احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۶ اسد ۱۳۹۲
سامرست موام (somerset maugham) در سال ١٨٧۴ دیده به جهان گشود. تا ده سالهگی در پاریس زندهگی کرد و بعد از مرگ پدر و مادرش، به علت نداشتن سرپناهی مناسب برای زندهگی، به نزد کاکای کشیش خود در وایت استیلکنت فرستاده شد. او پسری گوشهگیر، خجـالتی و اغلب مریض بود و در خانۀ کشـیش، دلش برای فضای محبتآمیز زندهگی در کنار والدینش تنگ مـیشد. در مدرسۀ کینگ کـانتربوری هـم وضعیت بهتری نداشت. اما یک سال در دانشگاه هیدلبرگ همراه با سفرهای کوتاه به ایتالیا و سویس برایش لذتبخـشتر بود و به او حسی از آزادی و عشق به سفر داد که تـا آخـر عـمر همراهش بـود. در آن زمان بود که به طور جدی تصمیم به نویسندهگی گرفت.
حـرفۀ نویسندهگی زیاد به مذاق عموی او، کـه دوست داشت سـامرست پزشکی بخواند، خوش نیامد. در شفاخانۀ سنت توماس دانشجوی هجده ساله، بیشتر از آنکه به فکر درسهای پزشکی خود باشد، مشغول نوشتن بود و دفترهای خود را با مضمونهای مختلف برای داستانها و نـمایشنامهها پـُر میکرد. کار در بخـش بیماران سرپایی و همچنین محلات فقیرنشین لامپت برایش جالبتر بود، احسـاس مـیکـرد کـه حـالا آنچه را کـه دوست دارد، از نزدیک و با چشمهای خود میبیند. یعنی زندهگی به شکل خام خود. و این به او دانش بیشتری از طبیعت بشری میداد. در آن سـالها خودش میگـوید: من شاهد تمام احساساتی بودم که طبیعت بشری ظرفیت آن را دارد. این، غریزۀ نویسندهگی را در وجـود من بـیدار مـیکرد و نـویسندۀ درونم را بـه هیجان میآورد.
نخستین رمانِ او به نـام لیزای لامـبـتی که در سالهای آخـر دانشکدۀ پزشکی منتشر شد، منعکسکنندۀ بخشی از این تجارب است. اگرچه پول زیادی از آن کسب نکرد، در عوض تصمیم به ترک حرفۀ پزشکی گرفت، و بعد از سرگردانی در ایتالیا و هسپانیه، برای دنبال کردن حـرفۀ نـویسندهگی، همراه تعداد دیگری از هنرمندان در پاریس مستقر شد.
موام با درک اینکه استعداد زیادی برای نوشتههای پرتکلف و یا ظـرافتهای شـاعرانـه نـدارد و قـصههای خـیالبـافانه در حـوزۀ نـوشتاری او نـمیگنجد، تصمیم گرفت که واضح، ساده و خوشساخت بنویسد. قدرت بسیار او برای مشاهده و درک زبانی و مهمتر از همۀ اینها استعداد ذاتیاش برای نوشتن، بسیار به دردش خورد. او توانست با نیـمنگاهی به افکار عمومی و در عـین حال موفقیـت داستانهایش، سود بسیـاری از این طریق کسـب کند.
در زندهگی حرفهییاش که شش دهـه طـول کشــید، تـوانست بـه عـنوان رماننویس، نمایشنامهنویس، مقالهنویس، مـنتقد و سـفرنامهنویس شـهرت بسیاری کسب کند. او به یکی از موفقترین نـمایشـنامهنویسان انگـلیس در صحنه تیاتر لندن و همچـنین معروفترین داستان کوتاهنویس قرن تبدیل شد.
تعداد بسیار مجلات پرفروش که اغلب آنها تا به امـروز از چـرخـۀ نشر خارج شدهاند، موقعیت را برای نویسندۀ دوران سبک ادواری پا استـعدادی چون موام امکانپذیر ساخت که از شکل و شیوۀ داستان کوتاه استفاده کند. رادیو، سینما و تلویزیون، تعداد مخاطبان او را به میلیونها رساندند.
از یکی از بهترین داستانهای موام در ایـن مـجموعه با نـام «بـادبادک«، فیلمی بسیار موفق و تأثـیرگذار سـاخته شد. او در مـطالعۀ خـانوادهیی مـتوسط و ازهمپاشیدهگـی یک ازدواج، در بیان احساسات و همچنین ادراک دقیق از کارکرد ذهن، نوآوری بسیار دارد. زمان اغلب داستانها به فاصلۀ بین دو جنگ جهانی برمیگردد. و اشارۀ موام به قبل از جنگ، مربوط به سالهای قبل از ١٩١۴ تا ١٩١٨ است. دورهیی در طی جنگ جهانی اول، او به عنوان مأمور مخفی در سازمان اطلاعات کار کـرد. قسمت عمدۀ کار برایش بسـیار یکنواخت وکســالتآور بود و مطالبی کـه بـتوانـند الهامبخش او بـاشند، درهـمریخته و بیربط بودند. اما او توانست با منسجم و باورپذیرتر کـردن و هیجان بخشیدن به آنها در مجـموعۀ شش داسـتان اشـندن از آنها سـود بــبرد. وطـنفروش، تــوصیفی دقـیق و تکـاندهنده از بـه دام افـتادن یک جاسوس آلمانی، از نمونههای بسیـار قوی از این مجـموعه است. این داستان در مقایسه با دیگر داستانهای جاسوسی آن دوره، بسیار بیطـرفانه است و هیچ تأییدی بر این نیست که جاسوسان آلمـانی، خیانتکارتر از جـاسوسان انگلیسی هستند.
خیانت به کشور، عمل پستی است و فرقـی نمیکند که شما در کدام طرف باشید. چه عاملی مرد سرزنده و مهـربان و نهچندان جاهطلبِ عاشق هـمـسرش را بـه یک خاین تـبدیل مـیکند. عـلاقۀ اصلی نـویسنده، معطوف به انگیزههای جاسوس و همچنین رابطۀ او با زنی بیروح و خشـک ولی فداکار ـ یعنی همسرش ـ شده است. او داستان را بدون قهرمانسازی و با روندی کند ولی با هیجانی مهارشده تعریف میکند که خـوانـنده را تا پایان با خود میکشاند.
تسلط بر عناصر داستانی و انسجام، ویـژهگی مشـترک تـمام داسـتانهای موام است؛ اعم از اینکه بلند یا کوتاه، خشن، تراژیک، یا طنزآمـیز و سـاده باشند. همـه دارای ساخـتار منظم هستند؛ شروع، میانه و پایان دارند و از عنصر اعجاب اسـتفادۀ مداوم مـیکند. خواننده کـنجکاو مـیشود که در داستان «مردی که جـای زخـمی بـر چــهره دارد»، چهگونه ایـن جـای زخـم وحشتناک بر صورت او نشسته است. پاراگراف ابتدایی پاسخ روشنی ارایه میکند، ولی برای دانستن واقعیت باید تا پایان منتظر بمانیم. در این گزینه، به جز یک داستان، بقیه هـمه دارای اول شـخص هسـتند؛ یعنـی سـبک و سیاقی که به اندازۀ طبیعت، قدمت دارد. به عقـیدۀ موام، هـدف ایـن سـبک قــدیمی داسـتاننویسی، رســیدن بـه بــاورپذیری است؛ چـون وقـتی کسـی داستانی را که برای خودش اتفاق افتاده تـعریف مـیکند، امکـانپذیریاش خیلی بیشتر از آن زمانی است که رخدادی را کـه برای کس دیگـری روی داده، بازگو کند. آن اول شـخصی کـه داسـتان را تـعریف مـیکند، تـصویری عینی از خود نویسنده نیست. ممکن است قهرمان، ناظر خارجی یا شخصی مورد اعتماد باشد، اما درست مثل شخصیتهای دیگر داستان، جزیی از آن است.
توجه موام بیشتر معطوف به انسانها است. بیشتر آنها افـراد معمولی و محترمی نیستند که زندهگی معمول یکنواختی داشته باشند؛ بلکه ویژهگیهای خاص اخلاقـی یا شـخصیتی دارنـد. لنـدنی بـیسوادی کــه در کـار تـجارت صاحب ثروت بسیار شد، تاجری کـه به ظاهر نـمیتوانـد بـه مـورچهیی آزار برساند، و در عین حـال رفـتاری آنچنان بـیرحمانه دارد. مـردی کـه روز ازدواجش از دست زنی که ششهزار مـایل بـرای ازدواج بـا او راه پـیموده بود، فرار کرد. در داستان «سالواتوره« او به هدف بزرگ و سخـت نویسندهگی دست مییابد، داسـتانی تکـاندهنده و بـاورکردنی دربـارۀ انسـانی بسـیار ازخودگذشته. محل وقوع داسـتان میتوانـد جاپـان، سـویس، شـرق دور و هرجای دیگری باشد که مـوام بـه آنجا سـفر کـرده است. او بسـیار سـفر را دوست داشت و مدت طولانی در هیچ جایی اقامت نکرد، مگر برای ایـنکه موضوعی برای یک یا دو داستانِ خـود پـیدا کـند. ایـن مـعنای واقـعیت، بـا مهارت داستاننویسی جــالب و لذتبخش مـیشود و داستانها را ایـنگونه باورپذیر میسازد.
همانند دیگر نویسندهگان برجسته، موام هـم در معرض انتقادات بسیاری بوده است. گاهی مواقـع از سادهگی و قـابلیت فـهم داسـتانهایش، بـر عـلیه او اسـتفاده شـده است. امـا ایـن او را نـاامید نکـرد، چـون مـوام دیـدگـاهی متواضعانه از تواناییهای خود داشت. هر قضاوتی که بــتوان در مـورد مـوام کرد، تاکنون چندین نسل از خوانندهگان در سرتاسر جهان استقبال گرمی از داستانهای او کردهاند و همچـنان بسیاری دیگر مشتاق کتابهای او هستند. سامرست مــوام در سـال ١٩۶۵ در خـانه خـود، در جـنوب فـرانسـه درگذشت.»
جستوجویی در سایت IMDB هم در مورد موام نشان میدهد که شمار زیادی از آثار وی تبدیل به فلم و سریال شدهاند. از فلمهای مشهور و نامآشنای سالهای اخیر که برگردان نوشتههای موام هستند، میتوان به اینها اشاره کرد:
The Painted Veil، Being Julia و Up at the Villa.
منبع:۱pezeshk.com
Comments are closed.