احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





عجــز در اندیشۀ بیــدل

گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی - استاد دانشگاه /دوشنبه 11 عقرب 1394 - ۱۰ عقرب ۱۳۹۴

بخش دوم و پایانی

mandegar-3این‌که فرعون دعوای خدایی سر می‌دهد نیز ناشی از پندارِ استغنای او بوده است. فرعون در تمام عمرش با دردی مواجه نشد و اندوهی بر وی غلبه نکرد؛ چه اگر درد و اندوهی بر او می‌آمد، خودش را ناتوان و عاجز می‌یافت و قطعاً به خدا باز می‌گشت.
داد مر فرعون را صد ملک و مال
تا بکرد او دعوی عز و جلال
در همه عمرش ندید او دردِ سر
تا ننالد سوی حق آن بدگهر
داد او را جمله ملک این جهان
حق ندادش درد و رنج و اندُهان
درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی مرخدا را در نهان
مولوی با این بیان، نشان می‌دهد که چگونه مال و منال به انسان غرور کاذب می‌بخشد و در او ایدۀ کمال و بی‌نیازی از خدا را تولید می‌کند. ندیدن عجز خود عین نقصان است و تا انسان به عجز خویشتن پی نبرد، نمی‌تواند آیینه‌دارِ کمالِ الهی قرار گیرد. این آموزۀ ابوالمعانی برای انسانِ امروز بسیار بااهمیت است. انسان امروزی که خودش را در جایگاه خدا و بی‌نیاز از خدا می‌بیند، بیش از هر زمانِ دیگری به عجز و فروتنی نیازمند است.
با وجودِ ناتوانی سر به گردون سوده‌ایم
چون مه نو سرخط عجزیم و مغروریم ما
انسان روزگار ما خودش را از دست داده است و چنان با ابزارها و دست‌ساخته‌های خودش نرد می‌بازد که انگار پاره‌یی از وجود اویند و او همان ابزارهایی است که خودش ساخته است. احساس یگانه‌گی انسان با ابزارهای دست‌ساختۀ خودش، احساس کاذبی است و کذبِ آن نیز زمانی نمودار خواهد شد که انسان به هیچ ابزار و وسیله‌یی دسترسی نداشته باشد و خودش را در مواجهه‌یی بلاواسطه با جهان، تنها و رهاشده پیدا کند.
عجز و تعلّق آن با معرفتِ انسان
چنان که گفته آمدیم، انسان موجودی است با لوازم و امکاناتِ محدود بشری؛ نفس بشربودن محدودیت است و انسان دارای محدویت‌ها و نارسایی‌های ذاتی و ماهوی بسیاری است. نه تنها این، بلکه با زندان‌ها و رهزنان بیرونیِ بی‌شماری نیز روبه‌رو است. انسان با جهانِ امکان تعلق دارد و ممکن‌بودنِ او خود عین احتیاج به علت است و احتیاج نیز نوعی عجز و ناتوانی به حساب می‌آید.
عجز بینش با تعلق‌های امکان آشناست
اشکِ ما تا چشم‌نگشودن به مژگان آشناست

انسان که به ‌لحاظ هستی‌شناختی تا هنوز نتوانسته است از دایرۀ امکان پا بیرون بنهد و در دایرۀ قواعد حاکم بر جهان امکان، و در تعلق با جهان امکان به‌سر می‌برد، نمی‌تواند از دید و دانشِ مطلق برخوردار باشد. حدودِ امکانی و وجودی انسان با عجز بینش و نارسایی‌های دیدِ او پیوند دارد و انسان محدود به لحاظ وجودی نمی‌تواند شناختی نامحدود داشته باشد؛ چه ما از دریچۀ وجودِمان به جهان و حقیقت می‌نگریم و آن‌ها را در حدودِ وجودی خویش می‌فهمیم. بیدل حتا نگاه ما به خدا را نیز متناهی و انسان‌وار می‌خواند.
آنکه آنسوی جهاتش خوانی
تا تو محو جهتی محدود است
ابوالمعانی پیوند عجیبی میان وجود و معرفت، یا به تعبیری هستی و شناخت قایل است و دریچه‌یی از وجود به معرفت می‌گشاید و محدودیتِ وجودی را با عجز معرفتی انسان آمیخته‌بهم می‌بیند. این نوع رویکرد نهایتاً به محدودیت شناخت با توجه به محدودبودن هستی – که خود استوار بر اعتقاد به مراتبِ وجود است – می‌انجامد و راه هستی‌شناسی به معرفت‌شناسی منتهی می‌شود.
عجز و رسیدن به خدا
وقتی انسان خودش را در حضورِ خداوند می‌یابد و عظمتِ اوتعالی را در حدودِ انسانی خویش درک می‌کند؛ خم بر قامتِ فطرت می‌زند و چاره‌یی جز کرنش و تعبّد نمی‌بیند.
گرانی کرد بر دوشم غرور ناز یکتایی
خمی بر دوش فطرت بستم و خود را دوتا کردم
غرور نازِ یکتایی چنان سنگینی دارد که هیچ دوشی در برابرِ آن تاب نمی‌آورد و جز کرنش و دوتا شدن، مجالی برای ایستادن باقی نمی‌گذارد. بیدل با این بیان، راهی از عجز و انفعال به سوی خداپرستی باز می‌کند و فطری بودن خداپرستی را نیز با عجزِ بشری در ارتباط می‌بیند. اگر عجز را نوعی خلا و تهی‌شده‌گی بدانیم، آموزۀ عجز بیدل با روشنگاه هایدگر قرابتِ تامی می‌یابد و ظرفی برای انجذابِ نور وجود، یا همان لمعاتِ انوار الهی قرار می‌گیرد.
ابوالمعانی بیدل عجز بشری را در حضور نورِ قدرت الهی می‌بیند، والا انسان توان‌مندی‌های بسیاری نسبت به سایر موجودات دارد و عجز در حضور عظمت خداوند به معنای نفی تسخیر‌گری بشر بر جهان و انسان نیست.
حضور کبریا تا نقش بستم عجز پیش آمد
برون احتیاج آثار استغنا نشد پیدا
عجز در ذاتِ خودش نقص نیست، بلکه تهی‌شده‌گی‌یی است که می‌تواند از کمال و حضورِ کبریایی پر گردد و عجز و استغنا درهم‌تنیده و جاذبِ یکدیگرند. ابوالمعانی حدّ فاصل میان ساحتِ انسان و خدا را در احتیاج می‌بیند. انسان در هر صورتی محتاج است و کامل‌ترین نوع احتیاج او، احتیاج وجودی اوست. انسان نه فقط در وجود، که در استمرار وجود خودش نیز محتاج است. این حالی‌ست که خدا نه در وجود محتاج به غیر است و نه هم در استمرارِ وجودِ خودش، او یکتا و بی‌نیاز است [اخلاص: ۱-۲] و همین احتیاج‌مندی و عدم احتیاج است که ساحتِ خدایی را از ساحتِ انسانی تفکیک می‌کند.
آن‌چه در درگاه کبریایی نیست، عجز است و آن‌چه در درگاه الهی از هر چیزی پسندیده‌تر است، انکسار و فروتنی است. انسان به‌دلیل انکسارِ خودش بازگشت کرد و شیطان به سببِ استکبار و خودبزرگ‌بینی رانده شد. عجز و استکبار، و به تَبَع آن، انسان و شیطان در برابرِ هم قرار دارند و از همین‌جاست «که مرحوم است آدم هرقدر شیطان رجیم باشد».
ابوالمعانی در آغازین بیت غزلیاتش بیان می‌دارد که جز با عجز نمی‌توان به اوج کبریا پهلو زد و راه و روزنه‌یی گشود:
به اوج کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا
سر مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
هر فرودی در اینجا فراشدی تا بارگاه کبریایی دارد و یک سرِ ‌مو خم‌شدن و سرگرانی به زمین نهادن، کلاه‌شکستنی تا اوج ساحتِ کبریایی دارد.
به اوج همتم افزود پستی‌های عجز آخر
که در خوردِ شکست خود بود معراج دامان‌ها
با این وصف، عجز و شکسته‌گی را باید مایۀ سربلندی و نردبانِ عروج آدمی تا کبریائیتِ خداوند دانست. عجز را اگر نقص هم به شمار آوریم، نقصی کمال‌آور است؛ نقصی که از کمالِ الهی آیینه‌داری می‌کند و موجباتِ کامل‌شدن آدمی را بیش از پیش فراهم می‌آورد.
عجز و حیرت
ابوالمعانی میان عجز و حیرت که یکی دیگر از سوژه‌های محوری اوست، رابطه می‌بیند و عجز را صحرایی می‌بیند که متاعِ ما از قافلۀ آن حیرت است و با این وصف، اگر محمل بر آیینه بکشیم نیز تعجبی ندارد.
به دشتِ عجز تحیّرمتاعِ قافله‌ایم
اگر بر آینه محمل کشیم نیست عجب
ابوالمعانی صداهایی از کاروانِ عجز می‌شنود که حیرت را رهنمایی برای گم‌کرده‌راهان می‌خواند و راه‌گم‌کرده‌گان را به راه و روندی هدایت می‌کند.
صدایی از درای کاروان عجز می‌آید
که حیرت هم به راهی می‌برد گم‌کرده‌راهان را

حیرت توقف نیست، تپنده‌گی‌یی‌ست که از شدّت تپیدن، به سکون رسیده است و جز برای صاحبانِ حال قابلِ فهم نخواهد بود. حیرت راه‌نماینده و هدایت‌گر است، نه سردرگمی و راه‌گم‎کرده‌گی؛ حیرت راهی برای رهایی از گم‌شده‌گی است و صدایی که قافله‌های گم‌شده را به سویی و سمتی راه می‌نماید و فریاد می‌زند.
حیرت، نتیجۀ عجز است. وقتی انسانی خودش را در برابر عظمتِ توصیف‌ناپذیر خدا و مجهولاتِ بی‌پایانِ جهان معذور و ناتوان می‌بیند و علی‌رغم اشتیاق مفرطی که به فهمیدن و حقیقت‌جویی دارد، نمی‌تواند به کنه و کرانۀ جهان راه برد، شگفت‌زده می‌شود و چاره‌یی جز این ندارد که ندا بردارد:
مژگان به کارخانۀ حیرت گشوده‌ایم
در دستِ ما کلید درِ باز داده‌اند
انسان در یک‌چنین حالتی بر سر دو راهی عجز و عظمت قرار می‌گیرد؛ در یک‌سو ناتوانی و در سوی دیگر بی‌کرانی جهان. نتیجۀ مواجهه میان عجز و عظمت، چیزی جز حیرت‌زده‌گی نیست. شاید همین مسأله است که قرآن ‌کریم از ناتوانی و عجزِ دیده‌گانی سخن می‌گویند که در پی یافتن درز و شکاف در کاینات ناکام مانده‌اند [ملک: ۴] و راه به جایی نبرده‌اند.
چکیده
عجز از مفاهیم محوری اندیشۀ بیدل است و اگر قرار باشد برای اندیشۀ بیدل محور و مرکزی قایل شویم، قطعاً مفهوم عجز خواهد بود. عجز در نهادِ انسان نهاده شده است و انسان به لحاظِ وجودی نیز عاجز و محتاج است. عجز در اندیشۀ بیدل موجب انسان شدنِ ماست و فروتنی حضرت آدم باعث شد دوباره خوانده شود و با هبوط در زمین، به مقام خلافتِ خداوند تکیه زند. بیدل با بیان این‌که انسان موجودی عاجز است، وی را از عجب، استکبار و دعوی خدایی برحذر می‌دارد و پرواز بنده‌گی را تا ساحتِ خدایی محال می‌بیند.
دلیل این‌که چرا انسان ناتوانی خودش را از یاد می‌برد و نعرۀ «أنا ربکم الأعلی» سر می‌دهد، پندارِ کمال است و انسانی که خودش را کامل، بی‌نقص و غنی می‌بیند، دست به سرکشی می‌زند و ناتوانی‌های بشری‌اش را فراموش می‌کند. عجز با هستی و در پی آن با شناختِ انسان نیز ارتباط می‌گیرد، کما این‌که انسان محدود به لحاظ وجودی نمی‌تواند به وجودِ مطلق کماهی پی ببرد و حقیقتِ مطلق را چنان‌که هست بشناسد. انسان، حقیقت را در حدودِ وجودی خودش می‌فهمد و بیدل با این بیان، راهی از وجود به معرفت می‌گشاید و محدودیتِ وجودی را با معرفتِ محدودِ بشری در پیوند می‌بیند.
انسان در برابرِ عظمتِ خداوندی خم بر دوش فطرت می‌زند و خودش را دوتا می‌کند. زیرا هیچ دوشی غرور ناز یکتایی او را تاب نمی‌آورد و در برابرِ آن قامت توانِ قامت‌افراختن ندارد. عجز اگر از یک‌سو نقص است، از سویی کمال به حساب می‌آید. عجز را اگر نقص هم به شمار آوریم، نقصی کمال‌آور است و کمالِ الهی نیز جز در آیینۀ عجز بشری نموده نمی‌شود.
عجز با حیرت نیز پیوند دارد و انسان وقتی در دوراهی عجز و عظمت قرار می‌گیرد، حیرت چهره می‌گشاید و او را به جایی و راهی رهنمون می‌شود. حیرت راه‌نماینده و هدایت‌گر است و صدایی که قافله‌های گم‌شده را به سویی و سمتی راه می‌نماید و از راه‌گم‌کرده‌گی نجات می‌بخشد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.