احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





نامۀ دخترِ ۲۷ سالۀ آسترالیایی، یک روز پیش از مرگش

- ۰۳ حوت ۱۳۹۹

 

این نامه، آموزه‌های دارد که زنده‌گی شمارا برای همیشه دگرگون خواهد کرد

نویسنده: هولی بوچر

برگردان: وزیر آرمین

منبع:

https://www.facebook.com/hollybutcher90/posts/10213711745460694

مقدمۀ مترجم:

شاید شما هم از زنده‌گی خود خوش‌نود نباشید: وظیفۀ نامناسب، اقتصاد ضعیف، پیوندهای پرپیچ‌وخم، شاید زمان زیادی را باکسان ناهم‌گون به‌گونۀ آنلاین بحث‌های سیاسی می‌کنید. گاهی همۀ مان فکر می‌کنیم چیزی را در زنده‌گی کم داریم؛ شاید تمام آنچه نیاز داریم کمی روشن‌بینی و یک دگرگونی جدی باشد تا زنده‌گی لذت‌بخشی را آغاز کنیم.

«اگر چیزی شمارا تیره‌روز و بدبخت می‌کند، شما توانایی تغییر آن را دارید – در کار، رابطه، عشق و یا هرچه که هست. جسارت و دل و گردۀ تغییر داشته باشید. شما نمی‌دانید چه اندازه زمان برای زنده‌گی در این جهان دارید، پس با نگون‌بختی و تیره‌روزی پای‌مالش نکنید».

این‌ها واپسین واژه‌های هولی بوچر از گرافتون، آسترالیا است. هولی در مبارزه با یک تومور سرطانی کشنده که بیش‌تر جوانان را مبتلا می‌کند جان باخت. او تنها ۲۷ سال داشت که در ۳ جنوری سال ۲۰۱۹ درگذشت.

هنگامی‌که منحیث یک بیمار سرطانی با معیاد مرگ درگیر است (این رخداد غم‌انگیز و دردآور در آن سن جوانی) هولی تصمیم به نوشتن نامه می‌گیرد. او دربارۀ درس‌های که در زنده‌گی فراگرفته می‌نویسد، این‌که چسان تجربیاتش از مرحلۀ چهارم سرطان برایش یاد داد تا برای هر ثانیه‌ای که در این جهان زنده‌گی می‌کند ارزش قایل شود. هولی نوشته «نمی‌خواهم بروم، زنده‌گی‌ام را دوست دارم. خوش‌حالم… این را وام‌دار عزیزانم هستم. اما مهارش از دستم خارج است».

شاید بند واژه‌های هولی از قلبِ با عشق و بی‌آلایشی سوزاننده می‌آید و می‌تواند به ما کمک کند تا نگاه‌مان را عوض کنیم و جرقۀ به زنده‌گی بدهیم. هولی از ما می‌خواهد به چیزهای باارزش‌تری چنگ بزنیم و زنده‌گی را پُر زنده‌گی کنیم. شاید برای همین است که از آن روز تاکنون که بیش‌تر از یک سال می‌شود این نامه ۲۸۳ هزار پسند، ۱۸۷ هزار بازنشر و ۴۷ هزار نظر گرفته است.

«این است زنده‌گی، شکننده، گران‌بها، غیرقابل‌پیش‌بینی و هرروزش یک ارمغان است نه یک حق».

با این مقدمۀ کوچک نامه هولی را در ذیل بخوانید:

یک قطعه نصیحت زنده‌گی از هول:

شگفت‌آور است که به مرگ خود پی ببرید و باور کنید، آن‌هم در ۲۶ سالگی. تنها از جمله چیزهای است که از آن چشم‌پوشی می‌کنید. روزها می‌گذرند و شما امید دارید همین‌طور بیایند. تا زمانی‌که غیر منتظره اتفاق می‌افتد. من همیشه خودم را در بزرگ‌سالی تصور می‌کردم، پیر و چین‌خورده – بیش‌تر دلیلش خانوادۀ زیبا و باصفایم بود. می‌خواستم بچه‌های زیادی با عشق زنده‌گی‌ام بسازم، بدجوری می‌خواستم! اذیتم می‌کند.

این است زنده‌گی، شکننده، گران‌بها، غیرقابل‌پیش‌بینی و هرروزش یک ارمغان است نه یک حق. من اکنون ۲۷ ساله هستم، نمی‌خواهم بروم، زنده‌گی‌ام را دوست دارم. دل‌شادم! این را بده‌کار عزیزانم هستم؛ اما مهارش از دستم خارج است.

این نامه را با «یادداشت پیش‌ازاین که بمیرم» آغاز نکردم که مرگ هراس‌آور شود – من این راستینگی را که ما تا ناگزیری بی‌خیال هستیم دوست دارم به‌استثنای زمانی‌که می‌خواهم در موردش حرف بزنم درحالی‌که به‌حیث یک تابویی شناخته می‌شود که هیچ‌وقت برای‌مان اتفاق نخواهد افتاد و این دشوار است. تنها می‌خواهم مردم در زنده‌گی این‌قدر نگران چیزهای کوچک و دلهره‌های بی‌مفهوم نباشند و به یاد داشته باشند سرانجام سرنوشت همۀ‌مان یکی است. پس هرآن‌چه که باعث می‌شود احساس کنید زمان ارزش‌مند و عالی است انجام دهید و مزخرفات را دور بریزید. بیش‌تر افکارم را این‌جا می‌آورم برای این‌که در چند ماه پسین زمان زیادی در مورد زنده‌گی فکر و ژرف‌اندیشی کردم. بلی، نیمه‌شب است که این چیزهای پراگنده همین‌طور در نهانم تلنبار می‌شود. زمان‌های که در مورد چیزهای مسخره، ناراض هستید و گلایه می‌کنید (در چند ماه گذشته بسیار این پیش آمد را مشاهده کردم)، تنها در مورد کسی که به‌راستی به مشکل دچار است فکر کنید. به‌خاطر موضوع جزئی‌تان سپاس‌گزار باشید و از سرش بگذرید. اذعان کردن به این‌که چیزی آزار می‌دهد مشکل ندارد؛ اما تلاش کنید با خود انتقالش ندهید و تأثیرات منفی بر دیگران نداشته باشید. هنگامی‌که آن را انجام دادید، بزنید بیرون و یک نفس بزرگ را از هوای تازۀ این آسمان نفس بکشید. ژرف تا شش‌ها؛ به آسمان آبی نگاه کنید و به درختان سبز که چه اندازه قشنگ است. به این فکر کنید که چقدر خوش‌بخت هستید که تنها همان – نفس را زدید.

شاید امروز در یک ترافیک سنگین گیر مانده‌اید، یا به‌خاطر کودکان زیبای‌تان بیدارخوابی کشیدید، یا آرایش‌گر موهای‌تان را زیادی کوتاه کرده است. ناخُن ساختگی‌تان خراش برداشته، پستان‌های‌تان کوچک است، یا سلولیت دارید و شکم‌تان می‌جنبد.

بی‌خیال همۀ این گُه‌ها شوید… سوگند می‌خورم وقتی بدانید می‌میرید در مورد این چیزها فکر نمی‌کنید. این‌ها خیلی بی‌ارزش‌اند وقتی کلی به زنده‌گی نگاه می‌کنم، تنم را می‌بینم که پیش چشمانم پایمال و بی‌رده می‌شود و هیچ‌کاری در موردش نمی‌توانم. آنچه آرزو دارم این است که یک سال یا کریسمس دیگر را با خانواده‌ام باشم، یا تنها یک‌روز دیگر با همسر و سگم باشم. تنها یک روز دیگر.

می‌شنوم که مردم در مورد این‌که، کار چقدر وحشت‌ناک است یا ورزش و نرمش چقدر دشوار است گلایه دارند، سپاس‌گزار باشید که از دید جسمی توانا به انجام‌شان هستید. کار و ورزش شاید ناچیز و بی‌هوده به‌نظر برسند تا زمانی‌که جسم‌تان اجازۀ انجام هیچ‌کدام‌شان را ندهد.

تلاش کردم تندرست و صحت‌مند زنده‌گی کنم، به‌راستی شاید این از جمله شیفتگی و گرایش‌های اصلی من بود. از سلامتی‌تان و از تن فعال‌تان قدردانی کنید، حتا اگر اندازۀ دل‌خواه و ایدئال شما نیست. به بدن‌تان نگاه کنید و بپذیرید که چقدر شگفت‌انگیز است، جنبش بدهید و با خورش تازه تغذیه‌اش کنید، عقده و اذیتش نکنید.

به یاد داشته باشید ابعاد دیگر سلامتی وجود دارد که مختص جسم‌تان نیست. در یافتن خوشی‌های روحی، عاطفی و معنوی‌تان نهایت تلاش کنید. این روی‌کرد شاید به این‌که این اندام به تصویر کشیده شدۀ ابلهانه و آوازه‌گرانۀ شبکه‌های اجتماعی چقدر بی‌ارزش و غیرضروری است پی ببرید… همین اکنون، هر حساب کاربری که احساس بدی در مورد خودتان می‌دهد را حذف کیند. دوست یا غیر دوست سرسختانه متوجه تندرستی خود باشید.

برای هرروزی که بدون درد سپری می‌کنید سپاس‌گزار باشید و حتا روزهای که با سرماخورده‌گی، دردِ شانه، یا پیچ‌خوردن قوزک پا ناخوش هستید، بپذیرید که مزخرف است اما شکر گذار باشید که تهدیدی برای زنده‌گی شما نیستند و خوب خواهند شد.

مردم! کمتر شکایت کنید! … به یک‌دیگر بیش‌تر کمک کنید. بدهید، بدهید، بدهید. این کاملاً درست است که شما از انجام کارها به دیگران بیش‌تر خوش‌حال می‌شوید تا از انجام آن به خودتان. کاش بیش‌تر به دیگران کمک می‌کردم. از زمانی‌که بیمار شدم آدم‌های فوق‌العاده مهربان و بخشنده را ملاقات کردم و کلمات و حمایت‌های بامحبت از خانواده، دوستان و بیگانه‌ها دریافت کردم، خیلی بیش‌تر از آن‌چه که در مقابل می‌توانم انجام دهم. هیچ‌گاهی این را فراموش نخواهم کرد و تا ابد سپاس‌گزار این آدم‌ها هستم.

شگفت‌آور است که شما در نهایت پول برای مصرف داشته باشید… زمانی‌که دارید می‌میرید. وقتش نیست که شما مثل همیشه بیرون بروید و اشیای مادی مثل پوشاک تازه خریداری کنید. وادار می‌شوید به این فکر کنید که چقدر احمقانه است که ما در زنده‌گی پول زیادی را صرف لباس و اشیا می‌کنیم. در برابر، لباس جدید یا یک جنس زیبا یا جواهرات، برای عروسی بعدی برای دوست‌تان هدیه بگیرید. اول این‌که کسی اهمیت نمی‌دهد اگر شما یک چیز را دو بار بپوشید دوم احساس خیلی خوبی دارد. دوستان‌تان را برای صرف غذا بیرون مهمان کنید، یا بهتر برای‌شان یک وعده‌غذا بپزید، با یک قهوه ازشان پذیرایی کنید، یک نهال بدهید، یک مشت‌ومال یا شمع و در هنگام انجام این کارها بگویید دوست‌شان دارید.

به‌وقت دیگران ارزش قایل باشید. انتظار نگذارید و سر ساعت حاضر شوید، زودتر آماده شوید و از این‌که دوستان‌تان می‌خواهند وقت خود را با شما شریک کنند سپاس‌گزار باشید نه این‌که با خود بنشینند و چشم‌به‌راه شما باشند؛ تا شما هم احترام شوید.

امسال خانوادۀ ما موافقت کردند که هدیه نگیرند باوجودی که درخت کریسمس، پژمرده و خالی به‌نظر می‌رسد (خوب، کم‌وبیش این کریسمس را خراب کردم). خیلی زیبا بود برای این‌که کسی فشار خرید را تحمل نمی‌کرد و انرژی‌شان صرف نوشتن یک برگه زیبا به یک‌دیگر شد و تصور کنید خانواده می‌خواهند برایم یک هدیه خریداری کنند و می‌دانند شاید این هدیه روی دست خودشان بماند… عجیب است! شاید دل‌نشین به نگر نرسد اما برای من آن کارت‌ها بیش‌تر از یک خرید ضربتی معنی می‌دهد. یادآوری کنم این کار در خانۀ ما ساده‌تر بود برای این‌که بچه‌ای در خانه نداشتیم. به‌هرحال، درس اخلاقی داستان – یک کریسمس معنی‌دار نیاز به هدیه ندارد. پیش می‌رویم.

پول خود را در تجربه کردن‌ها استفاده کنید.. یا دست‌کم تجربیات گوناگون را برای این‌که کل پول‌تان را صرف اشیای مزخرف می‌کنید از دست ندهید. به همان سفر روزانه که قصد دارید در ساحل بروید و به عقب انداخته بودید بروید. پاهای خود را در آب فروببرید و انگشت‌های پا را در ماسه‌ها داخل کنید، صورت خود را با آب شورتر کنید، به طبیعت پناه ببرید.

به‌جای ثبت لحظات در صفحۀ موبایل خود، تلاش کنید در آن لحظه باشید و ازش لذت ببرید. زنده‌گی به این معنی نیست که از طریق یک صفحه زنده‌گی شود یا به معنی گرفتن عکس فوق‌العاده باشد… از آن لحظه لذت ببرید مردم! تلاش برای ثبت آن لحظه برای دیگران را متوقف کنید.

یک پرسش تصادفی: آیا آن چندساعتی که هرروز صرف موها و آرایش خود می‌کنید یا برای این‌که برای یک‌شب بیرون می‌روید واقعاً ارزشش را دارد؟ من هیچ‌گاهی این را نفهمیدم به‌ویژه در مورد زن‌ها.

گاهی صبح زود بیدار شوید و به پرنده‌ها گوش دهید درحالی‌که رنگ‌های زیبایی که خورشید هنگام طلوع می‌سازد را تماشا می‌کنید. به موسیقی گوش کنید… واقعاً گوش کنید. موسیقی درمان است. قدیمی‌ها بهترین‌اند. سگ خود را در آغوش بگیرید، بدجور این را یاد خواهم کرد. با دوستان خود صحبت کنید، موبایل خود را زمین بگذارید. خوب هستند؟

اگر مایلید سفر کنید اگر نیستید نکنید. برای زنده‌گی کارکنید، برای کار زنده‌گی نکنید. به‌طورجدی، چیزی که از ته دل شمارا خوش‌حال می‌کند انجام دهید.

شیرینی بخورید، بی‌گناه و تقصیر. به چیزهای که نمی‌خواهید انجام دهید نه بگوئید.

خود را با انجام کارهای که یک زنده‌گی قناعت‌بخش از نگاه مردم را فراهم می‌کند زیر فشار قرار ندهید.. شاید شما یک زنده‌گی میانه می‌خواهید و این هیچ اشکالی ندارد.

به عزیزان‌تان هرگاه که زمانش می‌شود بگوئید دوست‌شان دارید و با هرآن‌چه دارید دوست‌شان داشته باشید. هم‌چنان به‌خاطر داشته باشید اگر چیزی شمارا تیره‌روز و بدبخت می‌کند، شما توانایی تغییر آن را دارید – در کار، رابطه، عشق و یا هرچه که هست. جسارت و دل و گردۀ تغییر داشته باشید. شما نمی‌دانید چقدر زمان برای زنده‌گی در این جهان دارید، پس با نگون‌بختی و تیره‌روزی پایمالش نکنید. می‌دانم این‌ها همیشه گفته می‌شود اما بیش‌تر از این نمی‌تواند درست باشد (وقتی پای مرگ در میان است).

به‌هرحال، این نصیحت زنده‌گی دختر جوانی است. گوشی می‌کنید یا نه؟ اعتنائی ندارم.

آها! و واپسین مورد، اگر می‌توانید برای انسانیت (و من) یک کار خوب کنید، اهدای خون را آغاز کنید. احساس خوبی به شما دست می‌دهد افزون بر این‌که زنده‌گی افراد را نجات می‌دهید. احساس می‌کنم این پیش آمد زیاد نادیده گرفته‌شده با توجه به این‌که هر اهدای خون می‌تواند جان سه تن را نجات دهد. این اثر بزرگی است که هر شخص می‌تواند در جهان بگذارد و یک کار ساده است.

اهدای خون (شمار کیسه‌های که نمی‌توانستم حساب کنم) کمک کرد یک‌سال بیش‌تر زنده بمانم – یک سالی که برای همیشه سپاس‌گزار خواهم بود که توانستم در این جهان با خانواده، دوستان و سگم صرف کنم. یک سالی که بهترین روزهای زنده‌گی‌ام را داشتم.

تا دیدار بعد…

هولی

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.