند.
در همین اثنا آمرصاحب اینها را دید و فوری به محمدگل رانندهاش دستور داد که موتر را ایستاده کند، موتر ایستاد و آمرصاحب پایین شد و این افراد مسلح را نزد خود خواست، اما آنها به دستور آمرصاحب اعتنا نکرده و مرمی رد کردند.
تعداد آنها زیاد بود، آمرصاحب بالای آنها قهر شده و از آنها پرسید که مربوط کی هستند، اما جوابی ندادند و فکر کنم آمرصاحب را نشناخته بودند، پرخاش کردند و حتا میخواستند که ما را به مرمی بزنند.
ما دو نفر رفتیم و از آمرصاحب خواستیم تا در موتر بنشیند و به راننده گفتیم که حرکت کن. همین که حرکت کردیم ما در عقب موتر آمرصاحب روان بودیم که بالای ما یک راکت فیر شد، فضل خدا به ما نرسید و ما آسیبی ندیدیم.
وقتی آمرصاحب به منطقۀ جبلالسراج رسید به قواماندان لال محمد یکی از قوماندانان دوستم را گفت: افراد بیبند و بار تان را از اینجا گُم کنید!
لال به آمرصاحب گفت: ما در این منطقه افراد نداریم و اینها مربوط ما قطعات ما نیست. چندی بعد خبر شدیم که آن افراد را از آن ساحه کشیدهاند.
– ۵ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، جلسۀ عمومی قوماندانان دشت قلعه امروز در باغ قاضی کبیر مرزبان- قرارگاه آمرصاحب دایر گردید.
این جلسه بهخاطر هماهنگی عملیاتی که پلان بود ترتیب شده بود. در همین روز داکتر محییالدین مهدی از تاجیکستان، داکتر عبدالحی خراسانی و توریالی غیاثی از ایران به خواجه بهاوالدین ولایت تخار رسیدند.
– ۶ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، شب است و با آمرصاحب نشستهایم، در این مجلس داکتر مهدی، جنرال هلال، داکتر سالم، گدامحمد خالد و جوانی که اسماعیلخان را از زندان قندهار فرار داد، حاضر بودند.
آمرصاحب در موارد مختلف صحبت کرد، بالای نصاب تعلیمی دینی تماس گرفت؛ در مورد کار فرهنگی اشاره نمود و گفت: این بخش باید در چارچوب کمیتۀ فرهنگی بیشتر فعال شود، صحبتهای آمرصاحب تا ساعت دوازده و نیم شب دوام کرد.
– ۷ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، تعرض مجاهدین، بنا بر عوامل و دلایل مختلف موقتاً به عقب افتید. طالبان و پاکستانیها تعدادی از نیروهای خود را در استقامت خطوط منطقه دشت قلعه جابهجا کردهاند. آمرصاحب در نظر دارد این قوا را با فیر سلاح ثقیل خسته و درمانده کرده و برای عملیات سریع غافلگیر کند.
همچنان جبهه در نظر دارد، تا بهخاطر کم کردن فشار نظامی از این منطقه، جنگها و تعرض دیگری را در استقامتهای دشت قلعه انجام دهد.
– ۱۰ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، قرار است آمرصاحب، جلسهیی فرهنگی را دایر کند و تا حال این افراد به خواجه بهاوالدین رسیدهاند:
داکتر محییالدین مهدی از تاجیکستان، عبدالحفیظ منصور از پنجشیر، عبدالحی خراسانی از ایران، انجنیر توریالی غیاثی از ایران، محمد علم ایزدیار از پنجشیر.
– ۱۲ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، باغ قاضی کبیر مرزبان- قرارگاه آمرصاحب خواجه بهاوالدین ولایت تخار. طرح یک ستاد مشترک فرهنگی، طی سه جلسه پنج ساعته با حضور: داکتر صاحب مهدی، عبدالحفیظ منصور، عبدالحی خراسانی، توریالی غیاثی، محمد علم ایزدیار، فهیم دشتی، داوود نعیمی و رحمتالله بیگانه دایر گردیده و طرح مذکور جهت تصویت منتظر آمرصاحب است.
قرار است در این ستاد فرهنگی تعداد دیگر از فرهنگیان داخل و خارج کشور نیز شامل شوند.
– ۱۴ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، خواجه بهاوالدین ولایت تخار. ما با تعدادی از خبرنگاران داخلی و یک خبرنگار خارجی، برای تهیه گزارش از جنگ طالبان، ساعت ۹ شب به منطقه فرستاده شدیم.
– ۱۵ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، دشت قلعه، سه پایه کمره در سه استقامت توظیف گردید. داوود نعیمی با خانم فرانسوی، در استقامت کله کته، حفیظ منصور با علم ایزدیار، توریالی غیاثی و خراسانی و داکتر مهدی با آمرصاحب در استقامت آیخانم، من و فهیم دشتی در استقامت چغهتای وظیفه گرفتیم.
-۱۵ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، دشت قلعه، حمله مجاهدین بنا به مشکلات اکمالاتی ساعت ۱۲ چاشت آغاز گردید، ولی نتیجه مطلوب نداشت.
طالبان و پاکستانیها با آمادهگی و اطلاع کامل از تعرض مجاهدین، از حمله دفاع کردند و این جنگ ظاهراً دستآوردی نداشت.
– ۱۶ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، خواجه بهاوالدین ولایت تخار، من مشکلات جبهه را در یادداشتی ۱۸ مادهیی به آمرصاحب دادم و چاشت همان روز آمرصاحب مرا به نان چاشت دعوت کرده و گفت: یادداشتهایت جالب بود. در این روز آقای کارگر، صاحبنظر مرادی و عبدالحفیظ منصور با آمرصاحب یکجا بودند.
– ۱۷ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، خواجه بهاوالدین ولایت تخار، من و با عبدالحفیظ منصور ساعت ۳ بعد از چاشت، با آمرصاحب خدا حافظی کردیم و ساعت ۵ عصر توسط هلیکوپترهای نظامی جانب پنجشیر حرکت کردیم.
– ۱۸ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، از طریق رادیوها در درۀ پنجشیر شنیدم که به اثر حملۀ انتحاری، به جان احمدشاه مسعود، فرمانده مشهور جهاد و مقاومت، به شهادت رسیده است؛ ولی این خبر بعداً تکذیب گردید و گفته شد که آمرصاحب زخمی است و زیر تداوی قرار دارد.
– ۲۵ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، پیکر آمرصاحب احمدشاه مسعود، فرمانده نامدار جهاد و مقاومت، طی مراسم خاص و مشایعت هزاران تن سوگوار در بلندی تپۀ سریچه دفن گردید.
انالله و انا الیه راجعون.
Comments are closed.