احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کیان پیشکار - ۰۷ حوت ۱۳۹۱
در انتظار گودو همواره بر اساس درونمایۀ زمانی بررسی میشود. انتظار به معنی گذراندن، سپری کردنِ زمان بر اساس امیدواری است که به هر نحو ممکن میتواند بر زندهگی تأثیر داشته باشد. نگرانی ناشی از گذشت زمان و چهگونهگی سپری کردنِ آن اساس و پایۀ شاهکار باشد یا یکی از شخصیتهای نمایش فقط در مورد زمان نگران و ناراحت میباشد؛ او همچنان در مبارزه با عنصر زمان میباشد و در چهگونهگی بهرهبرداری از آن باز میماند. دو شخصیت اصلی نمایش، به مکان اصلی نمایش بستهاند و چون نمیتوانند هیچ حرکتی و عملی داشته باشند، فقط در انتظار گذشت زمان و بهوجود آمدنِ شرایط رسیدن به رستگاری میباشند. شخصیتهای اصلی داستان، قرار ملاقاتی در مکان خاصی دارند. این وعده در محدودۀ زمانی خاص میباشد. چرا که پیامرسان هر بار آن را تغییر میدهد. بنابراین عنصر زمان برای آنان دارای اهمیت میباشد، اما پازو و لاکی گرچه دارای ساعت هستند و ساعت پازو برای او اهمیت زیادی دارد، ولی چون زمان و نحوۀ سپری شدنِ آن و اهداف موجود در آن اهمیت چندانی ندارند، ساعت تبدیل به شییی بیارزش میشود. شخصیتهای اصلی جایی برای رفتن ندارند و تنها رابطۀ منطقی آنان با دنیا در رابطه با دانستن زمان میباشد. نمایش همواره بیانگر برخوردهای زمان و مکان به عنوان عناصر اصلی داستان میباشد که در انتها هر دو عنصر به تهی بودن در عملکرد میرسند. عنصر زمان و مکان دقیقاً نشانگرِ ناهماهنگی شخصیتهای داستان است که نویسنده تلاش کرده آنان را به شکلی به یکدیگر پیوند زند. وقتی آنان در مورد اینکه چرا در این فضا (مکان و زمان) هستند با هم گفتوگو میکنند، درمییابند که آنان منتظر هستند. تحمل این انتظار مستلزم انجام کاری برای گذشت زمان است و چون عملی وجود ندارد، بنابراین زمان تبدیل به بزرگترین عذاب و رنج انسان میگردد و تفکر تلف کردن و کشف زمان تبدیل به کشتنِ انسان توسط زمان میگردد.
در اولین پرده، پازو غروب خورشید را چندین بار با ساعتِ خود بررسی و کنترل میکند که مطمین شود وقت سپری شده و خورشید سر خود غروب نمیکند، چون میداند که آمدن شب تأکیدی مجدد بر گذشت زمان و انجام شدنِ کاری میباشد. چون در شب از نظر او زمان سپری نمیشود. زیرا شاخص اندازهگیریِ زمان فقط خورشید است و این سپری شدنِ زمان دقیقاً همان کلیۀ شخصیتهای سنتی هستند که ما در نمایشنامههای مختلف داریم، و سرنوشتِ آنان را از بد به بهترین تبدیل میکند. بنابراین اگر انتظار عملکرد و کار اصلی نمایش است، زمان موضوعِ آن میباشد. البته زمان نیست اما گودو چون قرار گذاشته و قول داده و کسانی در انتظار او میباشند، بنابراین مرتبط با زمان میباشد.
ناهماهنگی یکی دیگر از مشخصههای عدم وجود زمان و عدم بهکارگیری زمان توسط بکت به واسطۀ نبود عنصر به خاطر آوردن و حافظه است. کارها یکی پس از دیگری یکدیگر را تکرار میکنند و شخصیتهای انجامدهندۀ عمل، خود به علت نبود عنصر زمان به یاد نمیآورند که این اعمال تکرار اعمال گذشتهاند.
عامل زمان یکی از مهمترین روشهایی است که میلر برای نشان دادنِ اینکه ویلی در اینکه دوست داشته شود شکست خورده، میتوانسته به کار برود. به همین علت است که تکنیک تداخل زمانی گذشته، حال و آینده، نشانگر این شکست است. چرا که ویلی در گذشته برای حال ـ که آیندۀ آن به شمار میرود ـ رؤیاهای بسیاری را در مغز خود ـ برای موفقیت در کلیۀ مراحل زندهگی ـ پرورانده بوده، ولی حال که آینده، آن زمان گذشته است، به صورت کامل میتواند شکست رویاهای خود را ببیند. به همین علت است که کلیۀ منتقدین وجود جریان سیال ذهن در این نمایشنامه برای نشان دادنِ تأثیر زمان را از عوامل اصلیِ موفقیت میلر برشمردهاند و میلر خود دربارۀ اهمیت زمان و استفاده از آن در نمایشنامه چنین بیان میکند: این زمان گذشته است که همواره و همیشه در زمان حال جریان داشته و همواره با خود شخصیتها، صحنهها و حوادث مختلف را به طور همزمان در گذشته و حال با هم ترکیب میکند.
در نمایشنامه مرگ پیلهور نوشتۀ آرتور میلر، یکی از عوامل اصلی که نویسنده دستاویز نوشتههای خود میکند، عامل زمان در تفکرات ویلی ـ شخصیت اصلی ـ است، که داستان با آن جلوۀ خاصی پیدا میکند. در پردۀ اول نمایش، عدم تواناییِ ویلی در تطبیق خود با واقعیت زمانی و تفکر او دربارۀ روزهای خوشی که داشتهاند، وضعیت کنونیِ آنان و پریشانی خاطر ویلی، جایی که گذشته و توهمات و آرزوهای او هماکنون در زمان حال به واقعیت تبدیل شدهاند، همهگی بیانگر وجود و حاکمیت زمان گذشته و حال در نمایشنامۀ میلر است؛ که بدون در نظر گرفتنِ این عامل، نمایش هرگز معنی پیدا نخواهد کرد. میلر در تلاش است تا جهش زمانی و گسیختهگی زمان را به صورت منطقی و قابل پذیرش نشان دهد. چرا که بدون در نظر گرفتنِ ترتیب واقعی زمان، زمان همواره در روح و روان انسان در حال جهش و تغییر از حال به گذشته و از گذشته به آینده میباشد؛ که توسط میلر به بهترین وجه برای نشان دادن وضعیت بیثبات ویلی به کار گرفته شده است. ویلی همواره از گذشته به آینده ـ که هماکنون زمان حال میباشد ـ مینگرد. در گذشته همواره امید به آیندهیی درخشان داشته که هماکنون در زمان حال به خاطر آیندهیی که در گذشته داشته، شدیداً ناامید و مأیوس میباشد که نشانگر تأثیر شدید زمان میباشد که نمیتوان به هیچ عنوان با آن به مبارزه برخاست.
یکی دیگر از عواملی که به وسیلۀ آن، میلر بر تداخل زمانی تأکید بسیار دارد، استفاده از عواملی همانند نوار و موسیقی است که به وسیلۀ آنها تداخل زمانی را میلر به خوبی آشکار میسازد. میلر اشاره میکند که هر زمان که ویلی دچار ناامیدی در زمان حال دربارۀ آیندۀ خود میشود، به زمان ۱۹۲۸ (آخرین باری که روزهای خوشی داشته) برمیگردد. بنابراین، گذشته تبدیل به مرهمی برای مشکلات حال و آینده میگردد.
زمان از جمله عواملی است که همواره به صورتهای گوناگون در دورههای مختلف در ادبیات و خصوصاً از نظر فلسفی به کار برده شده. بههم ریختهگی زمان، بیانگر آشفتهگی روحی و روانی انسان در دورههای مختلف بوده. گرچه ضعف انسانی در استفاده از زمان، در بیشتر موارد همواره باعث نگرانی و نمایانگرِ شخصیت ضعیف انسانی در مقابل زمان میباشد، ولی تلاش برای استفاده از آن در بهترین شرایط ممکن مورد توجه نویسندهگان در عرصههای مختلف زمانی بوده است.
نمایشنامهنویس امریکایی یوجین اونیل نیز از زمان برای بیان نمادینِ مطالب خود استفاده کرده. او نیز با استفاده از نمادهای مختلف همواره تداخل زمانی را به عنوان یکی از تمهای اصلی نمایشنامههای خود به کار برده است. تداخل گذشته، آینده و حال از جمله عواملی است که وسیلۀ نشان دادن ضعف، ناراحتی و افسردهگی و تنهایی انسانِ مدرن میگردد. در نمایش آنا کریستی، دریا، حالت نمادینِ تداخل گذشته و آینده و سرنوشت شخصیت اصلی داستان است. در بیشتر مواقع اونیل از زمان در آثار خود به عنوان عامل روشنکنندۀ واقعیت و کنار زنندۀ پردۀ ابهام استفاده کرده؛ گرچه گذشته در بیشتر مواقع نشانه تلخکامی، شکست، افسردهگی و ناراحتی است، اما زمان حال که با آن در ارتباط میباشد نیز لذت و شادی چندانی ندارد، ولی این عامل زمان است که به وسیلۀ مرگ تلخی و شیرینی را در خود حل میکند. در نمایشنامه سفر طولانی به شب همۀ شخصیتها در جستوجوی عاملی برای تسکین گذشته و فراموشی آنچه در زمان حال وجود داشته و در آینده به وجود خواهد آمد، میباشند که نشانگرِ شکست انسان و عظمت قدرت زمان میباشد.
در این نمایش، نویسنده از شیپور مخصوص کشتی که در زمان مهِ غلیظ نواخته میشود، برای یادآوری واقعیتهای زمان حال استفاده میکند که دارای صدایی بسیار ناخوشایند و ترسناک است. برخی از منتقدین نیز از آن به عنوان شیپور میکاییل در زمان رستاخیز برای درک واقعیت گذشت زمان و حاکمیت مطلق این عامل بر روی زندهگی انسان یاد میکنند. در درام لمس شاعر، اونیل با استفاده از عامل زمان گذشته، انسان مدرن را به دام انداخته و نشان میدهد که چهگونه شخصیتهای داستان در چنگال گذشتۀ خود اسیر میباشند.
شخصیت اصلی داستان، به رغم اینکه همواره در تلاش برای فرار از گذشتۀ خود و پدرش میباشد، هرگز درنمییابد که از گذشته جدا نبوده و همواره اسیر گذشتۀ اجدادیِ خود میباشد. عامل زمانی در این درام نیز به صورت نمادین توسط نویسنده مانند سایۀ شومی بر زندهگی حال و آیندۀ شخصیت تأثیر میگذارد. آینده و حال، آنان را از گذشته جداییناپذیر میکند. اونیل در تلاش است که بیانگر تلاش همهجانبۀ انسان برای مبارزه با زمان و فرار از گذشته و تکبرِ خود باشد و چون انسان در تلاش برای بهدست آوردنِ حاکمیت بر زمان همواره شکست خورده، این بار نیز با تحمل سایۀ گذشته بر روی زندهگی خود، به زندهگی فانیِ خود راضی میشود.
Comments are closed.