(این یادداشتها دیدگاهها و برداشتهای شخصی من است و با نهاد و شخصی هیچگونه پیوندی ندارد. مسؤولیت این دیدگاهها و برداشتها به من بر میگردد.)
-ترویکای توسعه یافته (امریکا، چین، روسیه + پاکستان) (Expanded Trioka) نشستی در ماسکو در بارهی صلح افغانستان داشت. از کشورهای ترکیه و قطر به عنوان مهمان دعوت کرده بودند تا در این نشست اشتراک نمایند. از جمهوری اسلامی افغانستان و تحریک طالبان نیز برای اشتراک در این برنامه دعوت شده بود. مقامات فدراتیف روسیه میگفتند: روسیه به ابتکار و دعوت ترویکا میزبان این نشست است. دعوتنامهها از سوی ضمیر کابلوف نمایندهی رییس جمهور روسیه در امور افغانستان به حکومت، شورای عالی مصالحهی ملی و تعدادی از رهبران سیاسی افغانستان ارسال گردیده بود. طبق عرف دپلوماسی منطقه، پاکستان با حضور هند مخالفت کرده بود و جمهوری اسلامی ایران نیز در برنامه اشتراک نکرد.
– هیأت جمهوری اسلامی افغانستان به استثنای حکمتیار که جداگانه از طریق استانبول سفر نموده بود و رییس پارلمان که برنامههای جداگانهای داشت با پرواز خطوط هوای باختر از کابل به این نشست رفتند. طیاره برای گرفتن مارشال عبدالرشید دوستم در میدان هوای تاشکند توقف کوتاه داشت. در میدان هوای آقای عبدالعزیز کاملوف وزیر امورخارجهی ازبیکستان از هیأت به گرمی استقبال کرد. مقامات ازبیکستان با پهنکردن سفرهی ضیافت و قدردانی لازم از هیأت افغانستان پذیرایی کردند.
– قبل از سفر به ماسکو حرف و حدیثهایی در کابل وجود داشت که در یک نوبت دیگر باید به آن پرداخت.
– هی میدان و طی میدان وارد فضای هوای ماسکو شدیم. از هوا دیدم که برف بخشهای مختلف شهر را پوشانیده است. بعد از توقف طیاره، آقای سیدطیب جواد سفیر افغانستان در ماسکو داخل طیاره آمد و با احوالپرسی مختصر به طرف سالون پذیرایی رفتیم. از مقامات روسیه معاون بخش افغانستان در وزارت خارجهی روسیه برای استقبال به میدان آمده بود. با توجه به سطح هیأت، میزان استقبال پایین بود. بعد از توقف کوتاه با قطاری از موترها به طرف هوتل پریزدنت (President Hotel) که برای اقامت هیأت و نشست در نظر گرفته شده بود حرکت نمودیم.
– هوا در حال تاریک شدن بود. من با آقای غوث جانباز یکی از دپلوماتهای سفارت و عکاس روسیای که از ماسکو گرفته بودیم در یک موترجابجا شدیم. موتر ما از قطار بیرون شد و از مسیر کوتاهتری سریعتر به هوتل رسیدیم. جادهها و شهر ماسکو وسیع و دلباز به نظر میخوردند. جانباز را از سفرهای قبلیام به سوچی میشناختم. او را آدم مودب و محترمی یافته بودم. به چندین زبان حرف میزند و در ملاقاتهای رسمی از جمله با مدویدوف نخست وزیر آن زمان روسیه، مسؤولیت ترجمانی را به عهده داشت. او در ماسکو درس خوانده و سالیانی در این شهر زندگی کرده است. در مسیر راه گاهی من با پرسشهای بیربط و درهموبرهمام او را غافلگیر میساختم و گاهی او به بیان تاریخ و اوضاع روسیه میپرداخت. خلاصه از هر چمن سخنی گفتیم؛ از سیاست روسیه در قبال افغانستان تا تعداد افغانهای مقیم روسیه و از کرای خانه تا نرخ برابری روبل با دالر امریکایی و افغانی.
– به هوتل رسیدیم. عدهای از افغانستانیهای مقیم روسیه منتظر استقبال از آقای کرزی بودند. بعد از احوالپرسی مختصر، با آقای جانباز به منزل دوازدهم هوتل به اتاقم رفتم. این هوتل در سال ۱۹۸۳ اعمار گردیده است و از عمارتها و هوتلهای دوران اتحاد شوروی به شمار میرود. موقعیت آن در مرکز شهر و در نزدیکی کرملین استثنایی است. در تعمیر آن به خاطر مقابله با سردی هوا، مانند برخی از کشورهای سردسیر بیشتر از چوپ استفاده شده است. به من گفتند از مهمانان رسمی و حزبی اتحاد شوری بیشتر در این هوتل پذیرای میشد. وقتی در سویتم (Suite) در هوتل جابجاشدم، آقای جانباز با مطایبهی معنیداری برایم گفت: خدا میداند کدام یک از رفقا در اینجا مهمان بودهاند؟! معمولاً اعضای بلندپایهی حزب دموکراتیک اینجا میبودند. داکتر صاحب! در کدام جای عادی نیستی! من با تعجب پاسخدادم: خووو واقعاً رفقا اینجا میبودند. این را نمیدانستم. چه اتفاق عجیبی!
– با این مطایبه برای استقبال از هیأت دوباره به سالن رفتیم. بعد از رسیدن هیأت در هوتل جابجا شدیم و فردا اول وقت برنامههای رسمی آغاز گردید. در باب سفر، حاشیههای رنگینتر از متن آن و آوازههای فیسبوکی بعدتر مینویسم.
نسل ما: روسها، کمونستها، مجاهدین، جنگ، بمباران، کوچ و…
– از منظر نسلی من مربوط نسلی میشوم که در جریان تجاوز و لشکرکشی اتحادجماهیر شوروی و تحولات خونین افغانستان دیده به جهان گشودیم، این دوره را با تحولات و فرازفرودهای آن زیستیم و با پوست و استخوان به تجربه نشستیم.
– روزهای تلخی را در دوران حضور نیروهای اتحاد شوروی تجربه کردهام؛ بمبارانهای وحشتناک و ویرانگر، حملات کماندویی، کوچهای دستهجمعی از مناطق مرکزی به کوهها و درهها، زندگی در دورافتادهترین درهها و مرتفعترین کوههای هندوکش و ترس و دلهرهی دایمی از طیاره و بمباران.
– حضور همیشگی طیارهی کشف (اهالی منطقهی ما آن را به خاطر نوعیت صدایش طیارهی بُنگگ میخواندند)، دوبال جتهای گزمهای که روزانه یا به صورت مرتب با صدای مهیب و فاصلهی پایین برفراز منطقه پرواز میکردند و گاهی اهدافی را نشانه میگرفتند، پدیدارشدن چرخبالهای روسی برای بمباران یا پرتاب بمبهای حریق جهت مشخص ساختن هدف برای جتها و سپس آمدن جتهای جنگنده و بمباران شدید هدف و احیاناً پدیدارشدن دهها پروند چرخبال برای پایین کردن کماندوها در کنار دهها مصیبت دیگر از مشغلهها و سردردیهای روزانهی منطقهی ما به شمار میرفتند.
– در یکی از روزهای دوشنبه که معمولاً در منطقهی ما روز بازار میبود و مردم برای خرید و فروش در منطقهای تجمع میکردند، صدای چرخبالها را شنیدم. ساعت از ۱۲ ظهر گذشته بود. نمکفروشی را برای خریداری نمک به قریه آورده بودند. او با جد مادریام و یکی از ماماهایم در پیشروی مهمانخانه مصروف وزن کردن نمک بود. «صوف» قریهی ما را در میان دو تپهای کوچکی که برای عبور جویبار حفر شده بود ساخته بودند. قریهی ما را قلعهی کهنه میگویند. قلعهی بزرگ اما ویران و خاکتوده از ماندگار روزگاران قدیم در وسط منطقه موقعیت دارد و قریهی ما نیز به این نام یاد میگردد. تاریخ و چگونگی ساخت این قلعه را کسی به درستی نمیداند. ساختمان اصلی این قلعه را بالاحصار مینامیم. اما نامهای قریههای مجاور از حاکمیت و نوعی از نظام حکایت میکنند: بازار، میرشکار، قاضیان، قلعهی حاکمی، دامنه و… . من خشتهای پخته و کوزههایی را که از ویرانههای بالاحصار و مناطق همجوار به دست میآمدند به یاد دارم. کاش امنیت باشد و زمینهای برای کاوشهای باستانی فراهم گردد تا بیشتر با تاریخ این مناطق آشنا شویم. از دیوار بزرگ این قلعه که به مرور زمان تخریب گردیده، تپهای به شکل مربع شکل گرفته است. خانههای ما در یکی از بخشهای این دیوار قرار دارد و قسمتی از دیوار در نزدیکی خانهها برای عبور آب به دو بخش شق گردیده است. یادم است در اوج بمبارانها و صدای غرش طیارههای روس، بسم الله محمدی وزیردفاع پیشین کشور به خانهی ما آمد. او برای پدرم که در آن زمان آمر جهادی منطقه و از یاران و نزدیکان آمر صاحب بود، توصیه کرد تا «صوف» را در وسط همان شق حفر و اعمار نماید. او گفت: برای پوشانیدن صوف باید از تخته چوپهای بزرگ استفاده نمایید و روی آنها به اندازه کافی خاک اندازید. نظر آقای محمدی در مورد انتخاب جای صوف که در آن زمان از دستیاران آمر صاحب بود و سلاح درازنوف دوربینداری با خود حمل میکرد، این بود: اگر بمب مستقیم بالای صوف اصابت کند چارهای نیست، اما اگر مستقیم روی صوف اصابت نکند، تپههای دو طرف از صوف در مقابل بمب و چره حفاظت میکنند. دو صوف چنانکه او راهنمای کرده بود ساخته شدند و ما در هنگام بمباران و آمدن قوا به این صوفها پناه میبردیم. پدرم گفته بود؛ وقتی صدای طیاره را شنیدی خواهرانت را گرفته به سرعت به صوف میروید. من در آن روز چنان کردم. خواهرانم را با سرعت برداشتم و به صوف رفتیم. صدای چرخبالها نزدیکتر و مهیبتر شدند. حضور این همه چرخبال بدون تردید از وقوع حادثهای نامیمون خبر میداد. تا دقایقی تمام اهل قریهی ما به صوفها رسیدند. عرف چنان بود که زنها و بچهها در صوف باشند و مردان بیرون. چند دقیقه بعدتر چرخبالها با انداختن بمب حریق هدف را مشخص ساختند. هدف قریهی کوچک ما بود. ۱۴ فروند چرخبال توپدار روسی با تشکیل حلقهای به مدت ۴۵ دقیقه قریه را با بمب، توپ، راکت و سلاحهای مختلفالنوع به رگباربستند و بمباران کردند. قیامتی برپا بود. من از صوف با پسر مامایم بیرون شده بودیم. زیر پلی پناه بردیم. از آنجا نیز نمیدانم به چه دلیل و انگیزهای زیر فشار و ترس بیرون شدیم و روی زمینی آرام گرفتیم. صدای بمب و راکت و توپ هرلحظهای توقف نمیکرد. ما زیر بمباران و هدف بودیم. مرگ را محتوم میدانستیم. هرچی از دعا و ربنا یاد داشتیم بر زبان جاری بود. وقتی مصیبت فرا میرسد ناخودآگاه انسان به یاد خدا میافتد و چون مصیبت برطرف میگردد دیگر خدا و یاد خدا نیز به فراموشی سپرده میشود.
وقتی بمباران تمام شد و طیارهها فضای منطقه را ترک کردند و ما سربلند کردیم، فکرکردیم زندهجانی باقی نمانده است. توپها و راکتها در چهار اطراف و نزدیکیها اصابت کرده بودند؛ اما به دلیل نرمبودن زمین ما از شر چرهها سلامت مانده بودیم. زمینها و ولنگهای قریه زیر و رو شده بودند. هر طرف دود باروت بود و اجساد برزمین افتیدهی حیوانات. وقتی به قریه برگشتیم صدای گریه و ناله به آسمان بلند بود. مامای بزرگم که مرد تحصیلکرده و با وقاری بود شهید شده بود. او در آخرین لحظات خانوادهاش را به صوف آورده بود. برایش گفته بودند در صوف بماند، اما نپذیرفته بود. در همانجاییکه تپهی دو طرف جویبار پایان مییافت و با صوف چندمتری فاصله داشت، به اثر اصابت بم، جان باخته بود. بدن پاره پاره و سوراخ بزرگ رویاش از ذهنم نمیرود. داستان این بمباران و حاشیههای آن طولانی است. برای رهای از خطرات بعدی پدرم تصمیم گرفت از قریه با خانواده به یکی از مناطق کوهی در تاریکی شب کوچ نماییم و داستان کجا رفتن ما پنهان بماند. ضجه و نالهی دردناک مادرم را که بر مرگ یگانه برادر تنیاش زار زار در آن شب تاریک کوچ و فرار میگریست نمیتوانم از یاد ببرم.
– منطقهی کوهی که ما در آن شب پناه بردیم انباردره نام دارد و محل سکونت اقوام گجر میباشد. آنها در زمان جهاد با پدرم مجاهد بودند و عدهای به عنوان محافظان شخصی او ایفای وظیفه میکردند. انباردره در میان ولسوالیهای خوست و نهرین بغلان موقعیت دارد. چند روز بعدتر خانوادهی مرحوم مارشال محمدقسیم فهیم نیز به ما پیوست و شاید بیشتر از یکسال در این درهی دورافتاده و مهجور زندگی کردیم. این منطقه بهار و طبیعت زیبای داشت. زبان گجری را به صورت ابتدایی در مدت اقامتم در انباردره فراگرفتم. گجرهای مقیم این دره رسم و عادتهای ویژهای خود را داشتند. وقتی با زبان اردو بلد شدم متوجه شدم شباهتهای زیادی میان زبان گجری و اردو وجود دارد. یکی از همصنفیها و دوستانم در دانشگاه پشاور (Peshawar University) از اقوام گجر پاکستان بود و در باب گجرهای افغانستان حرف و حدیث فراوانی داشت. من با فهم ناچیزی که در باب تاریخ گجرهای افغانستان داشتم معلومات را با او در میان میگذاشتم.
– بارهار زیر بمباران شدهام و یا مناطق نزدیکم بمباران شدهاند. ترس و وحشت بمباران قابل توصیف نیست. در لحظات بمباران شاهد بودهام که حیوانات، پرندگان و انسانها که جمع شدن آنها در حالات عادی ناممکن به نظر میرسد، در یک محل بدون اینکه به دیگری نگاه کنند یا آسیب برسانند از ترس پناه گرفتهاند و با رفع شدن خطر هرکس راه خود در پیش گرفته است.
– خانوادهی ما سالها و ماهها از ترس بمباران و پیادهشدن قوای روس و اسارت از خانه و منزل خود بیرون و در خانه و قریهیهای دیگران مهاجر بوده است. این نوع زندگی در ضمن آموختن تجربههای نو، دشواریها و سختیهای خود را نیز دارد.
ادامهی بحران، دوران کودکی و تشدید افراطگرایی
– بعد از آمدن استنگر و سلاحهای پیش رفتهی ضدهوایی، روشهای بمباران روسها و حکومت کمونیستی تغییر کرد. اما بمباران و اعمال فشار با روشهای جدید ادامه یافت. اینبار بدون اینکه صدای چرخبالها را بشنویم طیارههای بلندپرواز بدون اینکه دیده شوند، منطقهای را بمباران میکردند و باز صدای طیارهها به گوش میرسید. برای بیان تفصیل این تغییر تاکتیک داستان جداگانهای باید نوشت. باری در شهر تالقان که مرکز قدرت شورای نظار و احمدشاه مسعود به شمار میرفت در جریان یکی از سفرهایم به طرف پاکستان شاهد صحنههای دردناکی از این نوع بمبارانها و تلفات مردم بود.
– بمبارانها و حملات هوایی معمولاً از طرف روز صورت میگرفت. اکثر اهالی «صوفهایی» برای نجات از بمباران داشتند. فرار از بمباران دشوار بود، چون ناگهانی صورت میگرفت. به این دلیل خانوادهها و اطفال معمولاً صبح وقتتر به صوفها میرفتند و روزها را در همانجا سپری میکردند. وقتی قوا یا کماندوها پیاده میشدند، وضعیت طبعاً تغییر میکرد. دیگر صوفها چارهساز نبودند و مردم برای زندهماندن و فرار از افتیدن در اسارت روسها شبهنگام به درهها و کوهها فرار میکردند. اما شبها معمولاً از ما میبود. به خانه برمیگشتیم و تا صبح نفس راحت میکشیدیم. وقتی رفیق نجیب به قدرت رسید، بمبارانها از طرف شب آغاز شد. جتهای بلندپرواز فشنگهای در فضای منطقه میانداختند و شبها دیگر به روز تبدیل میشدند و بمافگنها به راحتی منطقه را بمباران میکردند. حالا برای زندهماندن، خانوادهها باید شبها نیز به صوفها پناه میبردند.
– داستان پیاده شدن کماندوها و آمدن قوای روس نیز جالب اند. در جریان یکی از این لشکرکشیها دوتن از سربازان روس را اسیر گرفتند. لحظهای را که آنها را به پدرم در درهی پشهای خوست تحویل دادند به خوبی به یاد دارم. دستان آنها را از پشت با دستاری بسته بودند. بعد از تحویلگیری دستان آنها را باز کردند. ما آنها را وقت غذا خوردن به صرف نان با خود دعوت کردیم. برای آنان باورکردنی نمی نمود. یکی از آنها کمی فارسی بلد بود. شاید برای جلب رضایت مجاهدان به رهبران روس به خاطر حمله به افغانستان لعنت میفرستاد. شب آنها را از ترس حملهی روسها به درهی چرخ فلک فرستادند. داستان این اسیران و لشکرکشی مجدد روسها برای یافتن آنها جالب است، اما اینجا نمیتوانم به آن بپردازم.
– روسها به هردلیلی در حملات خود هیچ زندهجانی را در قریهها زنده نمیگذاشتند. حیوانات، حتا سگها و مرغها را به گلوله میبستند. بعد از تلاشی خانهها معمولاً خانهها را ماینگذاری میکردند. تعداد زیادی از جوانان و اهالی به اثر این ماینها هنگام برگشت به خانه تلف، زخمی و یا معلول شدند.
– من کودکیام را که یکی از با ارزشترین و سازندهترین مرحلههای زندگی به شمار میرود، اینگونه سپری کردهام. از بازیهای کودکانه و درس و کتاب دیگر خبری نبود. گهگاهی موفق میشدیم در این گیرودار پیش ملا برویم و قاعدهی بغدادی و قرآن و چهارکتاب بخوانیم. نوع آموزش در مسجد نیز جالب بود. معمولا در غیاب مکتب بچهها و دختران خردسال قریه صبح زود به مهمان خانه یا مسجد میرفتیم و هرکسی به سویه و سن و سال خود قاعدهی بغدادی، قرآنکریم، چهارکتاب، حافظ، سعدی، قدوری یا منیه المصلی میخواند. صنفبندی و ترتیبی درکار نبود. صفی در کنار مهمانخانه تشکیل میدادیم و همه با آوازبلند درسهای خود را تکرار میکردیم. اگر صدا خاموش یا آرامتر میشد ملا باکوبیدن غنچهی رسا و ترسناکش برزمین یا هدف گرفتن یکی از شاگردان همه را به تکرار درس به آوازبلند متوجه میساخت. بعد از ظهر معمولا برای حفظ به مسجد حاضر میشدیم. من در درسهایم خوب بودم. اما دشمنی ملاهای مسجد را با ناخن و موی و نوعیت لباس و گاهی مجازات به این دلایل نمیتوانم فراموش کنم. این درسها آموزنده و موثر بودند اما با روش بسیار سنتی ارایه میشدند. الفبای حروف فارسی و انگلیسی را در زیرخیمهای که در زیرسنگ بزرگی در کنار جویباری در درهای در یکی از کوههای پشهای خوست برای ستر و اخفا از دید طیارههای دشمن نصب شده بود یاد گرفتم. این حروف را پدرم روی تکهی یکی از دامنههای نزدیک به زمین خیمه نوشته بود. اما این دوره از زندگیام را به رغم ترس و هراس از جنگ در دامن طبیعت و با طبیعت گذرانیدم که بسیار زیبا و به یادمانی است. بهار، سرسبزی، باران، شبها و ستارهها دیدنی و تماشایی بودند. از غذای طبیعی که نمیتوان نگفت. از امنیت که زمینهساز بازیهای کودکانه است در این فصل خبری نبود.
– روس و روسها در چنین فضایی با تمام آنانیکه دنبالهرو روس یا طرفدار روس بودند، برای ما نمادی از شر مطلق، ظلم و تباهی به تصویر کشیده بودند. روسها و طرفداران آنان به علاوهی شرمطلق، کمونیست نیز خوانده میشدند. کمونیست در این چشمانداز یعنی بیخدا، بیدین و علیه اسلام و تمام ارزشها جامعه. در طرف دیگر مجاهدان قرار داشتند؛ مردم خودما. آنهاییکه از جمع ما بودند و مثل ما حرف میزدند و به قول آنها و علمای دین از ما، از قرآن و از دین مقدس اسلام دفاع میکردند.
-اکثر آنان از طبقهی کارگر و مردم عادی بودند! میگفتند: وطن اشغال شده است. دین و عقیده با آمدن کمونیزم مورد تهدید قرارگرفته است. جهاد در چنین شرایطی بر زن و مرد فرض است. اشغالگر را باید از ملک بیرون کنیم، آزادی را به دستآوریم، مزدوران روس را ساقط بسازیم و حکومت اسلامی را برپانماییم.
-طرف مقابل خود را کافر، ملحد و مرتد میخواندند و واجبالقتل.
– کمونیستها طرف مقابل خود را اشرار، اخوانالشیاطین، متحجر، عقبگرا و دستنشاندهی امپریالیزم میخواندند. عدهای را فیودال میگفتند و زمینهای آنها را برای دهقانان به زور توزیع کرده بودند. قبل از قیام مردم علیه کمونستها بیرقهای سرخ رنگ و شعارهای در حمایت از کمونیزم و کارگران زینتبخش مکاتب و در و دیوار منطقه بودند. بعدها مزدور پاکستان، افراطی، بنیادگرا، میانهرو، تندرو و دهها نام دیگر به این القاب افزوده شدند.
– راستش مردم فقیر و نادار منطقه از شعارهای جریان چپ سردر نمیآوردند و شاید تا هنوز ندانند که مارکسیسم و کمونیزم چیست؟ پیروان مکتب چپ در افغانستان به حق نمادی از افراطگرایی مطلق بودند. آنان چون مجاهدان دیروز و طالبان امروز در اسارت یکی از ویرانگرترین ایدیولوژیهای زمان بودند. میخواستند با قتل، کشتار و اجبار یکی از بیربطترین باورها را بر جامعهای بیگانه با ابتدایترین آموزههای مارکسیسم و کمونیزم تحمیل نمایند. بیگناهانی فراوانی به جرم نمازگزاردن، به جرم انتساب به اخوانالمسلمین، به جرم وابستگی به امپریالیزم جهانی، به جرم مخالفت با انقلاب برگشتناپذیر ثور و حتی به جرم شنیدن بیبیسی یا راهی زندانها و شکنجهگاهها شدند یا نابود گردیدند. با یکی از دوستان در همین روزهای نزدیک قصه میکردیم. از زندان رفتن و شکنجهشدن خود در دوران درسهای مکتب در حاکمیت حزب دموکراتیک گفت. از انگیزه پرسیدم. گفت: معلم در صنف از لینن به نام شهید لینن نام میبرد. من دستم را بالا کردم و بدون کدام غرض و مرضی گفتم: بهتر نیست به جای شهید از او به نام فقید نام ببرید. معلم گفت: شما پدر ما را دشنام دادید و تا لحظاتی بعد خود را در زندان و مرکز تحقیقات رژیم یافتم و تا بیرون شدن سرو و صورتم سیاه و کبود بود!
– در مراحل پسین رهبران جریان چپ، متفکران و فعالان خلق و پرچم و حتی اعضای خاد به امپریالیزمی که زندگی و کودکی ما را به جرم همکاری با آن برباد دادند، پناه بردند و حالا تعدادی از این بزگواران با خانوادههای خویش در غرب و در سایهی امپریالیزم با وجدان آرام زندگی به سر میکنند. گپ به جای کشید که حتی بیبیسی را نیز از امپریالیزم در اختیار گرفتند و خود بدون اینکه خمی به ابرو بیاورند به حنجرهی بنگاه سخنپراگنی استعمار تبدیل شدند. حالا شما جایگاه آنانی را که در دو طرف این معادلهی خیر و شر مطلق در افغانستان قراردادشتند، خود میتوانید حدس بزنید و وضعیت ما را در اسارت یکی از این گفتمانها به تصویر بکشید.
مهاجرت به پاکستان، روسها و کمونستها در گفتمان جهادی و…
-در اوج این بحرانها پدرم مرا برای ادامهی درس با خود به پاکستان برد. راه رسیدن به پاکستان راه دشواری بود چشمدیدهای وحشتناکی از این سفر ۱۲ روزه از طریق نورستان تا رسیدن به پاکستان دارم. تکرار همان داستان همیشگی؛ بمباران، ماینهای مسیر راه، اجساد دفنناشده یا مزار شهدا، بیخوابی، ترس و اضطراب و صدها و صدها جسد اسپ و… که به اثر بمباران یا به اثر افتیدن از کوه و کمر مرده بودند. در یک فرصتی به این سفر و نورستان خواهم پرداخت.
– وقتی از خانه و از آغوش مادر جدا شدم و در اولین توقف در کوتلی میان خوست، خاواک و پریان پنجشیر این صحنههای وحشتناک رادیدم بغضی گلویم را به سختی فشرد و تا ماهها نمیتوانستم به خود بیایم. جدایی از خانه و کاشانه و از دیاری که در آن بزرگ شدهای دشوار است. این دشواری و دوری را تا همین لحظه با خود حمل میکنم. در کنار دهها نکتهی مثبت و منفی مهاجرت، پیوندم را با طبیعت از دست دادم و همیش در آرزوی برگشت به آن شبهای پرستاره و صحنههای تماشایی هستم.
-کاروان ما به طرف پاکستان که به بیش از شصتتن میرسید و تعدادی اسپ نیز با خود برای حمل لباس و آذوقه داشت از ترس بمباران معمولا درجاهای خطر از طرف شب راه میپیمود و از طرف روز استراحت میکرد. افراد در وقت سفر در روز با فاصلهی زیاد از یکدیگر حرکت میکردند تا در صورت کمین یا بمباران تلفات زیاد نباشد.
-کاروان در تاریکی شب با عبور از کوتل دروازه که خوست و پنجشیر را از یکدیگر جدا میکند به سوی پریان در حرکت بود. به نزدیک دریایی رسیده بودیم که صبح صادق دمید. گفتند تا قبل از روشنی صبح باید از دریا عبور و به کوتل بالا شویم و جایی توقف نماییم که طیارههای پیدا میشوند. تا به کوه بالاشدیم صبح روشن شد. قومنده شد تا به صورت پراگنده هرکی در جایی جابجا شود و کاروان توقف کند. این کوتل و مسیری که از آن میگذشت به تمام معنی نمادی از وحشت و ویرانی به معنای کلمه بود. به اندازهای بمباران و تخریب شده که جایی بدون حفرهی بمب و آثاری از ویرانی باقی نبود. در همینجا تا بعد از ظهر و زوال آفتاب توقف کردیم. پشیمانی و بغض در گلویم از همینجا آغاز گردید.
– وضعیت امنیتی مناطق شمال با قدرتمندشدن شورای نظار بهبود یافت. مجاهدان تحت فرماندهی احمدشاه مسعود پایگاه مرزی حکومت در کران و منجان را فتح کردند. بعد از آن راه رسیدن به منطقه کوتاهتر و سادهتر شد. آنگاه تابستانها وقت تعطیلی درسها در پاکستان، همیش به خانه برمیگشتم. گرمی پاکستان و ماندن تابستان در پشاور به معنای در دوزخزیستن و در دوزخسپری کردن بود!
– در پاکستان منابع و نشرات مجاهدان تصویر متفاوتتری از آنچه ما در ده و قریهی خود از روس و کمونیست در ذهن داشتیم ارایه نمیکردند. نصری حقشناس در کتابی، نسل روسها را ذاتاً بد و زشت به تصویر کشیده بود. حساب و کتاب با کمونیستهای پیرو خط ماسکو نیز روشن بود. مجاهدان و مهاجران برای «پیروزی یا شهادت» دعا و لحظه شماری میکردند. حالا که گفتمان خواندهام میتوانم خوبتر گذشته و برساخت سوژهها را با اهداف ایدیولوژیک درک و تحلیل کنم. حالا میدانم چگونه در دو سوی معرکه سوژههای برساختهای در خدمت ایدیولوژیهای اسارتگر وارداتی و بیگانه با بستر اجتماعی-فرهنگی افغانستان قربانیان یکی از خونبارترین جنگهای قرن بیست بودند.
– در یکی از این سفرهایم به داخل و هنگام برگشت در دامنهی کوتل شاه سلیم میان بدخشان و چترال پاکستان از رادیوی کوچکی که همیش با خود حمل میکردم از سقوط اتحاد شوروی، کنار رفتن گورباچوف و به قدرت رسیدن یالتسن خبرشدم. هیجان ویژهای داشتم. وقتی به پشاور رسیدم و به صنف درسی رفتم. استاد علوم سیاسی ما که اهل مصر بود و در وزارت خارجهی آن کشور ایفای وظیفه کرده بود، از این حادثه ابراز تأسف کرد و گفت: جهان دوقطبی پایان یافت و حساب و کتاب معادلات جهانی برهم خورد و کشورهای زیادی از این واقعه آسیب میبینند. ما بر او شوریدیم و چیها که برایش نگفتیم! لامذهب شوروی از هم پاشیده. جنگ سرد پایان یافت. ما ملت پابرهنهی دستخالی معادله را تغییر دادهایم. تو به عوض اینکه پیروزی مشت برشمشیر را جشنبگیری چنین ناراحتی! لعنت خدا بر لینن و کمونیزم.
– داستان ادامه یافت. روسها گفتند از افغانستان بیرون میشوند. مجاهدان و مهاجران میگفتند روسهای اشغالگر را شکست دادیم. نه تنها روسها را شکست دادیم که دیوار برلین را شکستیم و زمینهی آزادی کشورهای تحت اسارت شوری را نیز فراهم ساختیم. میگفتند اشغالگر با شرمساری رفت و حالانوبت حکومت دستنشانده و مزدور ماسکو است. ما تا سقوط رژیم مزدور و تا برپایی حکومت اسلامی به مبارزهی خود ادامه میدهیم. به چیزی کمتر از برپایی حکومت ناب اسلامی راضی نبودند. یکی از استادانم در دانشگاه میگفت: ما برای حکومت آیندهی مجاهدان قانون اساسی مینوشتیم و با یکی از رهبران جهادی که اکنون نیز حیات دارد و گاهی برای توجیه دینی قدرت از زبانگهربارش حرف و حدیثهای میشنویم روی دو مقوله اختلاف داشتیم. او میگفت: حکومت بر روش نبوت و ما میگفتیم حکومت به روش خلافت! او حکومت بر روش خلفا را قبول نداشت و بر حکومتی بر شیوهی پیامبر (ص) اصرار میورزید! در بحث مذاکره برای بیرون شدن روسها و تشکیل حکومت بعدی، به نمایندگی از کمونیستها روسها و به نمایندگی از مجاهدان پاکستانیها حرف اول و اخیر را میزدند. بحث آشتی ملی، صلح و حکومت ایتلافی مطرح گردید. نجیب میگفت: آماده است قدرت را به حکومت بیطرف تحت سرپرستی سازمان ملل انتقال بدهد. در صحبتهای خود تأکید میکرد: ارتش افغانستان را باید حفظ کرد. طرف دیگر که از ارتش و حکومت جز تباهی و ستم ندیده بود، گوش شنوایی برای سخنان او نداشت. روسها را اشغالگر و حکومت داکتر نجیب را ادارهی مزدور کابل میخواند. یا للعجب! تاریخ یا همان دایرهی خبیثه چگونه در این سرزمین تکرار میشود.
– هیأتی از مجاهدان به ریاست شهید پروفیسور برهانالدین ربانی به ماسکو رفت. استادم فضل الرحمن فاضل که به حق مرد فاضلی است، جزء هیأت مجاهدان بود. او از این سفر کتابی زیر عنوان «مجاهدین در ماسکو» نوشته است. این سفرنامه اوج کراهیت و «شرمطلقبودن» روسها را در آن زمان در گفتمان جهادی به تصویر میکشد. برای درک عمیق جهانبینی و برداشت مجاهدان در آن دوره از روسها و کمونیزم و قرائت بدوی و ابتدایی از جهان، روابط بینالدول و… خواندن این سفرنامه را توصیه میکنم. اذان دادن و برپای نماز جماعت در جریان سفر در کرملین، نان روسها را نخوردن و چسپیدن به نمادهای هویتی از قصههای جالب این داستان اند.
-به دلایل و انگیزههای فوق همیش آرزوداشتم ماسکو بروم و این پایتخت «شرمطلق» را که کودکیام را از من گرفته بود و بلاهای فراوانی را برسر مردمم؛ بر محرومترینها، فقیرترینها و کارگرترینهای جهان آورده بود، از نزدیک ببینم. اما این اولین سفر همراه با رهبران پیشین حکومت، رهبران جهادی و تعدادی از اعضای هیأت مذاکرهی جمهوری اسلامی افغانستان به ماسکو فراهم گردید.
– حالا برای این جمع که اکثر از مجاهدان پشیین بودند و روسها را ذاتاً پلید، شر، مرکز کمونیسم و اشاعهی شر مطلق میدانستند و ما را نیز چنین آموزش داده بودند، دیگر روسها نه تنها پلید و شر به حساب نمیرفتند بلکه به عنوان یکی از کشورهای قدرتمند، متمدن و با نفوذ منطقهای مورد احترام بودند و به روسیه میرفتند تا با واقعنگری حمایت این کشور را از تلاشهای صلح در افغانستان در کنار دیگر قدرتهای بزرگ و کوچک منطقه و فرامنطقه جلب نمایند.
– در ماسکو هیأتی از طالبان نیز حضور داشت؛ جماعتی با قیافه و قرائت ۳۰-۴۰ سال قبل مجاهدان و افراطیتر و خشنتر از آنان و در اسارت یک ایدلوژی غیرانسانی و ویرانگر. تحول و تغییر عدهای و ایستایی و تحجر جماعت دیگری مایهی تعجب و تأمل است! اینبار از منظر طالبان شرمطلق یهود و نصاری، جهان کفر و در رأس امریکا است. امریکا و متحدان ناتو چون اتحادشوری و اعضای پیمان وارسا اشغالگر اند و حکومت فعلی کابل مانند حکومت داکتر نجیب الله ادارهی دستنشانده و مزدور!
– مجاهدان و گروههای جهادی وقتی به قدرت رسیدند تفاوت جنگیدن، براندازی و ویرانگری را با حکومتکردن، اداره، ساختن و اعمار مجدد درک کردند و به اهمیت روابط خارجی و همکاری با منطقه و جهان پیبردند؛ اما ناوقت شده بود و برای اشتباهات خود تاوان و بهای سنگینی پرداختند. حالا نوبت گروه دیگری در دایرهی خبیثه رابطهی مرکز و پیرامون در تاریخ افغانستان است. شاید سالیان بعدتر نسلی از طالبان مانند ما با برداشت دیگری به واشنگتن و اروپا بروند، اما با میراث سهمگینی از ویرانیها و تباهی پدران و نیاکان نفهم و جاهل خود!
– ماسکو را کوتاه دیدم. هنوز برایم ناشناخته باقی است. شهر باعظمت و شکوهمندی بود. عظمت و بزرگی شهری را میتوان از نقشهی شهر، معماری، نظم و نسق، آثار هنری، عمارتهای تاریخی، زیرساختارها و خدمات شهری فهمید. این نمادها و نشانهها را میتوان در شهر ماسکو تماشا کرد. من و آقای خنجانی با دوست عزیز و دیرینه خود آقای مصدق پارسا ناوقت شب، در حالیکه هوای ماسکو سرد بود و برف آرام آرام میبارید، به میدان سرخ رفتیم. در میدان قدم زدیم و عکس گرفتیم. کرملین را از نزدیک دیدیم. در مقابل اتاقی که جسد لینین را درخود داشت ایستادم و بر او به خاطر اینکه پیروانش کودکیام را با ظلم و بربریت از من گرفته بودند از ته دل نفرین فرستادم.
– به پارسا گفتم برادر یکسال است مکدونالد نرفتهام. مرا با این مکدونالد پیوندی است که مپرس. گفت: نگران نباش در ختم میدان سرخ و در کنار کرملن مکدونالد است. در انتهای میدان سرخ چشمم به (M) متمایز و برجستهی مکدونالد و چندتا از رستورانتهای زنجیرهای غذای سریع که نماد جهانی شدن و حضور کاپیتالیزم امریکایی-غربی به شمار میروند افتاد. رفتیم مکدونالد و از غذا و فضای دلنشین و موقعیت منحصر به فرد آن لذت بردیم.
– سپس به هوتل اوکراین یکی از تعمیرهای هفت خواهر دوران استالین رفتیم تا نمای از شهر ماسکو را که در آن قراردارد ببینیم. وقتی در بارهی تاریخ و انگیزهی بنای این تعمیرها به دستور اسالتین در بخشهای مختلف شهر بعد از جنگ جهانی دوم شنیدم، سخنان دوست گرانقدرم آقای عبدالحی خراسانی و روزهای گشت و گذار لندن با او به یادم آمد که به استالین و مردان دیگری به عنوان مردان استثنایی و قدرتمند در تاریخ احترام میگذاشت. به مطایبه میگفت: او روزی تصمیم گرفت که تاجیکستان به حیث کشور تاجیکها ایجاد گردد و دستور داد شهر دوشنبه به عنوان پایتخت این کشور جدید اعمار گردد و چنین شد. مردان تاریخساز چنین اند و تصمیمهای بزرگ میگیرند.
– از اینجا بیرون شدیم و پیاده زیر بارش آرام و زیبای برف و در هوای سرد ماسکو؛ اما به دور از خوف و هراس ترور، ماین چسپکی و وحشت طالبان به طرف شهرک ماسکو رفتیم. در کابل سوگمندانه پیروان مکتب جهل و دشمنان انسانیت که نمایندگان آنان را حالا در ماسکو با خود داشتیم نه تنها نعمت زندگی و امنیت را از مردم گرفتهاند که تصور پیادهگردی در شب را نیز از ذهنها زدودهاند. بیخیال به سردی هوا و بارش برف با عبدالله خنجانی، مصدق پارسا و خیبر عاکف تا توانستیم پیاده راه رفتیم و از این نعمت نایاب در جمهوریت محمداشرف غنی احمدزی و امرالله صالح و امارت ملاهیبت الله آخوند لذت بردیم.
– بعد از پیادهگردی به شهرک ماسکو که نمادی از کاپیتالیسم نوع روسی است و در دبی، نیویارک، شانگهای، لندن، سدنی، قطر و… به کثرت از آنها دیدهام رسیدیم؛ آسمان خراشهای تازهبنیاد اما زیبا و دلنشین. میزبان ما را به یکی از رستورانتهایی این آسمان خراشها در منزل پنجاه و چندم به چای دعوت کرد. لحظهای از این فضای آرامبخش که محصول امنیت و انسانیت است لذت بردیم و از فراز این آسمان خراش گوشههای چراغان شهر ماسکو را به تماشا نشستیم.
-چون قصه بدینجا رسید مرغ سحر بانگ زد و میزبان لب از سخن فروبست تا فردا دنبالهی داستان ماسکو را به ما بازگوید.
نشست صلح ماسکو در بارهی افغانستان
-بعد از یک مقدمهی طولانی به کنفرانس ماسکو میپردازم. در نخستین ساعات رسیدن به ماسکو و بعد از جابجای دکتور عبدالله عبدالله رییس شورای عالی مصالحهی ملی با دکتور مطلق القحطانی نمایندهی وزیر امورخارجهی قطر در امور صلح و حل منازعات دیدار کرد. دکتور قطحانی برای شرکت در کنفرانس صلح ماسکو به این کشور آمده بود. قطر میزبان مذاکرات صلح میان جمهوری اسلامی افغانستان و تحریک طالبان است. کشور قطر با سخاوتمندی ماهها است میزبان هیأتهای دو طرف میباشد.
-دکتور عبدالله عبدالله رییس شورای عالی مصالحهی ملی با حضورداشت آقای سیدطیب جواد سفیر افغانستان در ماسکو و سفیر قطر در این کشور با دکتور مطلق القحطانی در بارهی مذاکرات صلح، چالشها و فرصتها، نشست ماسکو در بارهی صلح و نشست ترکیه بحث و تبادل نظر کرد. دو طرف مذاکرات دوحه را در صحبتهای خود مثبت و سازنده ارزیابی و تأکید کردند که کنفرانسها و نشستهای آینده باید در تقویت مذاکرات دوحه و در امتداد آن صورت گیرد. دکتور قحطانی آمادگی کشورش را برای میزبانی مذاکرات صلح و دستیافتن به صلح دایمی در افغانستان یکبار دیگر تکرار کرد. دکتور عبدالله عبدالله در صحبتهای خود از میزبانی و حمایت سخاوتمندانهی قطر از تلاشهای صلح سپاسگزاری کرد.
-حسب معمول صبح وقت از خواب بلندشدیم و برای برگزاری کنفرانس آمادگی گرفتیم. در قدم نخست نشست کشورهای ترویکای توسعه یافته برگزار میگردید و در پایان آن هیأتهای جمهوری اسلامی افغانستان و تحریک طالبان وارد تالار کنفرانس میشدند. قرار براین بود که این بخش نشست را آقای لاروف وزیر امورخارجهی روسیه افتتاح کند، بعد از صحبت با مهمانان مصافحه و مجلس را ترک گوید و مجلس بعد از وقفه دوباره به کار خویش آغاز نماید.
-هیأت جمهوری اسلامی افغانستان تا ساعت ۱۲ ظهر وقت کافی برای آمادگی برای حضور در نشست داشت. بعد از صرف غذا جلسات کاری آغاز گردید. نخستین نشست با حضور آقای خلیلزاد و اعضای هیأت برگزار گردید تا در بارهی کنفرانس ماسکو و همآهنگی بحث و تبادل نظر صورت گیرد. در جریان این نشست گزارشهای از فیر و درگیری در نشست کنگرهی یکی از جناحهای انشعابی جمعیت اسلامی به گوش رسید. وقتی من خبر را در جمع اطلاع دادم مایهی نگرانی همه اعضا گردید و با تعجب و شگفتزدگی از جزییات، تلفات و… پرسیدند. دکتور عبدالله عبدالله به من گفت تا موضوع را دنبال کنم و جزییات را با او در میان گذارم. تماسهای تلفنی با کابل صورت گرفت و اعضای هیأت از کیف و چون مسأله آگاه شدند.
-قرار براین شد تا نشست دیگری تنها میان اعضای هیأت جمهوری اسلامی افغانستان برای همآهنگی برگزار گردد. به استثنای آقای حکمتیار، اعضای ارشد هیأت به شمول آقای رحمانی رییس مجلس نمایندگان در وقت معین حضور یافتند. در این نشست تمام اعضای هیأت یکبار دیگر تأکید کردند که دکتور عبدالله عبدالله رییس شورای عالی مصالحهی ملی ریاست هیأت جمهوری اسلامی را به عهده دارد و به نمایندگی از جمهوری اسلامی افغانستان صحبت کند و هیأت با اتحاد، یکصدا و یک پیام در کنفرانس اشتراک نماید. بیانیه و پیام اصلی را دکتور عبدالله عبدالله بخواند و دیگران اگر مجالی برای صحبت فراهم گردید در تأیید حرفهای او سخن بگویند. بیانیهی رسمی را که از قبل نوشته شده بود، دکتور عبدالله عبدالله به خوانش گرفت و اعضای هیأت دیدگاهها و ملاحظات خویش را ابراز داشتند. در پایان نشست بیانیه را آقای سعادت نادری، نادر نادری و من با در نظرداشت توصیههای نشست همآهنگی اعضای هیأت نهایی ساختیم و به رییس هیأت تسلیم کردیم.
-من با همکار تشریفات شوری و همکارانی از سفارت برای دیدن تالار و صحبت با میزبان در بارهی تشریفات، بخش رسانهها و توزیع کارت ورود به محل کنفرانس رفتیم. میزبانان نشست و مسوولان وزارت امورخارجهی روسیه که در باب ورودی تالار حضور داشتند و برای آغاز اجلاس ترویکا آمادگی میگرفتند اکثر فارسی حرف میزدند. اما وقتی بحث جدیتر میشد متوجه میشدم که زبان را خوب بلد نیستند. با نزاکتهایی که من از کنفرانسهای بینالمللی و کشوری آموخته بودم نا آشنا مینمودند.
-قبل از رفتن به تالار باردیگر هیأت جمهوری اسلامی افغانستان در منزل دوازهم جمع شدند و یکجا به منزل دوم و از آنجا از طریق پلههایی که به منزل اول و تارلار وصل میگردید متحدانه و یکجا به سوی تالار رفتند.
-برخلاف حرف و حدیثهایی که در باب اختلاف میان هیأت در شبکههای اجتماعی گفته شد میتوانم بگویم: اتحاد، صمیمت و یکدلی در میان اعضای هیأت بیسابقه بود. با همآهنگی و اتحاد بدون هیچگونه اختلافی قضایا به بحث گرفته شد و با روحیهی همکاری و اتحاد کارها به پیشرفت. این اولینباری که من چنین روحیهای را در هیأت میدیدم. میدانید که اکثر اعضای هیأت به صورت مستقل به نشست دعوت شده بودند و میتوانستند طور دیگری برخورد کنند؛ اما مصالح علیای کشور را ترجیح دادند. کاش همیش چنین باشد و طرف جمهوری اسلامی افغانستان با تنوع و کثرت خود در مذاکرات چنین عمل کند. داستان در نشستهای دیگری از این نوع که من حضور داشتهام متفاوتتر بوده است.
-بعد از افتتاح اجلاس با صحبتهای وزیر امورخارجهی روسیه که به صورت زنده پخش گردید، هیأتها تالار را برای صرف نان ترک کردند. در منزل دوم هوتل جایی برای صرف نان ترتیب داده شده بود. اعضای هیأتها نان را یکجا صرف کردند. به استثنای حکمتیار و همراهانش که در میز هیأت طالبان نشسته بوند، باقی اعضای هیأت جدا از یکدیگر نشسته بودند.
-بعد از صرف نان هیأتها دوباره به تالار برگشتند و بخش اجلاس که مربوط افغانستان بود رسما به کار خویش آغاز کرد. در جلسه دو طرف صحبت کردند و حرف و حدیثهای ردوبدل گردید. متن بیانیهی دکتور عبدالله عبدالله رییس هیأت جمهوری اسلامی افغانستان و بیانیه رییس هیأت طالبان نشر شدند و در دسترس همه قرار دارند. فکر نمیکنم نیاز به برشمردن نکات موضعگیریهای رسمی باشد.
-طالبان موضعگیری همیشگی خود را تکرار کردند. در بحثهای بعد از بیانیههای رسمی نیز تعدادی از اعضای هیأت طالبان موضعگیری تند خود را تکرار کردند. اعضای هیأت جمهوری اسلامی افغانستان با حفظ موقف رسمی جمهوری اسلامی که در بیانیهی رسمی بازتاب یافته بود بر موضعگیری اصولی خویش در حضور اعضای ترویکای توسعه یافته و کشورهای مهمان پابند ماندند.
-جلسه زودتر از موعد مقرر پایان یافت. هیأت جمهوری اسلامی افغانستان دوباره نشست مشترک خود را دایر کرد و اجلاس صلح و محتوای آن را به بحث گرفت.
-قبل از پایان روز کاری نشستهای جانبی میان دکتور عبدالله عبدالله و نمایندگان کشورهای اشتراک کننده آغاز گردید. دکتور عبدالله عبدالله با نمایندگان کشورهای ترکیه و پاکستان با حضورداشت تعدادی از اعضای هیأت جمهوری اسلامی افغانستان ملاقات کرد. صلح، مذاکرات دوحه، نشست ترکیه و ارزیابی نشست ماسکو محور این بحثها را تشکیل میداد.
-با در نظرداشت موضعگیری تند طالبان توقع ملاقات میان دو طرف منتفی دانسته میشد. اما با سعی و تلاش عدهای قرار شد فردا اول وقت میان هیأت دو طرف ملاقاتی در هوتل محل اقامت هیأت جمهوری اسلامی افغانستان صورت گیرد. همآهنگیهای مقدماتی و لازم صورت گرفت و این ملاقات در غیاب رسانهها و نمایندگان کشور میزبان میان دو طرف صورت گرفت. من در این نشست نبودم. اما همکارانم گفتند که برخورد طالبان در این نشست مودبانه و متفاوتتر از نشست روز قبل بود. دکتور عبدالله عبدالله به نمایندگی از هیأت جمهوری اسلامی افغانستان صحبت نمود و بر استفاده از فرصت موجود برای قطع جنگ تأکید کرد. طرف طالبان نیز آمادگی خود را برای استفاده از این فرصت اعلان کردند.
-بعد از پایان این نشست ما به مصاحبههای از قبل تنظیم شدهی دکتور عبدالله عبدالله با رسانههای کشور میزبان رسیدگی نمودیم و آمادگیها برای برگشت شروع شد.
-برای طرف افغانستان حمایت کشورهای منطقه و فرامنطقه از تلاشهای صلح حیاتی است. در نشست ترکیه قرار است کشورهای منطقه از جمله روسیه اشتراک و از صلح حمایت کنند. حضور هیأت بلند رتبهی افغانستان در اجلاس ماسکو در جلب حمایت روسیه و حضور فعال این کشور در تلاشهای صلح ریشه داشت. این را میتوان عمدهترین هدف و دستاورد سفر نامید.
-اعلامیه مشترک ترویکای توسعه یافته یکی از بهترین اعلامیههای مشترک ممکن این اجلاس بود که از موقف جمهوری اسلامی افغانستان به صراحت حمایت کرد.
ادامه دارد…
Comments are closed.